سریه ذات السلاسل (روایات)

فارسی 4465 نمایش |

چرا ابوبکر خلافت را پذیرفت با آنکه دیگران را از آن نهی می کرد؟

رافع بن ابى رافع طائى مى گوید: من هم جزء کسانى بودم که با ابوعبیده در سریه ذات السلاسل آمده بودم.... چون براى این سریه حرکت کردیم گفتم: براى خودم همسفرى را انتخاب خواهم کرد که خداوند مرا از او بهره مند سازد. پس ابوبکر صدیق را برگزیدم و با او مصاحب شدم. او عبایى فدکى داشت که به هنگام حرکت با چوبى از آن سایبان درست مى کرد و هنگامى که فرود مى آمدیم، آن را فرش خود قرار مى دادیم. چون از این سفر برگشتیم گفتم: اى ابوبکر خدا تو را رحمت کناد، چیزى به من بیاموز که خداوند متعال مرا از آن بهره مند فرماید. گفت: اگر سؤال هم نمى کردى خودم این کار را مى کردم، به خدا شرک نورز، نماز را بر پا دار، زکات را بپرداز، رمضان روزه بگیر، حج و عمره بگزار، و هرگز حتى بر دو نفر از مسلمانان فرماندهى مکن. گفتم: آنچه در مورد روزه و نماز و حج گفتى انجام خواهم داد، ولى در مورد فرماندهى، من مى بینم که مردم به این شرف و ثروت و منزلت در حضور پیامبر (ص) و پیش مردم نمى رسند، مگر به واسطه فرماندهى و امارت. ابوبکر گفت: تو از من پند و نصیحتى خواستى و من هم آنچه در دل داشتم برایت گفتم، این را متوجه باش که مردم یا به میل و رغبت یا از روى ناچارى به اسلام در آمدند و خداوند آنها را از ظلم و ستم دیگران پناه داد. مردم همه به سوى خدا بر مى گردند و پناه دادگاه اویند و امانت خداوندند، و هر کس اندک ستمى به ایشان روا دارد مثل این است که به پناهندگان خدا ستم کرده باشد، و حال آنکه اگر گوسفند یا شترى از شما گم بشود، عضلات شما براى همسایگانتان از روى خشم ستبر مى شود. باید دانست که خداوند هم مواظب بندگان خود است.
ابورافع گوید: پس از اینکه رسول خدا (ص) رحلت فرمود و ابوبکر خلیفه شد پیش او رفتم و گفتم: اى ابوبکر مگر تو مرا نهى نمى کردى که فرمانده دو نفر هم نباشم؟ گفت: چرا هم اکنون هم بر این عقیده ام. گفتم: پس چگونه فرماندهى بر امت محمد (ص) را پذیرفتى؟ گفت: «مردم اختلاف کردند و ترسیدم که هلاک شوند و مرا دعوت کردند و چاره اى نیافتم.» ما بر این سخن ابوبکر اشکالاتی داریم:
1- آیا به راستی قصه چنان بود که ابوبکر تعریف کرد؟ او در خانه خود نشسته بود و مردم هجوم آورده و او را به زور و اصرار و لابه بسیار به پیشوایی برگزیده و همه متفق القول ازو خواستند که اگر امامت امت محمد را نپذیرد، همه گمراه و تباه می شوند و او برای آن که مردم را از هلاکت و تفرقه نجات دهد به ناچار پیشوایی را برگزید؟ آیا قصه چنان است که او تعریف می کرد و یا چنان است که در سطر سطر متون تاریخی به قلم حتی مورخان اهل تسنن آمده است؟
مورخان نوشته اند تمام بنی هاشم از علی (ع) گرفته تا عباس ابن عبدالمطلب و فضل و قثم و زبیر و... همگی مشغول کفن و دفن پیامبر (ص) بودند که او، یعنی ابوبکر به سرعت تمام، در حالی که جسم نازنین پیامبر (ص) بر زمین بود و هنوز هیچ کس حتی دو رکعت نماز بر پیکر مطهرش نخوانده بودند به توطئه و تهدید در سقیفه بنی ساعده حضور یافتند و به زور و ارعاب، و بویژه نمایش و صحنه پردازی عمر بن خطاب و یکی دو سه همکار دیگر او مانند ابوعبیده جراح، و مغیرة بن شعبه، که مردم را تهدید کردند، کتک زدند، آشوب و...راه انداختند و به زور و فحش و دشنام و القاء نوعی حکومت نظامی قلدری و نیز سفسطه و از همه بدتر حجت های دروغ و ارعاب، همین ابوبکر را که خود از کارگردانان نمایش بود به آشوب و غوغا، به زور بر گرده مردم تحمیل کردند. آن هم در چه جلسه و شورای شرور آمیزی که در آن جلسه، نه علی حضور داشت و نه عباس و نه یک تن از بنی هاشم (خاندان پیامبر) و نه اصحاب کبار رسول خدا، از سلمان گرفته و ابوذر و مقداد و عمار و بلال و حذیفه یمان و ابوالهیثم التیهان و جابر بن عبدالله و... که تمامی شان از شایسته ترین و ستوده ترین چهره ها بودند و نیز سعد بن عباده پیشوای قبیله خزرج و پسرش قیس که حتی اینان را به جهت مخالفت با انتخاب ابوبکر تهدید به مرگ کردند و سعد بن عباده را که در همان جلسه بیمار بود و بر زمین افتاده بود و سخت نسبت به توطئه انتخاب ابوبکر معترض بود زدند و دشنام دادند و صریحا تهدید به مرگ کردند و آن چنان جلسه انتخاب را به آشوب و اضطراب و التهاب کشاندند که کم مانده بود سعد بن عباده زیر دست و پای مردم لگدکوب شود و اتفاقا عمر فریاد برمی داشت که او را بکشید و از نابود کردن مخالفان خود کمترین بیم و پرهیز نداشتند!
2- آنچه در منقولات تاریخی آمده است نشان می دهد که اصحاب کبار پیامبر که به فتوای اهل تسنن برترین چهره های تمامی روزگار و برترین حواریان وی بودند یکایک آمدند و پس از آن که ابوبکر بصورت تحمیلی انتخاب شد در برابر چشم همه مسلمانان به او اعتراض کردند و گفتند که ای ابوبکر! امت محمد را به راه هلاکت و خطا مبر و چیزی را که حق تو نیست و تو خود بهتر از هرکس می دانی شرافت و لیاقت آن را نداری از آن خود مخواه. یعنی این خلعت خلافت و امامتی را که خداوند بر قامت علی بن ابیطالب آراسته و به او اعطا کرده و پیامبرش را مأمور ابلاغ آن نموده و در مواطن گوناگون آن را به سمع همه جامعه رسانیده است به غصب و زور و گزاف از آن خود مکن و مردم را به ورطه تباهی و نگونساری میافکن.
به شهادت تاریخ، سلمان آمد و علیه او گواهی داد، ابوایوب آمد ابوذر آمد مقداد و عمار و بلال آمدند و تمامی برگزیدگان اصحاب آمدند و در برابر جمع و با براهین و منطق و قرآن، او و عمر را از چنان غصبی پرهیز داده و علیه شان گواهی آشکار دادند و او به ظلم و تخویف، آنان را خاموش کرد و سخن حق هیچ یک از آنان را نپذیرفت. هیچ یک از احتجاجات امیرالمؤمنین را نپذیرفت. هیچ یک از سخنان فاطمه صدیقه را که آیه تطهیر در عظمت شأن و پاکی افعال و اقوالش آمده نپذیرفت. فاطمه آمد و علیه خلافت ابوبکر گواهی داد و به جهت غصب او داد سخن داد. در مسجد پیامبر (ص) در حقانیت علی و امامت او سخن گفت ولی ابوبکر نپذیرفت. آن وقت می گوید اصحاب محمد مرا انتخاب کردند؟!!
3- اگر واقعا داستان چنان است که ابوبکر می گوید پس چرا تا شش ماه در مدینه حکومت نظامی آشکارا و رعب آمیز برپا بود؟ اگر واقعا مردم بر سر او ریخته و اصرار کرده اند که حکومت را بپذیرد دیگر نیازی به حکومت نظامی نیست.
4- مگر ابوبکر و عمر و ابو عبیده نبودند که پس از رحلت رسول الله (ص) در صدد بر آمدند تا نگذارند خلافت بدست انصار بیفتد؟ اگر او از امارت می ترسید چرا عقب نکشید و گوشه ای ننشست؟

ادامه ماجرا

عوف بن مالک اشجعى دوست ابوبکر و عمر هم در سریه ذات السلاسل همراه آنها بود. عوف روزى در لشکرگاه به گروهى برخورد که لاشه چند گوسفند یا شتر پروار در دست آنها بود و از تقسیم آن عاجز بودند. عوف کاملا مى دانست که چگونه لاشه را ریز ریز کند، لذا به آنها گفت: اگر من اینها را براى شما تقسیم کنم سهمى به من مى دهید؟ گفتند، آرى یک دهم به تو خواهیم داد. او چنان کرد و سهمش را براى یاران خود آورد که آن را پخته و خوردند. همین که از خوردن فارغ شدند، ابوبکر و عمر از او پرسیدند: این گوشت را از کجا آورده بودى؟ چون موضوع را گفت، گفتند: به خدا قسم کار خوبى نکردى که از آن به خورد ما دادى. عمر و ابوبکر شروع به قى کرده و غذا را عمدا برگرداندند، و چون آن دو این کار را کردند، تمام افراد لشکر که از آن غذا خورده بودند، چنان کردند. عمر و ابوبکر به عوف گفتند: براى گرفتن مزد خود عجله و شتاب کردى! ابو عبیده هم به او همین را گفت.

نقد

1- به راستی ما نمی دانیم آیا آن دو چنین عملی را انجام داده اند و یا حدیث سازان و سپس مورخان اهل سنت چنین رخدادهای عجیبی را منقبت و فضیلتی برای ایشان نوشته اند. زیرا اولا مگر خوردن آن گوشت به اندازه ی سر سوزنی خلاف بوده است که آن دو چنین کنند و غذایی را که کاملا خورده اند با عق زدن و استفراغ بالا بیاورند. مردی قصاب و استاد به عنوان کارمزد در یک عملیات جنگی چیزی می گیرد و کاری را انجام می دهد، در این صورت مگر چنین معامله ای حرام است و یا آن گوشت ها ایرادی دارد که آن دو چنین کاری را بکنند.؟
2- ما دلیلی بر وجوب یا استحباب قی کردن لقمه ای که خورده شده ولو حرام باشد نیافتیم و در جائی از شریعت مقدس اسلام ندیدیم که بفرماید اگر از حرمت غذای خورده شده پس از خوردنش مطلع شدی باید دست در دهان کرده و قی کنی!!. براستی آیا این عملکرد ابوبکر و عمر که به دیگر افراد سپاه نیز سرایت کرد دلیلی شرعی داشته است یا از خود در آورده اند؟
3- جناب میثاق امیر فجر در کتاب فتح مبارک می نویسد: اینجانب آنقدر از این معنا درشگفت شدم که با آن که می دانستم آن گوشت پرواری (به معنای جزور) گوشت گاو یا شتر است با این همه برای اطمینان خاطر و از آن جا که گفتم مبادا عوف بن مالک لاشه ی حیوانی را که حلال گوشت نبوده قصابی کرده و به مزد آورده باشد، در فرهنگ لغت عرب، ذیل لغت جزور تفحص کرده و چنین دیدم که «جزور واحد جزرة کل شیئی مباح للذبح» است. یعنی هر چهارپای مباح و حلالی برای ذبح که معمولا بر شتر و گاو و گوسفند اطلاق می شود.
4- اگر واقعا 500 تن از سران مهاجر و انصار در این سریه حضور داشتند، چطور ممکن است از میان تمام افراد آن لشکر، حتی سه چهار تن این مسأله فقهی را درنیابند که خوردن آن گوشت کمترین ایرادی نداشته و مباح صرف بوده است، دیگر آن که چگونه می شود همه ی افراد لشکر بدون استثنا به آن دو اقتدا کرده و به استفراغ کردن و عق زدن بپردازند. وانگهی اگر در حلیت دستمزد کمترین شکی داشتند مگر صاحب آن شتر مرده بود که نتوانند از ایشان بپرسند آیا به اختیار آن گوشت را داده است یا نه ؟گوشت داده شده از حیوانات حلال گوشت بوده یا نه و....؟

اجتهاد عمرو عاص

به هنگام مراجعت از سریه در شبى بسیار سرد عمرو عاص محتلم شد و به یاران خود گفت: نظر شما چیست؟ من محتلم شدم و اگر غسل کنم از سرما خواهم مرد. پس آبى خواست و وضو گرفت و عورت خود را شست و تیمم کرد و با مردم نماز گزارد. نخستین کسى را که عمرو عاص براى رساندن خبر به حضور رسول خدا (ص) فرستاد، عوف بن مالک اشجعى بود. عوف میگوید: من سحرگاه در حالى که پیامبر (ص) در خانه خود نماز مى گزارد به حضورش رسیدم و سلام دادم. حضرت فرمود: عوف بن مالک هستى؟ گفتم: آرى اى رسول خدا. فرمود: همان کسى که گوشتهاى پروارى داشت؟ گفتم: آرى. رسول خدا در این باره مطلب دیگرى نفرمود و گفت: اخبار را بگو! و من شروع به گفتن اخبار کردم و داستان ابو عبیدة بن جراح و عمرو عاص را به اطلاع ایشان رساندم. پیامبر (ص) فرمودند: خداوند ابو عبیدة بن جراح را رحمت کناد! سپس به آن حضرت خبر دادم که عمرو عاص جنب بود و آبى که همراه داشت بیش از آن نبود که عورت خود را بشوید و تیمم کرد و با ما نماز گزارد. رسول خدا (ص) سکوت فرمود. چون عمرو عاص به حضور رسول خدا (ص) رسید پیامبر (ص) از موضوع نماز پرسیدند. عمرو گفت: سوگند به کسى که تو را به راستى و حق مبعوث فرموده است اگر غسل مى کردم مى مردم، که هرگز چنان سرمایى ندیده بودم و خداوند هم فرموده است: «و لا تقتلوا أنفسکم إن الله کان بکم رحیما...»؛ «خود را مکشید که خداوند نسبت به شما مهربان است».(نساء/ 29). رسول خدا (ص) لبخند تلخی زدند و در اخبار مربوطه نیامده است که در این مورد چیز دیگرى فرموده باشند.

درد دل

واقعا عمرو و امثال او در نهایت مهجوری و دوری از معرفت حقیقت و فقاهت مبانی اسلام بودند. چطور ممکن است کسی مسلمان باشد و جنب شده، آنگاه فقط آبی خواسته و عورت خود را شسته و بی غسل و بی تیمم و نیز بی آن که جامه های خود را بشوید و یا عوض کند (زیرا حتی یک تن از مورخان هم ننوشته اند که عمرو چنان کاری کرده باشد)، امامت جماعت مسلمین را برعهده گرفته و نماز همه را به باد دهد! آیا کسی در میان آنان نبود تا به آن امیر بگوید آخر مرد، نماز تو باطل است و نه تنها نماز تو که نماز تمامی این پانصد تنی که به تو اقتدا می کنند نیز باطل می شود. مگر آسمان به زمین می آید اگر فقط دو رکعت نماز صبح را امامت نمی کردی و فی المثل امامت نماز را به همکارت ابوعبیده جراح می سپردی که پیامبر (ص) او را بر دویست تن دیگر امارت داده بود؟ عجیب تر از عمل و امامت این مرد عمل مأمومین اوست. و ما در شگفتیم که فی المثل عمر بن خطاب، این مردی که در هر مجلس به این و آن اعتراض می کند و به قول اهل تسنن از اعتراض بر پیامبر (ص) نیز!! به جهت شدت حقگویی و خداجویی اش! ابا ندارد. چرا به عمروعاص اعتراض نمی کند که این نماز تو باطل است و نگذارد امت با او نماز بخوانند. حداقل خودش با او نماز نخواند، و لااقل کلمه ای سخن در مخالفت او بگوید وقتی انسان این ماجراها را می شنود می فهمد پیامبر اکرم (ص) و امیر مومنان علی چقدر مظلوم بوده اند. اشکال دیگری که به ماجرای مذکور وارد است این می باشد که عمرو عاص تازه اسلام آورده بود چطور ممکن است به این سرعت آیات را حفظ کرده و از آنها استدلال کند؟
و اما حقیقت ماجرای سریه ذات السلاسل: ....

منـابـع

سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 20

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

میثاق امیرفجر- فتح مبارک

ابوالقاسم السهيلي- الروض الانف- جلد 4

ابن هشام- سیره ابن هشام- جلد 2

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد