زندگی و احوالات سید حمیری (رفتار با خلفاء)
فارسی 7839 نمایش |خلفاء روزگار سید
سید 10 تن از خلفاء را که پنج تن از آنان از بنی امیه و پنج نفر از بنی عباس بودند، درک کرد:
1- هشام بن عبدالملک در گذشته 125 ه. دوران خلافت 19 سال و 9 ماه. سید در آغاز خلافت وی به دنیا آمد.
2- ولید بن یزید بن عبدالملک، مقتول به سال 126.
3- یزید بن ولید درگذشته به سال 126 ه. پس از 6 ماه مملکت داری.
4- ابراهیم بن ولید متوفی به سال 127 ه. پس از سه ماه مملکت داری
5- مروان بن محمد بن مروان حکم. مقتول به سال 132 ه. که حکومت بنی امیه به وی زوال یافت.
6- سفاح که اولین کسی است از بنی عباس که به حکومت رسید و در سال 136 ه درگذشت و سید را درباره او شعری است که در «اغانی» و «فوات الوفیات» و صفحه 214 جلد 2 «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید» آمده است و سهم سالانه سید از او در هر سال کنیزی بود و خدمتگزار آن کنیز، و کیسه درهمی سربسته بود و آورنده آن و اسبی بود و مهتر آن و صندوقی از انواع جامه بود و حامل آن.
7- منصور متوفی به سال 158 ه. سید در نزد وی حالی خوش و زبانی آزاد داشت برای گفتن آنچه می خواست و هر ماه هزار درهم ماهانه نیز.
8- مهدی فرزند منصور درگذشته سال 169 ه که سید در آغاز خلافت از او پرهیز و او را هجو می نمود پس گرفتار آمد و پوزش طلبید و مهدی از او خشنود شد و سید به مدح او پرداخت، برخی از اخبار درباره روابط این دو گذشت.
9- هادی پسر مهدی درگذشته به سال 170 ه.
10- رشید که در سال 193 ه پس از 23 سال سلطنت درگذشت، سید او را به دو قصیده ستود و رشید به دو بدره برای وی فرمان داد. و سید آن را پخش و بخش کرد و خبر آن به رشید رسید و گفت «می پنداشتم که ابا هاشم از قبول جایزه ما پرهیز می کند.» مرزبانی در اخبارالسید گفته است. چون رشید به حکومت، رسید به وی گزارش دادند که سید رافضی است، وی را حاضر کرد، سید گفت: «اگر رافضی کسی است که بنی هاشم را دوست می دارد و آنان را بر دیگران مقدم می شمارد، من از آن عذری نخواهم خواست و دست از آن برنخواهم داشت و اگر غیر از این است من به غیر از این اعتقادی ندارم.» و سپس چنین سرود:
شجاک الحی إذ بانوا *** فدمع العین هتان
کأنی یوم ردوا العیس *** للرحلة نشوان
و فوق العیس إذ ولوا *** بها حور و غزلان
إذا ما قمن فالأعجا *** ز فی التشبیه کثبان
و ما جاوز للأعلی *** فأقمار و أغصان
ترجمه: «حرکت کاروان غمگینت کرد و اشک از دیدگانت فرو ریخت گوئی در آن روز که کاروان کوچ کرد من مست و بیهوش بودم بر شتران کاروان، حوران و غزالانی سوار بودند که: چون به پامی خاستند سرینشان چون تل گوشت بود و در قسمت بالا صورتی چون ماه و بازوانی چون شاخ درخت داشتند.»
و از این قصیده است:
علی و أبوذر *** و مقداد و سلمان
و عباس و عمار *** و عبد الله إخوان
دعوا فاستودعوا علما *** فأدوه و ما خانوا
أدین الله ذا العزة *** بالدین الذی دانوا
و عندی فیه إیضاح *** عن الحق و برهان
و ما یجحد ما قد قل *** ت فی السبطین إنسان
و إن أنکر ذو النصب *** فعندی فیه عرفان
و إن عدوه لی ذنبا *** و حال الوصل هجران
فلا کان لهذا الذنب *** عند القوم غفران
و کم عدت إساءات *** لقوم و هی إحسان
و سری فیه یا داعی *** دین الله إعلان
فحبی لک إیمان *** و میلی عنک کفران
فعد القوم ذا رفضا *** فلا عدوا و لا کانوا
ترجمه: «علی و ابوذر و مقداد و سلمان و عباس و عمار و عبدالله، برادران یکدیگرند اینان به سوی خدا فرا خوانده شدند و از خود علمی به یادگار نهادند. پس حق علم را اداء کردند و خیانت نورزیدند. من به همان دینی که آنان داشتند، گرایش دارم. و حقانیت این آئین در نزد من روشن و برهان آن آشکار است. هیچ انسانی گفتار مرا درباره سبطین (حسن و حسین) انکار نخواهد کرد. و اگر کینه توزی، منکر شود، مرا به گفته خود معرفت است. و اگر این گفته را گناه بشمرند و حال وصل را هجران دانند. پس مرا از دید آنان، در این گناه هرگز آمرزشی نخواهد بود. و چه بسیارند نیکها که مردم دیگری، آنها را بدی پنداشته اند. ای علی! محبت تو ایمان من و روی گردانی از تو، کفر من است. دشمنان این را رفض می دانند، مرا به پندار و بودشان اعتنائی نیست.»
مرزبانی گفته است: «پس از این، رشید با او بر سر مهر آمد و گروهی از بنی هاشم سید را صله دادند.»
سیما و ساختمان بدنی سید
سید حمیری، گندمگون و خوش اندام و سپید دندان و پر مو و خوش رو و گشاده جبین و درشت شانه و شیرین سخن و خوش گفتار بود و چون در انجمنی به گفتگو می پرداخت هر کس از سخن او بهره ای می برد، وی از خوش بزم ترین مردم بود. شیبان بن محمد حرانی که ملقب به بعوضه و از سادات «ازد» بود گفته است: «سید همسایه من بود: وی سیه چرده و با جوانان قبیله نیز همدم بود: و در میان آنان جوانی زنگی رخسار و درشت بینی و بزرگ لب بود. سید نیز بغلی گندیده داشت این دو با هم مزاح می کردند. سید به آن جوان می گفت: لب و بینی تو چون زنگیان است و آن جوان می گفت: تو نیز زنگی رنگ و گندیده بغلی.» پس سید سرود:
أعارک یوم بعناه رباح *** مشافره و أنفک ذا القبیحا
و کانت حصتی إبطی منه *** و لونا حالکا أمسی فضوحا
فهل لک فی مبادلتیک إبطی *** بأنفک تحمد البیع الربیحا
فإنک أقبح الفتیان أنفا *** و إبطی أنتن الآباط ریحا
ترجمه: «روزی که رباح را می فروختیم، لبان درشت و بینی زشتش را به تو سپرد سهم من نیز از او بوی بد بغل و رنگ سیاه رسواگر بود. بیا و معامله ای پر سود کن و بینیت را با آغوش من عوض کن، زیرا تو بدبینی تر از همه مردمی و آغوش من نیز بدترین آغوشها است.»
ولادت و درگذشت سید
سیدالشعراء حمیری به سال 105 ه در عمان ولادت یافت و تحت سرپرستی پدر و مادر اباضی مذهب خود در بصره پرورش یافت تا به عقل و شعور خود رسید و پس از آن از پدر و مادر خود دوری گزید و به عقبة بن مسلم فرماندار پیوست و در پیش وی تقرب یافت تا آنگاه که پدر و مادرش مردند و او میراث خوار آنان شد. سپس از بصره به کوفه آمد و در آنجا از اعمش حدیث فرا گرفت و با رفت و آمد در میان این دو شهر زندگی کرد، تا در رمیله بغداد، در زمان خلافت رشید درگذشت (قدر مسلم همین است) او را در کفن هائی که رشید وسیله برادرش علی بن مهدی فرستاد، کفن کردند و علی بن مهدی به روش امامیه، بر جنازه وی پنج تکبیر گفت و به فرمان رشید تا آنگاه که گور سید را هموار می کردند، آنجا ایستاد. سید در باغچه ای در ناحیه ای از کرخ که در پشت قطیعه ربیع است، به خاک سپرده شد.
اما «مرزبانی» تاریخ سال درگذشت سید را 173 ه گفته و قاضی مرعشی در مجالسش این تاریخ را از دستخط کفعمی بازگو نموده، و ابن حجر پس از نقل تاریخ مذکور از قول ابوفرج گفته است که دیگری تاریخ آن را سال 178 ه دانسته و ابن جوزی 179 ه پنداشته است. مرزبانی به اسناد خود از ابن ابی حودان روایت کرده است که گفت: «در هنگام مرگ سید، در بغداد به بالین وی آمدم به غلامش گفت: چون من مردم به انجمن بصریان می روی و آنان را از مرگ من آگاه می کنی و گمان نمی کنم که از آنها جز یکی دو نفر بیایند سپس به مجمع کوفیان می روی و آنان را نیز از درگذشت من می آگاهانی و برای آنان چنین می خوانی:
یا أهل کوفان إنی وامق لکم *** مذ کنت طفلا إلی السبعین و الکبر
أهواکم و أوالیکم و أمدحکم *** حتما علی کمحتوم من القدر
لحبکم لوصی المصطفی و کفی *** بالمصطفی و به من سائر البشر
و السیدین أولی الحسنی و نجلهم *** سمی من جاء بالآیات و السور
هو الإمام الذی نرجو النجاة به *** من حر نار علی الأعداء مستعر
کتبت شعری إلیکم سائلا لکم *** إذ کنت أنقل من دار إلی حفر
أن لا یلینی سواکم أهل بصرتنا *** الجاحدون أو الحاوون للبدر
و لا السلاطین إن الظلم حالفهم *** فعرفهم صائر لا شک للنکر
و کفنونی بیاضا لا یخالطه *** شی ء من الوشی أو من فاخر الحبر
و لا یشیعنی النصاب إنهم *** شر البریة من أنثی و من ذکر
عسی الإله ینجینی برحمته *** و مدحی الغرر الزاکین من سقر
ترجمه: «ای مردم کوفه! من از خردسالی تا کهنسالی و هفتاد سالگی دلباخته شما بوده ام به شما مهر می ورزم و دوستتان دارم، ستایش شما را چون فرمان محترم الهی بر خود لازم می شمرم برای آنکه شما وصی مصطفی را دوست می دارید. و ما را، مصطفی و جانشین او و آن دو سید بزرگوار حسن و حسین و فرزند آنان که همنام پیغمبر همان آورنده آیات و سور است، از دیگر مردم، بی نیاز می کند. علی است پیشوائی که امید رهائی از آتش سوزانی که بر دشمنان شعله ور است به اوست. شعر خود را برای شما فرستادم و خواستار آنم که چون از این دنیا به گور روم غیر از شما دیگران یعنی منکران بصری و مبارزان بدری و پادشاهان ستم پیشه ای که خوبانشان بی تردید بدکارند، به تشییع جنازه ام نیایند. مرا در پارچه ای سفید و بی رنگ و کم بها کفن کنید و ناصبیان نیز جنازه مرا تشییع نکنند، چه اینها بدترین مردم از میان زنان و مردانند امید است خداوند مرا به رحمت خود و ستایشی که از وارستگان و برجستگان خلق کرده ام، از دوزخ رهائی بخشد». (ای غلام چون این اشعار را برای آنها بخوانی) به سوی من می شتابند و مرا تجلیل می کنند.»
چون سید مرد، غلام چنین کرد. از بصریان فقط سه تن که کفن و عطری نیز با خود داشتند دیگری نیامد، اما از کوفیان گروه بسیاری که 70 کفن همراه داشتند آمدند. و رشید، برادرش علی را با کفن و حنوط فرستاد. دیگران کفنها را برگرداندند و سید را در کفن رشید پوشاندند و علی بن مهدی بر او نماز خواند و پنج تکبیر گفت و بر گور او ایستاد تا هموار کردند آنگاه رفت. و تمام اینها به دستور رشید انجام گرفت.
مرزبانی آورده کوفیان هفتاد کفن را، از قول ابی العینا و او به نقل از پدرش، آورده و افزوده است که چون سید مرد، وی را در ناحیه کرخ که در پشت قطیعه ربیع است به خاک کردند. و او را در حادثه مرگش، کرامتی جاویدان است، که در روزگار ماندنی و تا ابد در صفحه تاریخ خواندنی است. بشیر بن عمار گفت: «در رمیله بغداد، به هنگام وفات سید حاضر بودم او فرستاده ای را به سوی قصابان کوفه فرستاد تا آنان را از حال و وفات خود آگاه کند، فرستاده اشتباه کرد و به سوی سمساران رفت. آنان سید را دشنام دادند و ناسزا گفتند و رسول فهمید که اشتباه کرده است، سپس به سوی کوفیان برگشت و آنان را بر حال و وفات سید اطلاع داد و ایشان با هفتاد کفن به جانب سید روی آوردند، و چون همگی حاضر آمدیم، سید به سختی افسوس می خورد و آه می کشید و چهره اش چون قیر سیاه شده بود و سخن نمی گفت تا آنگاه که به هوش آمد و دیدگانش را گشود و به جانب قبله و سمت نجف اشرف نگاه کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا با دوست خود چنین می کنی؟ این جمله را سه بار پی در پی گفت، پس به خدا قسم رگه ای سپید در پیشانیش نمودار شد و پیوسته گسترده می شد و چهره اش را فرا می گرفت تا آنکه رویش چون ماه تمام شد و درگذشت و ما اسباب تجهیزش را فراهم آوردیم و او را در «جنینه» بغداد به خاک سپردیم. و این در روزگار خلافت رشید بود.»
هنگام مرگ
ابوسعید محمد بن رشید هروی گفته است: روی سید در هنگام مرگ سیاه شد او به سخن آمد و گفت: «ای امیر مؤمنان! آیا با دوستان شما چنین رفتار می شود؟» پس چهره اش چون ماه تمام سپید شد و وی سرودن گرفت:
أحب الذی من مات من أهل وده *** تلقاه بالبشری لدی الموت یضحک
و من مات یهوی غیره من عدوه *** فلیس له إلا إلی النار مسلک
أبا حسن أفدیک نفسی و أسرتی *** و ما لی و ما أصبحت فی الأرض أملک
أبا حسن إنی بفضلک عارف *** و إنی بحبل من هواک لممسک
و أنت وصی المصطفی و ابن عمه *** فإنا نعادی مبغضیک و نترک
و لاح لحانی فی علی و حزبه *** فقلت: لحاک الله إنک أعفک
موالیک ناج مؤمن بین الهدی *** و قالیک معروف الضلالة مشرک
ترجمه: «کسی را دوست دارم که چون دوستی از دوستانش بمیرد، در لحظه مرگ با او به بشارت و شادی روبرو می شود. و چون دشمن وی که دیگری را دوست دارد بمیرد، راهی جز به دوزخ نخواهد داشت. ای ابا حسن! جان و خاندان و مال و آن چه دارم، فدایت باد. تو جانشین و پسر عم مصطفائی و ما دشمنانت را دشمن می داریم و آنان را ترک می کنیم دوستان تو، مؤمنان رهیافته و رستگارند و دشمنانت مشرک و گمراهند، سرزنشگری مرا، درباره علی و پیروانش سرزنش کرد و من گفتم خدا دشمنت باد که سخت نادانی.» حسین بن عون گفت: «سید حمیری را در بیمارئی که از آن مرد عیادت کردم وی نزدیک به مرگ بود و گروهی از همسایگان عثمانیش نیز در نزدش بودند سید مردی خوش صورت و گشاده رو و ستبر شانه بود. پس نکته ای چون مرکب سیاه بر چهره اش نشست و فزونی گرفت و بیشتر شد تا همه صورتش را فرا گرفت. از این پیشامد شیعیانی که آنجا بودند اندوهناک و ناصبیان شادمان شدند و شماتت کردند. چیزی نگذشت که در همان جایگاه اول از صورتش، نقطه ای روشن پیدا شد و پیوسته فزونی گرفت و بیشتر گردید تا همه رویش را سپید و تابان کرد. سید خندید و چنین سرود:
کذب الزاعمون أن علیا *** لن ینجی محبه من هنات
قد و ربی دخلت جنة عدن *** و عفا لی الإله عن سیئاتی
فابشروا الیوم أولیاء علی *** و تولوا علی حتی الممات
ثم من بعده تولوا بنیه *** واحدا بعد واحد بالصفات
ترجمه: «آنان که می پندارند علی دوستانش را از هلاک نمی رهاند، دروغگویند به خدا قسم، که من به بهشت عدن در آمدم و خدا از گناهانم درگذشت. اینک، دوستان علی را بشارت دهید. و تا دم مرگ علی را دوست بدارید. پس از وی نیز به فرزندانش یکی پس از دیگری مهر بورزید.»
سپس دنباله گفتارش را چنین آورد. «اشهد ان لا اله الا الله حقا حقا و اشهد ان محمدا رسول الله حقا حقا و اشهد ان علیا امیر المؤمنین حقا حقا، اشهد ان لا اله الا الله.»
پس خودش دیدگانش را بست و جان او گوئی شعله ای بود که خاموش شد یا سنگی بود که فرو افتاد.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 383، جلد 4 صفحه 129
ابن حجر العسقلاني- لسان المیزان- جلد 1 صفحه 438 [1/ 488 رقم 1359]، 488 رقم 1359
محمد بن عمران مرزبانی- أخبار السیِّد الحمیری- صفحه 152، 163، 169- 170
شیخ طوسی- أمالی الطوسی- صفحه 49 ح 63، 627 ح 1293
ابن ابی الحدید- شرح نهج البلاغة- جلد 7 صفحه 158 خطبة 104
ابوالفرج اصفهانی- الاغانى- جلد 7 صفحه 251، 259- 289، 297
شیخ کشی- رجال الکشّی- جلد 2 صفحه 571 رقم 506
ابن شاکر کتبی- فوات الوفیات- جلد 1 صفحه 192 رقم 72
ابن شهرآشوب- مناقب آل أبی طالب- جلد 3 صفحه 258
سید نورالله حسینی شوشتری- مجالس المؤمنین- جلد 2 صفحه 517
عمادالدین قاسم طبری آملی- بشارة المصطفى- صفحه 76
ابنجوزی- المنتظم- جلد 9 صفحه 39 رقم 961
محدث اربلي- کشف الغمّة- جلد 2 صفحه 40
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها