غدیریه ابومحمد صوری (زندگینامه)

فارسی 4405 نمایش |

شاعر

ابو محمد عبدالمحسن بن محمد بن احمد بن غالب بن غلبون صورى. از اکابر قرن چهارم و نوابغ رجال آن دوران است و تا اوائل قرن پنجم مى زیسته. اشعار آبدارش در عین سلاست و روانى، پرمعنى است، در غزل سرائى لطیف و در بحث و جدل استوار: به هنگام استدلال، براهین استوار آرد و گاه مدح و ستایش جز به زیبائى و ملاحت ننگرد. دفتر اشعارش که در حدود پنج هزار بیت است، با لطایف ادبى و حقائق برهانى، گواه این مدعا است و نصى بر اخلاص به اهل بیت، چونان که ابن شهر آشوبش در سلک شعرائى نام برده که بى پروا به ستایش اهل بیت برخاسته اند. آنچه ما از قصائد و قطعات او انتخاب کرده ایم، روحیه مذهبى او را بى پرده متجلى ساخته و جبهه بندى او را به سوى خاندان رسول و جانبدارى و حمایت از حقوق آنان نمودار مى کند، تا آنجا که مى بینیم به هر چه جز اهل بیت است، پشت پا زده است، علاوه بر آنچه در دیوان شعرش از اشارات لطیفه مى یابیم که عقیده باطنى او را برملا مى سازد. از جمله این قطعه درباره کودکى عمر نام:
نادمنی من وجهه روضة *** مشرقة یمرح فیه النظر
فانظر معی تنظر إلى معجز *** سیف علی بین جفنی عمر
ترجمه: «در چهره او بوستانى خرم یافتم که گلگشت دیدگان است. بیا از دیده من بنگر تا معجزى شگفت بینى: ذوالفقار على در میان چشمان عمر!»
بارى، ابن ابى شبانه در «تکمله أمل الامل» به شرح حال او پرداخته، و او جز شیعیان اهل بیت را عنوان نمى کند، ثعالبى در «یتیمة الدهر» ج 1 ص 257 به یاد او پرداخته و 225 بیت از اشعار او را ثبت کرده و در «تتمیم یتیمه» ج 1 ص 35 او را ثنا گفته و از دیوان شعرش ابیاتى برگزیده است. ابن خلکان هم در ج 1 ص 334 با ستایش و تمجید فراوان از شعرش، شرح مفصلى آورده و مى گوید: به سال 419، روز یکشنبه نهم شوال در سن هشتاد سالگى و چه بسا بیشتر، دارفانى را بدرود گفته است. ابن اثیر در تاریخ خود ج 12 ص 25، یادى از این شاعر گرانمایه دارد.

اهل بیت

از جمله سروده هاى او درباره اهل بیت:
توق إذا ما حرمة العدل جلت *** ملامی لتقضی صبوتی ما تمنت
أغرک أن لم تستفزک لوعة *** بقلبی و لا استبکاک بین بمقلتی
لک الخیر هذا حین شئت تلومنی *** لجاجا فألا لمت أیام شرتی
غداة أجیب العیس إذ هی حنت *** و أحدو إذا ورق الحمائم غنت
و أنتهب الأیام حتى کأننی *** أدافع من بعد الحلول منیتی
و أستصغر البلوى لمن عرف الهوى *** و أستکثر الشکوى و إن هی قلت
أطیل وقوفی فی الطلول کأننی *** أحاول منها أن ترد تحیتی
لیالی ألقى کل مهضومة الحشا *** إذا عدلت فی ما جناه تجنت
أصد فیدعونی إلى الوصل طرفها *** و إن أنا سارعت الإجابة صدت
و إن قلت سقمی وکلت سقم طرفها *** بإبطال قولی أو بإدحاض حجتی
و إن سمعت و أنار قلبی شناعة *** علیها أجابتنی بوانار وجنتی
و أصرف همی عن هواها بهمتی *** عزوفا فتثنینی إذا ما تثنت
و أنشد بین البین و الهجر مهجتی *** و لم أدر فی أی السبیلین ضلت
و ما أحسب الأیام أیام هجرها *** تطاولنی إلا لتقصر مدتی
دعوا الأمة اللاتی استحلت دمی تکن *** مع الأمة اللاتی بغت فاستحلت
فما یقتدى إلا بها فی اغتصابها *** و لا أقتدی إلا بصبر أئمتی
ألیس بنو الزهراء أدهى رزیة *** علیکم إذا فکرتم فی رزیتی
حماتی إذا لانت قناتی و عدتی *** إذا لم تکن لی عدة عند شدتی
أقامت لحرب الله حزب أمیة *** إذا هی ضلت عن سبیل أضلت
قلوب على الدین العتیق تألفت *** لهم و من الحقد القدیم استملت
بما ذا ترى تحتج یا آل أحمد *** على أحمد فیکم إذا ما استعدت
و أشهر ما یروونه عنه قوله *** ترکت کتاب الله فیکم و عترتی
و لکن دنیاهم سعت فسعوا لها *** فتلک التی فلت ضمیرا عن التی
ترجمه: «اینک که حرمت عدل و داد از میان رفته، چندى از ملامت و نکوهش زبان باز گیر تا عشق و جوانى من کامروا گردد. از این مغرور گشتى که با شعله عشقم تار و پودت را به آتش نکشیده ام و با داغ هجران دیده ات را نگریانده ام؟ خدایت خیر دهاد. امروزم با خیره سرى به ملامت برخاسته اى؟ کاش ایام شوریدگى و شیدائى به ملامت برمى خاستى. آن روز که با ناله اشتران همنوا بودم و با قمرى شاخساران، ترنم مى گرفتم. بر حوادث روزگار مى تاختم و با مرگ حاضر دست به گریبان مى شدم. براى شیدا زدگان، هر گونه رنجى را ناچیز مى شمردم و هر گونه شکوه اى، گر چه کوتاه، فراوان. در کنار کلبه درهم ریخته معشوق مات و مبهوت مى ایستادم، گویا انتظار مى بردم سلام مرا پاسخ دهد. به یاد آن شبها که با پریچهران لاغر میان دیدار مى کردم، همانها که خون معشوق را مى ریزند و دامن خود را از جنایت برى مى شناسند. آهنگ رحیل مى کنم، چشمان جادویش به سوى وصل مى خواندم، و چون طالب وصل گردم، اعراض کرده مى راندم. اگر گویم دردآلود خمارم، چشمان خمارش را برانگیزد که سخن در دهانم بشکند. من بزارى ناله برکشم که واى از آتش دل، که او را به نکوهش سپارم. او فریاد برکشد که اى واى بر تو از آتش رخسارم. همت گمارم که دل از عشق او برگیرم، چون کبک در برابرم بخرامد و قرار از کفم برباید. قلبى داشتم که در راه جدائى و هجران از کف داده ام: ندانم در کدامین ره گم کرده ام. این روزگار هجر که بر من دراز نماید، خواهد عمر مرا کوتاه بگرداند. بگذار تا معشوقه جفاکار خونت حلال داند و با امت ستمکار خونریز محشور آید. او از امت سیه کار خون آشام الهام گیرد و من چون سرورانم راه صبر و شکیبائى پیش گیرم. نه این است که سوک آنان جانگدازتر از سوک من است؟ اى سروران من، به هنگام درماندگى، و اى ذخیره روزگاران سختى و واماندگى. حزب ستمکاران با خدا به جنگ برخاستند و به هر چاهى که خود در افتادند دیگران را به دنبال خود کشاندند. دلهائى که با آئین جاهلیت خو گرفتند و از آئین حق نفرت فزودند. در پاسخ جدتان احمد، چه عذر و بهانه اى خواهند داشت. با آنکه وصیت رسول درباره قرآن و عترت، مشهورترین حدیثى است که زیب منابر خود سازند. اما نه. دنیا با زر و زیور متجلى شد و آنان به سویش تاختند. این است که دلها را باژگون بینى.»

خاندان رسول

نیز درباره خاندان رسول سراید:
أصبحوا یفرقون من إفراقی *** فاستغاثوا فی نکستی بالفراق
ما صبرتم لقد بخلتم على المد *** نف حقا حتى بطول السیاق
راحة ما اعتمدتموها بقتلی *** رب خیر أتى بغیر اتفاق
سوف أمضی و تلحقون و لا عل *** - م لکم ما یکون بعد اللحاق
حیث لا یجمع القضیة من یج *** - مع بین الخصمین ماض و باق
ما لهم لا خلقت فیهم فما أغ *** - فل قومی عن الدم المهراق
رب ظهر قلبته مثل ما یق *** - لب ظهر المجن للإرشاق
بعد ما قادنی فلم أدر حتى *** صرت ما بین ملتقى الأحداق
و أرانی أسیر عینیک منهن *** فما ذا تراه فی إطلاقی
مسة من هواک بی لا من الجن *** فهل من معزم أو راق
غیر أن یبرد احتراقی بوصل *** أو بوعد أو أن یبل اشتیاقی
أو یعید الکرى کما کان لا یو *** حشنی من خیالک الطراق
ما لنومی کأنه کان فی *** أول دمعی جرى من الآماق
غیر مسترجع فیرجى و هل تر *** جع للعین أدمع فی سباق
بأبی شادن توثقت بالأی *** - مان منه من قبل شد وثاقی
فهو إلا یکن لحرب فحرب *** علمته خیانة المیثاق
نفر من أمیة نفر الإس *** - لام من بینهم نفور إباق
أنفقوا فی النفاق ما غصبوه *** فاستقام النفاق بالإنفاق
و هی دار الغرور قصر باللو*** م فیها تطاول العشاق
و أراها لا تستقیم لذی الزه *** - د إذا المال مال بالأعناق
فلهذا أبناء أحمد أبنا *** ء علی طرائد الآفاق
فقراء الحجاز بعد الغنى الأک *** - بر أسرى الشآم قتلى العراق
جانبتهم جوانب الأرض حتى *** خلت أن السماء ذات انطباق
إن أقصر یا آل أحمد أو أغ *** - رق کان التقصیر کالإغراق
لست فی وصفکم بهذا و هذا *** لاحقا غیر أن تروا إلحاقی
إن أهل السماء فیکم و أهل ال *** أرض ما دامتا لأهل افتراق
عرفت فضلکم ملائکة الل *** - ه فدانت و قومکم فی شقاق
یستحقون حقکم زعموا ذ *** لک سحقا لهم من استحقاق
و أرى بعضهم یبایع بعضا *** بانتظام من ظلمکم و اتساق
و استثاروا السیوف فیکم فقمنا *** نستثیر الأقلام فی الأوراق
أی غبن لو لا القیامة و المر *** جو فیها من قدرة الخلاق
فکأنی بهم یودون لو أن ال *** - خوالی من اللیالی البواقی
لیتوبوا إذا یذادون عن أک *** - رم حوض علیه أکرم ساق
و إذا ما التقوا تقاسمت النا *** ر علیا بالعدل یوم التلاق
قیل هذا بما کفرتم فذوقوا *** ما کسبتم یا بؤس ذاک المذاق
ترجمه: «صبحگاهان که تبم برید، از گردم پراکنده شدند، و چون بحران تب فزود، صدا به شیون برکشیدند. درنگ نیاوردند تا حق پرستارى ادا کرده باشند، حتى چندان نپائیدند که جانم از تن برآید. رهایم کردند تا در مرگ من تعجیل کنند، خوشبختانه از این تنهائى آرامش و راحتم رسید، گاه شود که نیکى و احسان بدون اراده اتفاق افتد. من بزودى از این عالم رخت برکشم و شما نیز از پى من در آئید، و ندانید چه عذابى در کمین است؟ آنجا که داورى بر عهده کسى است که گذشتگان و بازماندگان را گرد آورد. داد از این مردم! کاش در میان ایشان پا بدوران ننهاده بودم. چه گونه در ریختن خون بى پروایند؟ چه بسیارشان آزمون ساختم، چونانکه مقاومت سپر را در برابر پیکان بیازمایند. دستم بگرفت و ندانسته در حلقه پریچهران رهایم کرد. دیدم از میانه، اسیر چشمان تو هستم، آیا شود که آزادم سازى؟ جنون من، از عشق و شیدائى تو است، نه از آفت جن. خدا را، یا وصل محبوب، یا افسون طبیب. جز اینم دوائى نیست که آتش عشق را با وصل معشوق چاره سازد، یا به وعده دل خوش کند و یا آبى بر این دل تفتیده پا شد. و یا خواب ناز را به چشمانم باز گرداند و از کابوس شبگیرم وارهاند. چه شد که خواب هم با اولین دانه هاى اشک، از گوشه چشمانم فرو ریخت. و دگر باز نیاید؟ آرى امیدى نیست اشک ریخته به جاى خود باز نگردد.
آهووشى که با سوگند مؤکد، پیمان وصلش گرفتم، و آنگاه اسیر دامش گشتم. اگر سوداى حرب بر سر ندارد، پس این «حرب» سر خیل بنى امیه است که راه خیانت را هموار کرده است. جمعى از زادگان «امیة» که پا از دائره اسلام بیرون نهادند. آنچه را به ناحق گرد آورده بودند، در راه نفاق انفاق کردند و کفر پنهان رواج گرفت. آرى، شیوه دنیاى فریب، این است که تنها از جفاى عشاق ناله سر مى دهد. نه پندارم که این روزگار فریبکار، روزى با خاندان زهد کنار آید، چون مال و منال دنیا، گردنگیر مردمان است. از این است که خاندان احمد: فرزندان على، آواره هر شهر و دیارند. در حجاز، با آن دولت و مکنت فقیر و درمانده، در شام، اسیر دست بسته، در عراق به خاک و خون غلطانند. زمین پهناور از پناه دادن آنان دریغ دارد، گویا درهاى آسمان هم باز نگردد. اى زادگان احمد، اگر در ستایشتان سخن کوتاه کنم، و یا تا سر حد امکان در ثنا گسترى مبالغه ورزم، هر دو یکسان است: هیچگاه به مقام عظمت شما دست نیابم، جز اینکه لطف شما دستگیر من باشد. فرشتگان ملا أعلى، با ساکنان زمین، با هم به مقابله برخاسته اند: آنان فضل و کمال شما را مى ستایند، و اینان بر ستیز و عناد خود مى فزایند. حق شما را بردند و پندارند، خاک بر دهانشان که سزاوار آنند. دست به دست پیمان خلافت بستند تا هماره بر ظلم و ستم بپایند. آنان شمشیر کین بروى شما از نیام برکشیدند و ما به حمایت، نوک قلم را بر صفحه اوراق روان کردیم. گویا مى نگرم بروز رستاخیز که آرزو کرده گویند: کاش در دنیا بودند. که راه توبه پیش گیرند، آنگاه که ساقى کوثرشان از کنار حوض براند. همانگاه که بنگرند على سالار محشر است و دشمنان را به دوزخ مى سپارد. این است سزاى کفران و ناسپاسى، بچشید عذابى که با دست خود افروختید.»

مدح حاکم

این قصیده را در مدح حاکم به امرالله سروده و در روز عاشورا انشاد کرده است:
خلا طرفه بالسقم دونی یلازمه *** إلى أن رمى سهما فصرت أساهمه
فأصبح بی ما لست أدری أمثله *** بجفنیه أم لا یعدل السقم قاسمه
لئن کان أخفى الصدر صدا من الجوى *** ففی العین عنواناته و تراجمه
و لم یخفه أن الهوى خف حمله *** و لکن لأن اللوم لیس یلائمه
و یا رب لیل قصر الذکر طوله *** فما طلعت حتى تجلت غمائمه
و ما نمت فیه غیر أن لو سألتنی *** من الشغل عنه قلت ما قال نائمه
و لکنه ألقى على الصبح لونه *** فوالاه یوم شاحب الوجه ساحمه
کما جاء یوم فی المحرم واحد *** خبا نوره لما استحلت محارمه
طغت عبد شمس فاستقل محلقا *** إلى الشمس من طغیانها متراکمه
فمن مبلغ عنی أمیة أننی *** هتفت بما قد کنت عنها أکاتمه
مضت أعصر معوجة باعوجاجکم *** فلا تنکروا أن قوم الدهر قائمه
و جدد عهد المصطفى بعض أهله *** و حکم فی الدین الحنیفی حاکمه
فیا أیها الباکون مصرع جده *** دعوا جده تبکی علیه صوارمه
ألا أیها الثکلى التی من دموعها *** إذا هی حنت من قتیل جماجمه
لقد خسر الدارین من صد وجهه *** فلا أنت مبقیه و لا الله راحمه
حریصا على نار الجحیم کأنه *** یخاف على أبوابها من یزاحمه
إلى من تراه فوض الأمر غیرکم *** إذا أنتم أرکانه و دعائمه
فیا لک منها دولة علویة *** تبدت بسعد حاکم الدهر خاتمه
ترجمه: «چشمان خمار آلودش را به من دوخت و خدنگى از مژگان رها کرد، و من نیز. اینک در چشمانم خمار عشق بینم و ندانم حال او چون است؟ عشق یکجانبه بى عدالتى خداى عشق است. اگر درد عشق را در سینه پنهان سازم، دیدگانم شاهد و گویاست. راز عشق را هم مى توان در دیده نهفت، ولى از خواب که بیگانه شد، رازش بر ملا افتاد. به یاد آن شبهاى دراز که با یاد تو کوتاه شد، و گاهى خورشید دمید که ابرها به یکسو رفت. تمام شب را بیدار ماندم، اگر واپرسى که از چه؟ گویم: خواب به چشمم راه نکرد. سیاهى شب، شبح خود را بر رخ روز افکند، و این روز است که از تیرگى، روى شب را سیاه کرده. آن سان که در ماه محرم، فروغ عاشورا پستى گرفته به سیاهى گرائید، از آن رو که حرام آن ماه را حلال شمردند.
دودمان بنى امیه طوفانى از طغیان و ستم برانگیختند که چشمه خورشید را تیره کرد. سر دودمانشان را گوئید که اینک آنچه در دل نهان داشتم برملا کردم. روزگار از سیرت شما کاژى و کژى گرفت، اینک با دست نگهبانش راستى یافت. سنت مصطفى به دست مردى از خاندانش تازه و تجدید شد، دین حنیف را حاکم آمد. شما مجلسیان که بر جد او (حاکم) از دیده اشک مى بارید، بگذارید که شمشیر آبدارش از خون دشمنان بگرید. آنکه رخ برتابد، دین و دنیایش تباه باشد، نه تو او را بر جاى نهى و نه خدایش رحمت آرد. چنان سوى دوزخ در شتاب است که پندارى از پیشدستى دیگران بیمناک است. اینک که شما رکن زندگى باشید، دیگران کار خود را به چه کس حوالت توانند. دولت علویت به کام باد، حاکم دوران در خانه سعد و فرخندگى جاى دارد.» (تا آخر قصیده)

 

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 307، جلد 8 صفحه 10

ابومحمد صوری- دیوان الصوری- جلد 1 صفحه 73 رقم 22، 307 رقم 255، جلد 2 صفحه 37 رقم 438

ابن‌کثیر- البدایة و النهایة- جلد 12 صفحه 32 حوادث سنة 419 ه‏

ثعالبی- یتیمة الدهر- جلد 1 صفحه 35 [5/ 46]، 363

ابن خلكان- وفیات الأعیان- جلد 3 صفحه 232 رقم 406

ابن‌شهرآشوب- معالم العلماء- صفحه 151

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد