سال هیئت ها و نمایندگان سنة الوفود (نمایندگان)
فارسی 4284 نمایش |نمایندگان تجیب
نقل شده است که نمایندگان تجیب در سال نهم هجرت به حضور پیامبر (ص) آمدند، آنها سیزده مرد بودند و زکات اموال خود را هم که بر ایشان واجب شده بود همراه آورده بودند، پیامبر (ص) از دیدارشان شاد شدند و به بلال دستور دادند از ایشان نیکو پذیرایى شود و جوایز ایشان را بهتر بپردازد و بلال به آنها بیشتر از آنچه به نمایندگان دیگر جایزه داده مى شد، جایزه داد. پیامبر (ص) پرسید: آیا کسى از شما باقى مانده است که جایزه نگرفته باشد؟ گفتند: آرى نوجوانى که از همه کوچکتر است و او را کنار بارهاى خود گذاشته ایم. فرمود: او را پیش ما بفرستید. نوجوان پیش پیامبر (ص) آمد و گفت: من هم یکى از افراد همین گروه ام که هم اکنون حضور شما بودند و حوایج ایشان را برآوردى، لطفا حاجت مرا هم برآور. پیامبر (ص) فرمود: حاجت تو چیست؟ گفت: از خداوند بخواه که مرا بیامرزد و رحمت فرماید و بى نیازى مرا در دلم قرار دهد. پیامبر (ص) عرض کرد: پروردگارا او را بیامرز و رحمت فرما و دلش را بى نیاز گردان، و دستور فرمود جایزه او را هم به اندازه دیگران پرداختند. و ایشان همگى به سرزمین خود برگشتند، آنان در مراسم حج سال دهم هجرت در منى به حضور پیامبر آمدند و آن حضرت از ایشان درباره آن نوجوان سؤال فرمود گفتند: هیچ کس را چون او ندیده ایم زیرا هر چه خداوند روزیش می کند، قانع و خشنود است.
نمایندگان أزد
و از جمله نمایندگان صرد بن عبدالله ازدى بود که به همراه گروهى از قبیله أزد به مدینه آمد و به دست رسول خدا (ص) اسلام آورد و در این دین مقدس به خوبى پایدارى کرد. رسول خدا او را بر افرادى که از قبیله أزد مسلمان شده بودند امیر کرده و به آنها دستور داد به رهبری او با قبائل مشرکى که در اطراف بلاد ایشان از اهل یمن هستند، جنگ کنند. صرد بن عبدالله به دستور آن حضرت با همراهان خود حرکت کرده خود را به «جرش» رساندند، «جرش»، در آن زمان از شهرهاى حصاردار محکمى بود که قبائلى از یمن در آنجا سکونت داشتند، و قبیله خثعم نیز هنگامى که از آمدن مسلمانان بدان سو مطلع شدند بدان شهر پناه برده و در آنجا متحصن گشتند. صرد بن عبدالله و همراهان او نزدیک به یک ماه آن شهر را محاصره کردند و چون دیدند راهى بداخل آن شهر نیست باز گشتند، هنگامی که به کوهى بنام «شکر» در آن نزدیکى رسیدند مردم جرش خیال کردند که آنها از ترس ایشان فرار کرده و رفته اند، به همین خاطر در تعقیب آنها از شهر خارج شده و پاى همان کوه خود را به ایشان رساندند، در این موقع صرد بن عبدالله برگشته و حمله سختى به آنها کرد و جمع بسیارى از ایشان را کشت. قبل از این جریان مردم جرش دو نفر را به نزد رسول خدا (ص) فرستاده بودند، آن دو به خدمت آن حضرت رفت و آمد می کردند که روزى پس از نماز عصر رسول خدا (ص) فرمود: کوه «شکر» در کدامیک از بلاد است؟ آن دو مرد جرشى برخاسته گفتند: یا رسول الله در بلاد ما کوهى است که اهل جرش بدان «کشر» مى گویند، حضرت فرمود: نامش «شکر» است نه «کشر»، گفتند: یا رسول الله مگر در آن کوه چه اتفاقى افتاده؟ فرمود: هم اکنون قربانیهاى خدا را در آنجا نحر کردند! آن دو مرد به نزد ابوبکر یا عثمان آمده و نشستند، و او به آنها گفت: واى بر شما رسول خدا (ص) با این سخن خبر قتل قوم شما را داد برخیزید و از آن حضرت بخواهید تا دعا کند و خداوند این بلا را از آنها دفع کند آن دو برخاسته و به نزد رسول خدا (ص) آمدند و از آن حضرت خواستند دعا کند تا خدا آن بلا را از قبیله ایشان بر دارد، رسول خدا (ص) نیز دعا کردند. آن دو نفر از پیش آن حضرت خارج شده و بسوى قوم خود باز گشتند و دیدند در همان ساعتى که رسول خدا (ص) آن سخن را فرموده قوم ایشان بدست صرد بن عبدالله و همراهانش به قتل رسیده اند. پس از این جریان مردم جرش افرادى را بنزد رسول خدا (ص) فرستاده و مسلمان شدند و آن حضرت براى ایشان در اطراف جرش حدودى را معین کرد و نشانه هائى براى آن حدود گذاردند که هر کس در آن محدوده اسب و شتر و یا گاو و گوسفندى بچراند آن حیوان هدر است و حق مطالبه آن را از اهل جرش ندارد.
نمایندگان بلى
از رویفع بن ثابت بلوى نقل شده که مى گفته است نمایندگان قوم من در ماه ربیع الاول سال نهم آمدند و ایشان را در خانه ام که در محله بنى جدیله بود، منزل دادم و سپس با آنها براى رفتن به حضور پیامبر (ص) بیرون آمدیم و آن حضرت پس از نماز صبح همراه یاران خود در مسجد نشسته بود، ابوضباب که سالخورده ترین ایشان بود، پیش رفت و مقابل پیامبر (ص) نشست و گفتگو کرد و همگى مسلمان شدند و از رسول خدا در مورد ضیافت و امور دینى پرسش هایى کردند که حضرت پاسخ دادند. رویفع می گوید من آنها را به خانه خود برگرداندم، ناگاه دیدم رسول خدا (ص) شخصا مقدارى خرما آورد و فرمود از این خرما براى پذیرایى ایشان استفاده کن. آنها از آن خرما و خرماهاى دیگر مى خوردند و سه روز ماندند و سپس براى خداحافظی کردن با پیامبر (ص) به حضورش رفتند. حضرت مقرر فرمود به ایشان هم به اندازه نمایندگان قبایل دیگر، پاداش داده شود و سپس به سرزمینهاى خود برگشتند.
نمایندگان بنی عذرة
در ماه صفر سال نهم هجرت نمایندگان قبیله بنی عذرة که دوازده نفر بودند، به حضور پیامبر (ص) آمدند، حمزة بن نعمان عذرى و مالک بن ابى ریاح و سلیم و سعد پسران مالک همراهشان بودند و در خانه رملة دختر حارث اقامت کردند. سپس به حضور پیامبر آمدند و به آیین جاهلى سلام دادند و گفتند: ما از لحاظ نسب برادران مادرى قصى بن کلاب هستیم و ما بودیم که قبیله خزاعه و بنى بکر را از مکه بیرون راندیم و ما با شما خویشاوندى داریم. پیامبر (ص) فرمود: خوش آمدید شما را نمى شناختم ولى چه چیزى مانع از این شد که به روش مسلمانان سلام دهید؟ گفتند: ما در طلب اسلام براى خود و قوم خود آمده ایم و پرسشهایى کردند که مربوط به امور دینى بود و پیامبر پاسخ ایشان را داد، و همگى مسلمان شدند و پیامبر (ص) دستور فرمود به ایشان هم همان طور که به دیگر نمایندگان جایزه داده مى شد، جایزه دادند و به یکى از ایشان هم حله یى پوشاندند. آنها چند روزى ماندند و سپس پیش خویشاوندان خود برگشتند.
نماینده بنی سعد
نماینده بنی سعد نامش ضمام بن ثعلبه بود و هنگامی که به نزد رسول خدا (ص) آمد، سؤالاتی کرده و پاسخ شنید و مسلمان شد و سپس به نزد قوم خود بازگشته و چون برای شنیدن سخنان او جمع شدند نخستین سخنی را که گفت این بود که فریاد زد: مرگ بر لات و عزی! و چون مردم به او گفتند: ای ضمام بترس از اینکه از خشم آن دو به بیماری برص، جذام و جنون مبتلا شوی؟ گفت: به خدا سوگند آن دو هیچ سود و زیانی ندارند... و به دنبال آن مردم را به اسلام دعوت کرد و به گفته ابن عباس تمامی آنها دین اسلام را پذیرفتند.
نمایندگان داری ها
نقل شده به هنگام بازگشت پیامبر (ص) از تبوک نمایندگان دارى ها که ده نفر بودند به حضور پیامبر (ص) آمدند، آنها تمیم و نعیم دو پسر اوس بن خارجة، و یزید بن قیس بن خارجة، ابوهند و هانى بن حبیب، و عده ای دیگر بودند که همگى اسلام آوردند.
نمایندگان کنده
از جمله نمایندگان، فرستادگان قبیله کنده بودند که از یمن آمده و اشعث بن قیس نیز با آنها بود و شماره نفرات آنها را تا هشتاد نفر ذکر کرده اند که جامه های قیمتی بر تن کرده و سرها را شانه زده و سرمه بر چشم کشیده بودند و با وضع مخصوصی به مدینه آمدند.
نمایندگان بنی زبید
عمرو بن معدی کرب شاعر معروف و شجاع نامی عرب از قبیله بنی زبید بود که در سال نهم به همراه جمعی از مردان قبیله خود به مدینه آمده اسلام اختیار نمود. ولی چنانکه مورخین نقل کرده اند پس از رحلت رسول خدا (ص) از اسلام خارج گردیده و مرتد شد، ولی دوباره پس از زد و خوردی که با خالد بن سعید بن عاص کرده و داستانی که با ابوبکر داشت مسلمان شد و در جنگ یرموک و قادسیه و جنگ نهاوند نیز شرکت جست و سرانجام در سال 21 هجری در نزدیکی های نهاوند و یا در ری رخت از جهان بربست و از دنیا رفت. البته در روایتی نیز آمده که عمرو بن معدی کرب در زمان حیات پیامبر (ص) مرتد شده بود نه بعد از رحلت ایشان.
منـابـع
سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 28
سید علی اکبر قرشی- از هجرت تا رحلت
سید هاشم رسولی محلاتی- زندگانی محمد (ص)
محمود مهدوى دامغانى- ترجمه الطبقات الکبرى- جلد 1
جعفر شریعتمداری- چکیده تاریخ پیامبر اسلام
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها