نامه پیامبر اکرم به اکثم بن صیفی
فارسی 4238 نمایش |اکثم بن صیفی
اکثم بن صیفی بن ریاح بن حارث از حکما و دانشمندان معروف ملت عرب بود و نزد ملوک و سلاطین، مقام ارجمندی داشت. اکثم بن صیفی از معمرین کسانی که بسیار عمر کردند بود. وی سیصد و سی سال در دنیا عمر نمود و تا آخر هم نشاط روحی و فروغ فکر و خرد و دانش خود را از دست نداد. موقعی که خبر بعثت پیغمبر اسلام (ص) را شنید و از هجرت آن حضرت به مدینه اطلاع یافت، برای به دست آوردن حقیقت، نامه ای به پیغمبر اسلام (ص) نوشت، و در آن به اختصار و اجمالی اکتفاء کرد و طرز نامه اش از مقام فضل و دانش او حکایت می کند، متن نامه چنین است: «بسمک اللهم من العبد الی العبد فانا بلغنا ما بلغک فقد اتانا عنک خبر لاندری ما اصله، فان کنت اریت فارنا و ان کنت علمت فعلمنا و السلام»؛ «به نام تو ای پروردگار، نامه و نوشته ای است از بنده ای به سوی بنده ای، به تحقیق به ما رسیده هر چیزی که به تو رسیده، از ناحیه تو به ما خبری رسیده ولی نمی دانیم که منشأ و پایه ی این خبر چیست؟ پس اگر به تو چیزی ارائه شود، تو هم به ما ارائه ده و اگر یاد گرفته و تعلیم شده ای ما را هم تعلیم کن والسلام». اکثم بن صیفی نامه را به وسیله دو نفر به حضور پیغمبر اسلام (ص) فرستاد و به آنان دستور داد تا از نسب پیغمبر و دستورات دینی او پرسش کنند. و بعضی نقل نموده اند که اکثم پسرش حبیش بن اکثم را به مدینه فرستاد و چون نمایندگان اکثم به مدینه رسیدند، حضور پیغمبر اسلام (ص) شرفیاب شدند و گفتند: یا «محمد! من انت و ما انت و بم جئت؟»؛ «یا محمد تو کیستی و چیستی و برای چه چیز به سوی مردم مبعوث شده ای؟». پیغمبر اسلام فرمود: «أنا محمد بن عبدالله و انا عبدالله». پس از آن این آیه کریمه را تلاوت نمود: «ان الله یأمر بالعدل والاحسان و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون» سپس نامه ای بدین مضمون در پاسخ نامه اکثم بن صیفی نگارش فرمود:
پاسخ پیغمبر به اکثم
«بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله الی اکثم بن صیفی، احمد الله الیک، ان الله امرنی ان اقول لا اله الا الله، اقولها و آمر الناس بها، الخلق خلق الله، والامر کله لله، خلقهم و اماتهم و هو ینشرهم و الیه المصیر، ادبکم بآداب المرسلین، و لتسئلن عن النبأ العظیم و لتعلمن نبأه بعد حین»؛ «نوشته ای است از محمد به سوی اکثم بن صیفی، حمد میکنم خدای را به سوی تو، همانا پروردگار مرا امر فرموده که کلمه توحید «لا اله الا الله» را بگویم و من هم آن را می گویم، و مردم را هم به این کلمه فرمان داده و می خوانم تمام مخلوقات عالم آفریده خدا، و امر و فرمان همگی مخصوص اوست، مردم را او آفریده و او مرگ را بر ایشان مسلط کرده و آنان را می میراند، و خود اوست که مرده را زنده می کند، و به سوی اوست برگشت موجودات، شما را به آداب پیمبران تأدیب کردم و هر آینه سؤال خواهید شد از نبأ و خبر عظیم روز قیامت و هر آینه خبر آن را پس از مدتی خواهید دانست». فرستادگان اکثم چون به سوی او مراجعت کردند او را از امر پیغمبر اسلام خبر دادند و گفتند: محمد مردم را به مکارم اخلاق امر می کند، و از رذائل و اخلاق نکوهیده ایشان را بازمی دارد، اکثم بن صیفی که از طریقه دعوت انبیا و روش ارشاد و تعلیمات دینی باخبر بود، علاوه تجربیات سیصد سال زندگانی را در دست داشت، به حقانیت پیغمبر اسلام (ص) پی برد، و رسالت و نبوت او را از نامه مبارکش دانست و تصدیق کرد.
اکثم مردم را به دین اسلام دعوت می کند
اکثم بن صیفی تنها به مسلمان بودن خود اکتفاء نکرد، بلکه سعی کرد دیگران را نیز متوجه دین اسلام کند، به همین منظور قوم خود را جمع کرد و آنان را به این کلمات موعظه و به دین اسلام ترغیب و تشویق نمود: «یا قوم انی أراه یأمر بمکارم الاخلاق، و ینهی عن ملائمها، فکونوا فی هذا الامر رؤسا و لاتکونوا اذنابا، فکونوا اولا و لاتکونوا آخرا»؛ «ای قوم! همانا من محمد را می بینم که مردم را به مکارم اخلاق امر می کند و آنان را از اخلاق زشت و نکوهیده بازمی دارد. پس شما در این امر پیش قدم و اول کس باشید و از آخرین کسان که به محمد ایمان می آورند نباشید و پیش از این مردم به انتظار او بودند و بعضی از اشخاص اسم فرزندان خود را محمد می گذاشتند که شاید خلعت نبوت بر قامت آنان مرتب گردد». مالک بن نویره یربوعی به مردم گفت: این پیرمرد (اکثم) فرتوت و شکسته شده و سخنان وی از روی فکر و تأمل نیست، اکثم بن صیفی چون مخالفت مالک بن نویره را دید، ندا کرد صد نفر از قبیله او جمع شدند و به اتفاق عده ای از فرزندان و نواده های خود به جانب مدینه حرکت کردند. یکی از فرزندان اکثم به نام حبیش از رفتن به مدینه و مسلمان شدن راضی نبود. چون به چند منزلی مدینه رسیدند، حبیش در یکی از شب ها مشک ها را عمدا پاره نمود و همه آب ها ریخت و چون آب نداشتند، عده ای از جمله اکثم از تشنگی مردند. اکثم به بعضی از همراهان خود که امید حیات آن ها را داشت، گفت: اکنون شما به مدینه روید، اگر مطابق گفتار محمد کتابی از او دیدید حتما او پیغمبر است و به او ایمان آورید و از جانب من ابلاغ کنید که من هم به او معتقدم و می گویم: «اشهد ان لا اله الا الله و انه رسول الله». این سفارش را نمود و از دنیا رفت. بنابر نقل بعضی از مفسرین این آیه درباره اکثم و اصحابش نازل گردید: «و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله» و نیز گفته اند مالک بن یربوع جمعیت اکثم را متفرق ساخت اما خود او با پسرش به مدینه عازم شدند، و در بین راه اختلافی در جاده پدید آمد راه را گم کردند و پیش از رسیدن به پیغمبر اسلام (ص) مردند.
اجمالی درباره شخصیت اکثم
اکثم بن صیفی از حکیمان عرب بود که به نامه پیغمبر اسلام اهمیت کاملی داد، نزد پادشاهان هم مقام ارجمندی داشت و به دربار انوشیروان آمد و مورد توجه قرار گرفت.
منذر بن نعمان پادشاه حیره وقتی به دربار ایران رفت و در حضور انوشیروان ملت عرب را تمجید و توصیف بلیغ کرد، هیچ یک از ملل دیگر را از ملل راقیه آن روز استثناء و خارج ننمود. از این موضوع انوشیروان تا حدی نگران شد، که چرا نعمان ملت عرب را بر فارس ترجیح داد، و آنان را از ملت فارس که همواره رجال علمی و سیاسی داشته و از نظر عمران و آبادی و توسعه کشور و اوضاع جغرافیائی بر ملل دیگر تقدم داشته اند برتر شمرد، به همین دلیل انوشیروان فصل مشبعی از مثالب و معایب ملت عرب را برای نعمان بن منذر بیان کرد وخصال نکوهیده ایشان را شماره نمود. نعمان بن منذر مجددا از امپراطور ایران اجازه سخن گفتن خواست و انوشیروان به او اجازه داد. نعمان بن منذر که دل پری از بیانات امپراطور ایران داشت آغاز گفتن نمود و داد سخن بداد و فصل طولانی از خصایص خوب و آداب مرغوب ملت عرب و شهامت و شجاعت ایشان بیان کرده و توضیح داد. انوشیروان از خطابه ی پادشاه حیره (نعمان بن منذر) خوشش آمد، و به او اجازه جلوس داد و امر به انعام و خلعتش نمود.
نعمان بن منذر چون به حیره برگشت ده نفر از مشاهیر و معارف عرب را که یکی از ایشان اکثم بن صیفی بود جمع کرد و به ایشان جریان مذاکره خود را با انوشیروان شرح داد و گفت؟: می ترسم انوشیروان درباره عرب قصد بدی کرده باشد، لازم است که شما ده نفر به دربار ایران روید و در حضور انوشیروان هر کدام مطالبی درباره شخصیت و عظمت ملت عرب ایراد کنید ولی نخست باید اکثم بن صیفی سخن گوید. نعمان درباره این ده نفر نامه ای به انوشیروان نوشت و آنان را معرفی کرد؛ ایشان از حیره به مداین دربار ایران عزیمت کردند. چون به مداین رسیدند، حضور ملوکانه انوشیروان رفتند و طبق فرمان پادشاه خود هر کدام مطالبی را آماده و مهیای سخن شدند. پیش از همه اکثم بن صیفی آغاز سخن کرد و گفت: «ان افضل الاشیاء اعالیها، و اعلی الرجال ملوکها، و افضل الملوک اعمهانفعا، و خیر الازمنة اخصبها، و افضل الخطباء اصدقها»؛ «همانا افضل اشیاء عالی ترین آن ها است و بزرگ ترین افراد شهریاران و پادشاهان ملل است و افضل خسروان و شهریاران آن سلطانی است که نفعش به عموم مردم برسد و بهترین ازمنه و روزگار عصر و زمانی است که طراوت و خرمی آن بیشتر باشد و فاضل ترین خطباء راستگوترین آنان است».
اکثم بن صیفی در این جملات سلطنت را بزرگ ترین مقام و سلطان را برترین افراد معرفی کرد، افضل ملوک و شهریاران را پادشاهی دانست که در رفاه و آسایش عموم بکوشد و دیگر از سایر تجملات و تشریفات اسمی نبرد. آری هر دولتی که حقوق فردی و اجتماعی مردم را حفظ کند آن دولت را باید بهترین دول دانست، اگرچه از نظر تشریفات نسبت به دیگران محقر و ناچیز باشد. همین بیانات حکیمانه بود که توجه امپراتوری مثل انوشیروان را جلب کرد. این گفتار در مقابل امپراتور عظیم الشأن ایران انوشیروان که روش و مرام اشتراکی را برهم زد، ناموس و اموال مردم را از چنگال دشمنان مملکت و فضیلت انسانیت بیرون آورد، بسیار مناسب و متین بود و جا داشت به طور کنایه آن شهریار بزرگ را بهترین سلاطین جهان معرفی کند.
خلاصه هر چه بود کلمات اکثم بن صیفی توجه انوشیروان را جلب کرد و او را به عظمت ملت عرب به اقرار و اعتراف درآورد و گفت: ای اکثم! اگر در میان ملت عرب کسی جز تو نباشد هرآینه برای افتخار و برتری برملل دیگر بس و کافی است! پس از اکثم هر کدام از نه نفر دیگر به ترتیب خطابه ای در حضور انوشیروان درباره عظمت ملت عرب ایراد کردند و پادشاه ایران به همه آنان جایزه بخشید و اجازه داد که به حیره برگردند. اکثم با سایر ملازمان خویش به کشور خود مراجعت کردند. اکثم بن صیفی کلمات قصاری دارد که صاحب «عقدالفرید» آن ها را جمع آوری کرده است.
منـابـع
صابري همداني- محمد و زمامداران
شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد
ابن جوزی- المنتظم
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها