غدیریه ابن منیر طرابلسی (زندگینامه)
فارسی 5171 نمایش |شاعر
ابوالحسین مهذب الدین احمد بن منیر بن احمد بن مفلح طرابلسی شامی؛ نزدیک جامع بزرگ شمالی، در محله خابوری سکنی داشت، ملقب به عین الزمان، مشهور به رفاء. یکی از پیشوایان ادب، و در طبقه اعلی از قافیه پردازان شعر عربی است. فراوان سروده و نیک در سفته، در مدیح اهل بیت قصائد زرین پرداخته و نام و آوازه اش با افتخار تمام به جا مانده است. در رشته لغت، و ادب و سایر علوم دستی تمام داشته تا آنجا که طرابلس به شمع وجودش می بالیده، چون گل بوستان و خرمی گلزار، و چون به دمشق مأوا گزیده، یکتا شاعر سخن ساز و ادیب نکته پرداز آن سامان به شمار آمده است. با نظم بدیع خود فضائل عترت طه را در عاصمه امویان منتشر ساخته، و بی باک دشمنان و بدخواهان اهل بیت را با عتاب و درشتی برمی شمرده است، از این رو با فحش و دشنام شامیان روبرو شده و با تهمتهای ناروا متهم گشته: آن یک بد زبانش شمرده، این یک دشمن صحابه اش دانسته، و آن دگر رافضیش خوانده و یا خواب هولناکی درباره او به هم بافته. اما فضل آشکارش، همگان را به ثنا و ستایش و تکریم مقام و شخصیت علمی او واداشته است؛ اشعار آبدارش در عین ظرافت استوار و محکم، در عین سلاست روان و منسجم است، بالاترین افتخارش اینکه حافظ قرآن بوده است، چونانکه ابن عساکر و ابن خلکان و صاحب شذرات الذهب یاد کرده اند.
ابن عساکر در تاریخ شام ج 2/ 97 گوید: «قرآن مجید را حفظ کرد، لغت و ادب فرا گرفت، به پرداختن شعر و قصیده پرداخت، بعد به دمشق آمد و ساکن شد. رافضی بود و خبیث، به مذهب امامیه می رفت، فراوان هجو می گفت، بد زبان بود، در شعرش دشنام می گفت و الفاظ عامیانه می آورد. تا آنجا که بوری بن طغتکین امیر دمشق مدتی او را در زندان محبوس کرد، می خواست زبانش را قطع کند، یوسف بن فیروز حاجب، شفاعت کرد، امیر پذیرفت ولی دستور تبعید او را صادر کرد. موقعی که فرزند امیر اسماعیل بن بوری به امارت رسید، به دمشق بازگشت. پس از مدتی، اسماعیل هم بر او خشم گرفت، در صدد بود که او را بر دار کشد، شاعر گریخت، چند روزی در مسجد وزیر پنهان شد، بعد از دمشق به شهرهای شمالی رفت: از حماة به سوی شیزر، از آنجا به حلب، و بالاخره در رکاب «ملک عادل» موقعی که نوبت دوم دمشق را محاصره کرد، بعد از استقرار صلح، وارد دمشق شد و با سپاه ملک به حلب برگشت و در آنجا رخت به سرای دیگر کشید. من او را مکرر دیده ام، ولی از او سماع حدیث ندارم، خود او برایم انشاد کرده و هم امیر ابوالفضل اسماعیل فرزند امیر أبوالعساکر سلطان بن منقذ گفت که ابن منیر این شعر خود را چنین انشاد کرد:
أخلی فصد عن الحمیم و ما اختلی *** و رأی الحمام یغصه فتوسلا
ما کان وادیه بأول مرتع *** و دعت طلاوته طلاه فأجفلا
و إذا الکریم رأی الخمول نزیله *** فی منزل فالحزم أن یترحلا
کالبدر لما أن تضاءل نوره *** طلب الکمال فحازه متنقلا
ساهمت عیسک مر عیشک قاعدا *** أ فلا فلیت بهن ناصیة الفلا
فارق ترق کالسیف سل فبان فی *** متنیه ما أخفی القراب و أخملا
لا تحسبن ذهاب نفسک میتة *** ما الموت إلا أن تعیش مذللا
للقفر لا للفقر هبها إنما *** مغناک ما أغناک أن تتوسلا
لا ترض عن دنیاک ما أدناک من *** دنس و کن طیفا جلا ثم انجلی
و صل الهجیر بهجر قوم کلما *** أمطرتهم عسلا جنوا لک حنظلا
من غادر خبثت مغارس وده *** فإذا محضت له الوفاء تأولا
أو حلف دهر کیف مال بوجهه *** أمسی کذلک مدبرا أو مقبلا
لله علمی بالزمان و أهله *** ذنب الفضیلة عندهم أن تکملا
طبعوا علی لؤم الطباع فخیرهم *** إن قلت قال و إن سکت تقولا
ترجمه: جفا کرد و از دوست وفادار برید، دید که اندوهش می کشد، در جفا اصرار ورزید. مرغزار عشقش اولین مرغزاری نباشد که طراوت آن با شتاب گریخت. مرد آزاده که خواری و گمنامی همنشین خود دید، چه بهتر که بار سفر بر بندد. بسان ماه که چون نحیف و ضعیف گردد، جویای کمال: منزل به منزل بشتابد تا کمال مطلوب بدست آرد. اما تو کنجی گزیده زندگی تلخ و مرارت بار خود را با شتر رهوارت تقسیم کرده ای. از چه فلات و کوهساران به زیر پی در نسپاری؟ از کنج خانه در آی، بر مدارج ترقی بر آی. چون شمشیر که از نیام درآید، جوهر آبدارش وانماید. مرک نه همان است که روح از بدن برآید، مرگ آن است که با خواری و ذلت توأمان باشی. پیش به سوی مشکلات، نه به سوی فقر. چنان گیر که مرگت در آن است، چه بهتر که بدین وسیله اش دریابی. از دنیا به مظاهر پست آن خشنود مشو، چون رؤیا در خیال بدرخش و راه برگیر. با گرمای نیمروز بساز. دوری گزین از آن دوستان که در کامشان عسل ریزی شرنگ در کامت بیزند. آن یک خائن و مکار که نهال محبت در شوره زار دلش پا نگیرد، اخلاص و وفا را خرافه داند. آن دگر دنیاپرست که هر جا دینار و درم بیند، بدان جانب راه گیرد، گه برودگاه بر آید. زمانه و اهلش را چه خوب آزمودم، کمال فضل را جرم و گناه شناسند. با سرشتی نکوهیده و پست، آنها که نیک اند: پاسخ دهی دشمنت گیرند، ساکت مانی افترا بندند.»
در روایت دیگر، اضافه کرده است:
أنا من إذا ما الدهر هم بخفضه *** سامته همته السماک الأعزلا
واع خطاب الخطب و هو مجمجم *** راع أکل العیس من عدم الکلا
زعم کمنبلج الصباح وراءه *** عزم کحد السیف صادف مقتلا
ترجمه: «من آنم که گر روزگارم سوی پستی کشد، همتم پای بر اختر ثریا گذارد. سراپا گوشم، اخطار حوادث را به جان بنیوشم، شبانم: گر چه شتر رهوارم خسته سازم، با شتاب به مرغزارش رسانم. با تصوراتی چون سپیدی صبح روشن، عزمی چون تیزی شمشیر که بر مقتل آید.»
هجویات
امینی گوید: شاعر، در این قطعه، بدخواهانش را برمی شمارد، آنها که با تهمت و افترا به مبارزه اش برخاسته بودند. هجویات او از این قبیل است از این رو بر کینه خواهان مذهبی او دشوار و سنگین آمده است. ابن عساکر، این قطعه دیگر را هم از او یاد می کند:
عدمت دهرا ولدت فیه *** کم أشرب المر من بنیه
ما تعترینی الهموم إلا *** من صاحب کنت أصطفیه
فهل صدیق یباع حتی *** بمهجتی کنت أشتریه
یکون فی قلبه مثال *** یشبه ما صاغ لی بفیه
و کم صدیق رغبت عنه *** قد عشت حتی رغبت فیه
ترجمه: «اف بر این روزگاری که من در آنم، تا کی و چند، از دست مردمش شرنگ نوشم. تیر غمی بر دلم ننشست، جز از شست دوستان ممتازم. دوست راست کرداری یافت شود تا خون دل در طبق اخلاص نهم خریدار او باشم؟ چه بسیار دوستان خود را وانهادم بدین امید که مخلصی بیابم. نیافتم و باز بدانها رو نهادم.»
و نیز امیر ابوالفضل می گفت: پدرم طشتی از نقره ساخت، ابن منیر چند بیت بسرود که بر آن طشت نوشته آمد، از آن جمله است:
یا صنو مائدة لأکرم مطعم *** مأهولة الأرجاء بالأضیاف
جمعت أیادیه إلی أیادی ال *** ألاف بعد البذل للآلاف
و من العجائب راحتی من راحة *** معروفة المعروف بالإتلاف
ترجمه: «ای همطراز مائده سلیمان، ویژه گرامی ترین میزبان، در تالار پر از مهمان. نعمت سرشار اوست که هزاران دست در اطراف من دراز است، بعد از بخشش هزاران در هزار. شگفت این است که راحت من از دست و پنجه کسی است که در اتلاف نفوس و اموال، معروف است و ممتاز.»
قصیده
از شعرهای نکویش این قصیده دیگر است:
من رکب البدر فی صدر الردینی *** و موه السحر فی حد الیمانی
و أنزل النیر الأعلی إلی فلک *** مداره فی القباء الخسروانی
طرف رنا أم قراب سل صارمه *** و أغید ماس أم أعطاف خطی
أذلنی بعد عز و الهوی أبدا *** یستعبد اللیث للظبی الکناسی
ترجمه: «رخ چون ماه رخشان، قامت بسان نی سرکشیده به آسمان: ندانم ماه را که بر سر نی کرد؟ نگاهش سحر آشکار، مژگانش تیغ آتشبار: چسان تیغ را از سحر و فسون آب داد؟ آفتاب را که از چرخ چارم به زیر کشید و در این قبای خسروانی در بند کشید؟ برق نگاهش درخشید؟ یا شمشیری از نیام رخ برکشید؟ شاخه سروی خرامیدن گرفت؟ یا نیزه تابدار به اهتزاز آمد؟ از پس سالها عزت به خاک راهم نشاند، عشق و دلدادگی شیر ژیان را بنده آهوی ختن سازد.»
ابن خلکان بر این جمله افزوده است:
أما و ذائب مسک من ذوائبه *** علی أعالی القضیب الخیزرانی
و ما یجن عقیقی الشفاه من الری *** - ق الرحیقی و الثغر الجمانی
لو قیل للبدر: من فی الأرض تحسده *** إذا تجلی لقال ابن الفلانی
أربی علی بشتی من محاسنه *** تألفت بین مسموع و مرئی
إباء فارس فی لین الشآم مع الظ *** - رف العراقی و النطق الحجازی
و ما المدامة بالألباب أفتک من *** فصاحة البدو فی ألفاظ ترکی
ترجمه: «سوگند به زلفان سیاهش که چون مشک ناب بر زبر شاخ ارغوان است. سوگند به آن لبهای چون عقیق که در میانش شراب بهشتی با در شاهوار است. اگر به ماه تابان گویند: بر که حسد بری چون به جلوه برآید؟ گوید فلانی پسر فلانی. که با محاسن گوناگون بر من فزون است، زیبائیهای دیدنی و شنیدنی: مناعت پارسی، ناز و ادای شامی، ظرافت عراقی، لغت حجازی. شراب مردافکن آن نکند که خوش بیان بدوی با لهجه ترکی.»
تمام قصیده که 27 بیت است، در نهایة الارب نویری ج 2/ 23 و تاریخ حلب 4/ 234 ثبت است. ابن خلکان این قطعه را هم از ابن منیر ثبت کرده است: لقصیدة (27) بیتا فی نهایة الأرب (2/ 23)، و تاریخ حلب (4/ 234)، و ذکر ابن خلکان له أیضا:
أنکرت مقلته سفک دمی *** و علا وجنته فاعترفت
لا تخالوا خاله فی خده *** قطرة من دم جفنی نقطت
ذاک من نار فؤادی جذوة *** فیه ساخت و انطفت ثم طفت
ترجمه: «مژگانش منکر آمد که خونش نریختم، عذارش بر خروشید که آری من گواهم. مپندارید خال رخسارش قطره خونی است که از چشمان من ریخته است؟ شرری از آتش این دل برجهید و بر رخسارش نشست، اثرش به جا ماند.»
میان شاعر ما ابن منیر با ابن قیسرانی شاعر، نفرت و مهاجاتی برقرار بود (و ابن منیر هماره او را سرکوفت می زد که با هیچ امیری دمساز نشدی جز اینکه سر خوردی و ناامید ماندی) اتفاقا اتابک عمادالدین زنگی، امیر شام موقعی که قلعه جعبر را در حصار گرفته بود، آواز غنائی از بالای قلعه شنید که این شعر ابن منیر را می خواند:
ویلی من المعرض الغضبان إذ نقل ال *** - واشی إلیه حدیثا کله زور
سلمت فازور یزوی قوس حاجبه *** کأننی کأس خمر و هو مخمور
ترجمه: «وای بر من که دلدارم برآشفت، بدگویان سعایت کردند، دروغ آنانرا شنفت. سلامش گفتم. کمان ابرویش برتافت، گوئیا من جام شرابم و او مست مخمور.»
زنگی را بسیار خوش آمد، پرسید: «این شعر از کیست؟» گفتند: «ابن منیر که در حلب جای دارد.» به والی حلب نگاشت که ابن منیر را با شتاب به خدمت گسیل دارد، والی حلب او را فرستاد، ولی در شب وصول، اتابک زنگی را کشته بودند، در نتیجه ابن منیر همراه لشکریان امیر به حلب بازگشت. هنگام ورود، ابن قیسرانی به دیدارش رفت و گفت: «این سرخوردگی، در برابر تمام آن شماتت ها که بر من روا داشتی.» ابن منیر در قلعه شیزر، خدمت امیران بنی منقذ بود، به او توجه خاصی داشتند، در دمشق شاعری بود ابوالوحش نام که به ظرافت و بذله گوئی معروف، و میان او و ابوالحکم عبیدالله، (دوستی و مودت برقرار بود، خواست به شیزر رود و امیران بنی منقذ را ثنا گفته صله ای به دست آرد) از ابوالحکم درخواست نمود که نامه ای به ابن منیر بنگارد و سفارش نماید تا در نیل حوائج او کوشش کند، ابوالحکم به ابن منیر چنین نوشت:
أبا الحسین اسمع مقال فتی عوجل فیما یقول فارتجلا
هذا أبو الوحش جاء ممتدحا *** للقوم فاهنأ به إذا وصلا
و اتل علیهم بحسن شرحک ما *** أنقله من حدیثه جملا
و خبر القوم أنه رجل *** ما أبصر الناس مثله رجلا
ترجمه: «ابا الحسن. سخن این جوانمرد را بشنو، شتاب زده بودم، شعری مرتجل آوردم. اینک ابوالوحش است، خدمت رسد تا امیران را مدح گوید. او را نیک بستای. من نعت او به اجمال گویم، تو با زبان شیرینت، مفصل آن بر خوان. امیران را بر گوی که مادر دهر بمانند این شاعر پر هنر نپرورد.»
و از جمله نوشت:
و هو علی خفة به أبدا *** معترف أنه من الثقلا
یمت بالثلب و الرقاعة و الس *** - خف و أما بغیر ذاک فلا
إن أنت فاتحته لتخبر ما *** یصدر عنه فتحت منه خلا
فنبه إن حل خطة الخسف و ال *** - هون و رحب به إذا رحلا
و اسقه السم إن ظفرت به *** و امزج له من لسانک العسلا
ترجمه: «سبکسر و بی خرد است، اما مدعی است که سنگینی و وقارش والاست. فحش و خل بازی و مسخرگی فراوان دارد، غیر از آن هیچ ندارد. گرش بیازمائی که در چنته چه دارد، چنان است که چاه خلا گشوده باشی. چون درآید، هر چه توانی در خواری او بکوش، و چون بکوچد او را خوشامد گوی. اگر توانستی سمی در شرابش کن اما با شهد زبانت هم بیامیز.»
قطعات
نویری در ج 2 نهایة الارب این قطعه را از ابن منیر یاد کرده:
لاح لنا عاطلا فصیغ له *** مناطق من مراشق المقل
حیاة روحی و فی لواحظه *** حتفی بین النشاط و الکسل
ما خاله من فتیت عنبر صد *** غیه و لا قطر صبغة الکحل
لکن سویداء قلب عاشقه *** طفت علی نار وردة الخجل
ترجمه: «ساده و بی پیرایه هویدا شد، از تیر نگاه مشتاقان سر و سینه اش زیور بست. جان بخش باشد و روح پرور، اما برق نگاهش تیغ جانستان. خال سیاهش از سوده طره عنبرینش نتراویده و نه از سرمه جادویش قطره ای چکیده. بلکه سویدای قلب عاشق بر گل رخسارش پریده.» و هم در نهایة الادب یاد کرده:
کأن خدیه دیناران قد وزنا *** و حرر الصیرفی الوزن و احتاطا
فخف إحداهما عن وزن صاحبه *** فحط فوق الذی قد خف قیراطا
ترجمه: «گویا دو نوگل رخسارش دو دینار سرخ است که به میزان بردند و به کمال سنجیدند. این یک وزن و مقدارش خفیف آمد، بر زبرش قیراطی افشاندند.»
و چنانکه در بدایع البدایة 1/ 44 آمده، ابن منیر درباره زیبا پسری سراج که یوسفش نام بوده چنین سروده است:
یا سمی المتاح فی ظلمة الج *** - ب لمن ساقه القضاء إلیها
و الذی قطع النساء له الأی *** - دی و مکن حبله من یدیها
لک وجه میاسم الحسن فیه *** سکة تطبع البدور علیها
ترجمه: «ای همنام یوسف کنعان، که قضا و قدر در بن چاهش کشاندند. آنکه لولیان شیفته روی و مویش دست از ترنج بنشناختند. رخسارت قالب حسن و جمال است که دینار و سرخ بر آن منطبع سازند.»
ابن منیر به قاضی ابوالفضل هبة الله، درگذشته 562 نوشت و کتاب «وساطت میان متنبی و ناقدان» تألیف قاضی علی بن عبدالعزیز جرجانی را که به او وعده نهاده بود، درخواست کرد:
یا حائزا غای کل فضیلة *** تضل فی کنهه الإحاطه
و من ترقی إلی محل *** أحکم فوق السهی مناطه
إلی متی أسعط التمنی *** و لا تری المن بالوساطه
ترجمه: «ای که منتهای فضیلت را دریافتی خرد از درک آن ناتوان است. ای که بر مدارج کمال بالا رفتی و بر فوق ثریا خیمه زدی. تا کی و چند خود را با آرزو نوید دهم و عنایتت را به ارسال «وساطت» نبینم؟»
ابن منیر، در سال 473 در طرابلس پا به جهان نهاد و در جمادی الاخره سال 548 (به گفته اکثر مؤرخین) در حلب دیده فرو بست و در کوه جوشن کنار مزار آنجا خاک شد، ابن خلکان گوید: «قبر او را زیارت کردم، بر آن مکتوب بود:
من زار قبری فلیکن موقنا *** أن الذی ألقاه یلقاه
فیرحم الله امرءا زارنی *** و قال لی یرحمک الله
ترجمه: «آنکه مزارم بیند، به خاطر آرد که او هم چو من روزی اسیر خاک است. خدایش رحمت آرد که به دیدارم آید و گوید: خدایت رحمت آرد.» و از آن پس در دیوان ابی الحکم عبیدالله چنین دیدم که ابن منیر در دمشق به سال 547 درگذشته، و با ابیاتی او را سوک و ماتم گفته بود که طبق سیره و روش خود بر اساس هزل و شوخی سروده، و حاکی از آن است که ابن منیر در دمشق درگذشته، از آن جمله:
أتوا به فوق أعواد تسیره *** و غسلوه بشطی نهر قلوط
و أسخنوا الماء فی قدر مرصعة *** و اشعلوا تحته عیدان بلوط
ترجمه: «بر زبر چند پاره چوبش بیاوردند، در کنار نهر «قلوط» غسل دادند. دیگ مرصعی آب کردند زیر آن هیزم «بلوط» برافروختند.» بر این وجه که درگذشت ابن منیر به سال 547 باشد، باید چنین گفت: شاید در دمشق به سال 547 درگذشته و بعد سال دیگر به حلب منتقل شده باشد.» انتهی.
اما پدر شاعر، «منیر» او هم مانند جدش «مفلح» از شعراء است، و فراوان اشعار عونی را در بازارهای طرابلس انشاد می کرده، آن چنان که ابن عساکر در تاریخ شام 2/ 97 یاد کرده است، و از آنجا که عونی از شعراء اهل بیت است، و جز درباره آنان شعری نسروده، و باز خوانی آن در بازارهای طرابلس: مجمع توده های مختلف و اقوام گوناگون، به وسیله یک نفر شیعی شاعر انجام می گرفته، قهرا بر صاحبان مذاهب مختلف دشوار و سنگین بوده است. و چون با خشم و خروشی که در دل داشته اند، و به خاطر بزرگان و هواخواهان تشیع نمی توانسته اند با او در ستیز شوند، به ناچار چنین راه نکوهش گرفته اند که مانند ابن عساکر بگویند: «با اشعار عونی در بازارهای طرابلس آوازه خوانی می کرد»، و یا مانند ابن خلکان بگویند: «در بازارهای طرابلس آوازه خوانی می کرد» و سایر جملات را حذف کنند، تا کین دل از او گرفته باشند، زیرا اگر نام عونی و اشعار او در میان بیاید، همگان می دانند که منظور، آوازه خوانی نیست بلکه اشعار عونی را با آواز بلند و رسامی خوانده، آن چنان که مداحان بر منابر انشاد کنند، و این آهنگ و نوا به خاطر این است که اشعار عونی آویزه گوشها گردد و روح ایمان علوی در دلها بتابد و پرچم باطل سرنگون گردد، نه غنا و سرودی که روش خنیاگران مخالفین است.
باری شرح حال ابن منیر، در بسیاری از فرهنگ های رجال و کتب تاریخ ثبت است، از آن جمله: تاریخ ابن خلکان 1/ 51 (1/ 139 ط محمد محیی الدین) خریده عماد کاتب، انساب سمعانی، تاریخ ابن عساکر 2/ 97، مرآة الجنان 3/ 287، تاریخ ابن کثیر 12/ 231، مجالس المؤمنین 456، امل الامل شیخ حر عاملی، شذرات الذهب 4/ 146، نسمة السحر جزء اول، روضات الجنات 72، اعلام زرکلی 1/ 81 تاریخ آداب اللغة 3/ 20، دائره بستانی 1/ 709، تاریخ حلب 4/ 231.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 444، جلد 8 صفحه 156
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها