زندگینامه حافظ شیرازی

فارسی 7711 نمایش |

زمینه و زمانه حافظ شمس الدین محمد معروف به خواجه حافظ شیرازی و ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار شاعر و غزل سرای بزرگ و بلند آوازه ایران در سده هشتم هجری است. از تاریخ تولد، مدت عمر و احوال حیات او آگاهی ما بسیار اندک است و دیوان اشعارش نیز در این راه چندان گره گشایی نمی کند. همین طور از نام و هویت پدر و مادر و طبقه ی اجتماعی آنها چیزی نمی دانیم. همین اندازه روشن است که در جوانی به آموختن قرآن مجید، ادبیات عرب و علوم اسلامی از عربیت، تفسیر، کلام و حکمت پرداخت. در همین اوان قرآن را نیز حفظ می کرد.
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ *** قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
و به همین دلیل ظاهرا خود را به تخلص حافظ مشهور ساخت. روزگار جوانی او مصادف بود با امارت جلال الدین شاه شیخ ابواسحاق اینجو (744-754 هـ.ق) در فارس بود. این پادشاه که ممدوح حافظ شد و حافظ از دولت مستعجل او به نیکی یاد کرده پادشاهی هنرپرور، با ذوق و عشرت دوست بود و در سال 744 هـ.ق بر فارس مستولی شد. و خطبه خواند و سکه به نام خود زد اما امیر مبارزالدین مظفر که مردی متعصب و بی رحم بود و با او رقابت داشت (و قساوت او تا به این حد بود که توسط دو فرزند خود یعنی: شاه شجاع و برادرش شاه محمود مظفری به وضع دردناکی کور شد) در سال 754 هـ.ق پس از منازعات بسیار شیراز را از او گرفت. چهار سال بعد اصفهان را نیز از دست او خارج ساخت و او را اسیر کرده به شیراز آورد، و در آنجا او را به دست یکی از دشمنان قدیمش که خون پدر خود را از او می خواست، همراه با پسر یازده ساله اش به قتل رسانید. به هر حال حافظ از عهد او، رجال عصر او و خوشی های روزگار پادشاهی او با شوق و علاقه بسیار یاد کرده است. دوره ی دوم زندگانی حافظ که مصادف با روزگار حکومت امیر مبارزالدین محمد مظفر بوده، دوران تشویش خیال این شاعر بزرگ و شاعران بزرگ و اندیشمندان دیگر بوده است. زیرا به تعبیر خواجه از شمشیر او خون می چکید:
سروران را بی سبب می کرد حبس *** گردنان را بی خطر سر می برید
و او که خود را خسرو غازی یا شاه غازی می نامید، به نام دین در پوستین مردم می افتاد و به قول محمود کتبی مورخ معروف آل مظفر هفتصد هشتصد کس را به دست خویش گردن زده بود و در سخت گیری و تعصب آیتی بود. و بدیهی است که چنین شخصی خوش آیند خاطر شاعری بلندنظر و آسان گیر و رند دشمن ریا و سالوس نمی افتاد، اما پسران او شاه شجاع و شاه منصور، مورد توجه و ممدوح حافظ بوده اند، و نیز سلاطین دیگر آل مظفر چون شاه یحیی، شاه محمود و زین العابدین، و همچنین سلطان اویس و سلطان احمد ایلکانی که در تبریز و بغداد حکومت داشته اند همه در اشعار او یاد شده اند شاعر روی هم رفته آنها را ستوده است.
اواخر عمر حافظ مصادف با استیلای امیر تیمور گورکانی بر فارس بوده است و اگر ملاقات و مذاکره ای که در برخی از تذکره ها از ملاقات حافظ با او آمده درست باشد، بی شک در پایان عمر شاعر بوده است. گویند چون امیر تیمور فارس را تسخیر کرد و شاه منصور (حکومت 789 ـ795 هـ ق) را کشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد. چون حاضر شد، تیمور آثار فقر را در چهره ی او نمایان دید. گفت: ای حافظ! من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم، و تو آن را به یک خال هندو می بخشی و می گویی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را *** به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ گفت: از آن بخشندگی هاست که بدین روز افتاده ایم!

بیزاری حافظ از ریا و ریاکاری
گذشته از مباحث مربوط به توحید و خداشناسی و بیان وحدت هستی و مقولات دیگر، و نیز علاوه بر اصل رندی یعنی تغافل از مشکلات لاینحل حیات بشر و خوش باشی، مسأله ای که ذهن حافظ را به خود مشغول داشته، بیزاری از ریا و سالوس است که به تعبیر همو خرمن دل و دین ریاکاران و مردمان دیگر را سوخته و خواهد سوخت:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود *** تا ریا ور زد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنرست *** حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
این ریا و سالوس انواع مختلف دارد، و حافظ به برخی از آنها اشارت کرده است: ریا در وعظ و صنعت یعنی خودنمایی و سخن آرایی، گفتن سخنان شیرین امیدوار کننده برای عامه و باور نداشتن به آنها، بی اعتنایی به اصول انسانیت به بهانه دیانت و فسق نهان همراه زهد آشکار و جز اینها:
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ *** اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
***
ترسم که صفه ای نبرد روز باز خواست *** نان حلال شیخ، ز آب حرام ما
***
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس *** ملامت علما هم ز علم بی عمل است
***
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست *** این دود بین که نامه ی من شد سیاه از او
***
حافظ با آنکه با صوفیه بویژه آن گروه که پشمینه پوشی را دکان زر اندوزی و صید قلوب ساده عوام ساخته اند، نظر خوشی ندارد. در برخی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است و معلوم می گردد که با اصل عرفان و تصوف نزاعی ندارد و خود او نیز سالک آن راه است؛ نزاع او با کسانی است که این اندیشه ی عالی و مذهب والا را دکان ساخته اند و دین خرید و فروش می کنند:
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف *** گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل *** مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه ی شبهه می خورد *** پار دمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ، استاد غزل سرای زبان فارسی
حافظ چندین قصیده ی عالی و چند منظومه ی کوتاه محکم و مبلغی قطعات و رباعیات نیز سروده است، اما شهرتش بیشتر در غزل سرایی است و معمولا غزلیات او را کمال این نوع سخن و از هر حیث اوج غزل فارسی می شمارند. و بویژه استادی او در سرودن غزل های عارفانه به پایه ای رسیده است که تاکنون کسی به آن مرتبه نرسیده است. در سراسر دیوان پر فتوح این شاعر بزرگ از این دست غزل های عرفانی می توان یافت؛ و حتی برخی از غزل ها که ظاهرا غزل عاشقانه است در حقیقت تغزل عارفانه اش می توان شمرد. از جمله ی آن غزلها دو غزل بسیار معروف است که برخی از ابیات آنها را یاداشت می کنیم:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد *** و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است *** طلب از گم شدگان لب دریا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی دیدیش و از دور خدایا می کرد...
***
در ازل پرتو حسنت ز تجلی سرزد *** عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه یی کرد رخت دید ملک عشق نداشت *** عین آتش شد از این غیرت و برآدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز *** دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت *** دست در حلقه ی آن زلف خم اندر خم زد

منـابـع

دکتر علی اصغر حلبی- تاثیر قرآن و حدیث در ادبیات فارسی- انتشارات اساطیر 1374

امام محمد غزالی- احیاءالعلوم

ابوالفتح رازی- تفسیر روض الجنان و روح الجنان

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد