اعزام کارگزاران زکات و سریه عیینه بن حصن
فارسی 7386 نمایش |نقل شده هنگامی که حضرت رسول (ص) از جعرانه به مدینه برگشتند، روز جمعه بود و سه روز از ذى القعده باقی مانده بود. حضرت بقیه ذى القعده و ذى الحجه را در مدینه ماندند و وقتی ماه محرم فرا رسید، کارگزاران زکات را اعزام فرمودند. حضرت (ص) بریدة بن حصیب را به سوى قبائل اسلم و غفار فرستاد و عمرو بن عاص را به فزاره و ضحاک بن سفیان کلابى را به بنى کلاب و بسربن سفیان کعبى را به بنى کعب و عده ای را برای جمع آورى زکات به دیگر قبایل اعزام فرمودند. پیامبر (ص) به کارگزاران زکات توصیه کردند تا نس بت به پرداخت کنندگان زکات با دیده عفو و اغماض برخورد کنند و اموال گزیده آنان را به خودشان واگذارند.
همان طور که اشاره شد رسول خدا (ص) برای تحویل گرفتن زکاتهای «بنی کعب»، «بسر بن سفیان» را فرستاد، بسر بن سفیان براى جمع زکات بنى کعب حرکت کرد، هنگامی که به آنجا رسید، گروهى از بنى جهیم (طایفه ای از بنى تمیم)، به سرزمینهاى بنی کعب آمده بودند، فرستاده حضرت دستور داد چهار پایان قبیله خزاعه را سر شمارى کنند تا زکات آنها را بگیرند. بنى خزاعه زکات خود را از همه جا جمع کردند تا بپردازند. اما بنى تمیم به این موضوع اعتراض کردند و گفتند، این چه کارى است که بیهوده اموال شما گرفته می شود؟ و برای همین آماده جنگ شدند. شمشیرها را کشیدند و کمانها را به گردن انداختند. خزاعى ها گفتند، ما مردمى مسلمانیم و پرداختن زکات جزء آیین ماست. اما تمیمى ها گفتند، به خدا قسم نباید مأمور زکات حتى به یک شتر دست یابد و آماده جنگ شدند. به ناچار «بسر» به مدینه و نزد حضرت برگشت، چرا که اسلام هنوز میان برخی از اعراب رایج نشده بود و هنوز برخى از قبائل بودند که پذیراى آن نبودند، و فرستادگان مى ترسیدند که بر آنها شمشیر نهند و انتقام فتح مکه و حنین را بگیرند. بنى خزاعه هم بر بنى تمیم هجوم برده و آنها را از سرزمینهاى خود بیرون راندند و گفتند، اگر خویشاوندى و نزدیکى شما نبود سالم به سرزمینهاى خود نمى رسیدید! اکنون هم به واسطه دشمنى شما با محمد (ص) بلایى بر ما نازل خواهد شد و همچنین بر شما هم بلایى نازل خواهد شد، چرا که فرستادگان رسول خدا را از گرفتن زکات اموال ما منع کردید. بنى تمیم به سوى سرزمینهاى خود برگشتند. بسر به حضور پیامبر (ص) آمد و خبر را به اطلاع رساند، در این حال حضرت (ص) فرمود چه کسى از عهده این قوم (بنی تمیم)، که چنین کارى کردند بر مى آید؟ عیینة بن حصن فزارى بپا خاست و گفت: به خدا قسم من ایشان را تعقیب خواهم کرد اگر چه به یبرین (نام ریگزار معروفى در سرزمین تمیم) رسیده باشند. و به خواست خدا آنها را پیش تو مى آورم تا هر چه مى خواهى درباره شان تصمیم بگیرى.
پیامبر (ص) او را همراه پنجاه سوار روانه فرمود که همه از اعراب قبائل بودند. نه یک نفر مهاجرین و نه یک نفر از انصار میان ایشان نبود. عیینه شبها را حرکت و روزها را کمین مى کرد. او از ناحیه رکوبه (نام تپه یى میان مکه و مدینه نزدیک عرج) بیرون رفت تا به عرج رسید و آنجا خبری از ایشان شنید که قصد رفتن به یکى از سرزمینهاى بنى سلیم را کرده اند. پس بدنبال ایشان حرکت کرد و هنگامى به آنها رسید که آنها در جایی توقف کرده بودند و چهار پایان خود را براى چرا رها کرده بودند، در عین حال خانه ها خلوت بود و غیر از زنان و بچه ها و چند نفر، کس دیگری نبود، چون مردان آنها همین که لشکریان اسلام را دیدند گریخته بودند. مسلمانان یازده مرد از ایشان را گرفتند و یازده زن و سى کودک هم آنجا بودند که اسیرشان کردند، و آنها را به مدینه بردند. پیامبر (ص) دستور فرمود تا آنها را در خانه رمله دختر حارث نگهدارى کنند. ده نفر از رؤسا و گزیدگان بنى تمیم به مدینه آمدند که عبارتند از عطارد بن حاجب بن زراره، زبرقان بن بدر، قیس بن عاصم، قیس بن حارث، نعیم بن سعد، عمرو بن اهتم، اقرع بن حابس، ریاح بن حارث بن مجاشع.
این گروه پیش از ظهر وارد مسجد شدند و همینکه وارد شدند سراغ اسیران خود را گرفتند وپیش آنها رفتند. زنها و بچه ها با دیدن آنها شروع به گریستن کردند، و آنها دوباره به مسجد برگشتند. در آن روز رسول خدا (ص) در خانه ~عایشه بود و بلال حبشی اذان اول را گفته بود و مردم منتظر بیرون آمدن رسول خدا بودند و برای بیرون آمدن حضرت عجله مى کردند، و صدا می زدند که اى محمد زودتر بیرون بیا! بلال برخاست و گفت: رسول خدا هم اکنون بیرون خواهد آمد. مردم هم صداى خود را بلند کردند و دست مى زدند. در این موقع پیامبر (ص) وارد شد و بلال اقامه نماز را گفت. آن گروه خود را به پیامبر (ص) رسانده و شروع به صحبت کردند. پیامبر (ص) پس از اینکه بلال اقامه گفت مدت کمى همراه ایشان ایستاد، آنها گفتند، ما خطیب و شاعر خود را آورده ایم، پس سخن ما را گوش بده. پیامبر (ص) لبخندى زدند و رفتند و نماز ظهر را گزاردند و بعد به خانه خود برگشته و دو رکعت نماز گزارده و بیرون آمدند و در صحن مسجد نشستند. آنها پیش پیامبر (ص) آمدند و عطارد بن حاجب تمیمى را جلو فرستادند که خطبه اى ایراد کرد و چنین گفت:
«ستایش خداوندى را که او را بر ما منت است، کسى که ما را پادشاه کرده و به ما اموال فراوان عطا فرموده است که با آن بخشش و نیکوکارى مى کنیم، و ما را گرامى ترین مردم خاور و بیشترین آنها از لحاظ مال و عدد قرار داده است، چه کسى میان مردم چون ماست؟ مگر ما سروران مردم و اهل فضیلت نیستیم؟ هر کس مى خواهد به ما فخر بفروشد آنچه را ما آماده ساخته ایم او هم آماده سازد، و اگر بخواهیم مى توانیم بیشتر صحبت کنیم، ولى شرم مى کنیم که در مورد عنایات خدا به خود پر حرفى کنیم. این سخن را هم گفتم و امیدوارم پاسخى بهتر از این بتوانند بدهند.»
پیامبر (ص) به ثابت بن قیس گفتند: برخیز و خطبه ایشان را پاسخ بگو! ثابت برخاست و آمادگى قبلى هم نداشت و نمى دانست که چنین کارى بر عهده اش خواهد افتاد و چنین گفت: «ستایش پروردگارى را که آسمانها و زمین آفریده اوست، فرمان او در آنها جارى و دانش او همه چیز را در بر گرفته است، هیچ چیز به وجود نمى آید مگر از فضل او، از جمله مقدرات الهى این است که ما را فرماندهان قرار داده است و از میان بندگان خود فرستاده اى براى ما برگزیده است که از همه والا نژادتر و برازنده تر و راستگوتر است. کتاب خود را بر او نازل فرموده و او را بر خلق امین قرار داده است، و او برگزیده خداوند از میان بندگان اوست، پیامبر مردم را به ایمان فرا خواند، پس مهاجران از میان اقوام و خویشاوندانش به او گرویدند، همانان که از همه زیبا صورت تر و نکو سیرت تر و نیکوکارترند. سپس ما نخستین گروه از مردم بودیم که دعوت او را پاسخ گفتیم و ما انصار خدا و رسول خداییم، با دیگران مى جنگیم تا وقتى که لا اله الا الله بگویند، هر کس که به خدا و رسول او ایمان آورد جان و مالش محفوظ خواهد بود، و هر کس به خدا کافر شود با او جهاد مى کنیم و کشتن او بر ما آسان است. این سخن را مى گویم و از خدا براى مردان و زنان مؤمن آمرزش مى خواهم.» چون ثابت بن قیس نشست، آنها گفتند، اى رسول خدا اجازه فرماى تا شاعرمان شعرى بخواند. و چون اجازه فرمود، زبرقان بن بدر را بلند کردند و او این ابیات را سرود:
ما فرماندهان و پادشاهانیم، هیچ قبیله ایى با ما برابر نیست، پادشاهان میان مایند و پرستشگاهها در سرزمین ما بر پاست، به هنگام غارت چه بسا قبائل را که مغلوب ساختیم، و کار نیک پیروى مى شود، به هنگام قحطى و زمانى که ابرهاى باران زا بارش ندارند، ما به مردم گوشتهاى پر چربى مى خورانیم، در جایگاه خویش ماده شتران سالم و پروار را براى کسانى که مى آیند قربانى مى کنیم، و همینکه پیش ما فرود آیند سیر مى شوند.
پیامبر (ص) به حسان بن ثابت فرمود: پاسخشان را بده، او برخاست و چنین سرود:
«هر کس که در سرشت او پرهیزگارى خدا باشد، از ایشان و آیین ایشان خشنود است، مردمى هستند که به هنگام جنگ دشمن خود را زیان زده مى کنند، و چنان منفعتى میان پیروان خود فراهم مى آورند که همگان بهره مند مى شوند، این خوى و عادت میان ایشان تازگى ندارد، و بدترین اخلاق بدعتهاست، آنچه را که دستهاى ایشان به هنگام دفاع خوار سازد، مردم نمى توانند گرامى کنند و آنچه را گرامى کنند خوار نمى سازند، ایشان با فضل و بزرگوارى خود نسبت به همسایگان بخل نمى ورزند، و هرگز آلوده حرص و آز نمى شوند، هنگامى که خواسته ها و پیروان گوناگون هستند، فقط باید به قومى احترام گذاشت که رسول خدا پیشواى ایشان است، پاکدامنانى که پاکدامنیشان در وحى الهى آمده است، هرگز طمع نمى ورزند و طمع آنها را به خوارى نمى اندازد، در معرکه جنگ و هنگامى که مرگ در یک قدمى است، ایشان همچون شیران بیشه اند که بندهاى خود را دریده باشند، در عین حال چون به دشمن دست یابند بر او فخر نمى فروشند، و چون مصیبتى به ایشان برسد اظهار ناتوانى و بى تابى نمى کنند، ما چون پرچم جنگ براى قومى برافرازیم، با نرمى و آهستگى آهنگ ایشان نمى کنیم ... به هنگام خشم ایشان راهى را انتخاب کن که تورا عفو کنند، و همت تو این نباشد که کارى را که منع کرده اند بکنى، در جنگ با ایشان دشمنى را کنار بگذار، دشمنى و جنگ با ایشان زهرى تلخ است که گویى درختان و گیاهان تلخ با آن ممزوج شده است، من مدایح خود را که از دل سرچشمه مى گیرد، با زبانى شیوا به ایشان هدیه مى کنم، که ایشان از همه قبائل، چه به جد و چه به شوخى برترند».
پیامبر (ص) دستور فرموده بود براى حسان در مسجد منبرى نهاده بودند و او اشعارش را بالاى منبر مى خواند. پیامبر (ص) فرمود: خداوند حسان را تا زمانى که از رسول خدا دفاع کند، به روح القدس تأیید مى کند. پیامبر و مسلمانان از خطبه ثابت و شعر حسان در آن روز خوشحال شدند. نمایندگانى که آمده بودند با یک دیگر خلوت کردند و یکى از ایشان گفت: به خدا قسم باید بدانید که این مرد محمد (ص) از طرف خدا تأیید مى شود و کارهایش رو براه مى گردد، خطیب او از خطیب ما فصیح تر و شاعرش از شاعر ما بهتر و خودشان به مراتب از ما خردمندترند. خداوند متعال درباره بلند صحبت کردن تمیمى ها و اینکه آنها از پشت اتاق، پیامبر (ص) را صدا زده بودند این آیه را نازل فرمود: «یا أیها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی...»؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! صدایتان را بلندتر از صداى پیامبر نکنید و با او بلند سخن نگویید آن گونه که با یکدیگر بلند سخن مى گویید، مبادا بى آن که خود بفهمید اعمالتان تباه شود». (حجرات/ 2).
پیامبر (ص) اسیران آنها را آزاد و به ایشان مسترد فرمود. معمول بر این بود که پیامبر (ص) به نمایندگانى که مى آمدند جوایزى مى دادند و عطایایى که به آنها داده مى شد متفاوت و بر حسب صلاحدید رسول خدا بود، حضرت دستور دادند که به نمایندگان بنی تمیم هم جوایزی داده شود، گفته شده که به هر یک حدود دوازده اوقیه اعطا کردند. چون پیامبر (ص) جوایز آنها را عنایت فرمود، پرسید: آیا کسى باقى مانده است که به او جایزه نداده باشیم؟ گفتند، پسرکى که مواظب بارهاست. پیامبر (ص) فرمود: او را هم بفرستید تا جایزه اش را بدهیم، قیس بن عاصم گفت: او پسرکى بى ارزش است. پیامبر (ص) فرمود: بر فرض که چنان باشد به هر حال او به نمایندگى آمده است و حقى دارد.
منـابـع
محمود مهدوى دامغانى- المغازى واقدی
محمدبن سعد- طبقات الکبری
جعفر شریعتمداری- چکیده تاریخ پیامبراسلام (ص)
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها