نقد فرضیه فلاسفه قدیم پیرامون وحی

فارسی 3526 نمایش |

در مورد ماهیت وحى سخن بسیار گفته شده، ولى از آنجا که این ارتباط مرموز از حدود ادراکات ما خارج است این بیانات نیز نمی‏تواند ترسیم روشنى از مساله کند، و حتى گاه به بیراهه کشانده شده، لازم است برای آگاهی بیشتر بعضى از تفسیرها را که فلاسفه قدیم درباره وحى گفته‏ اند در اینجا یاد آور شویم و به تحلیل آنها بپردازیم:

1- گروهی از دانشمندان معتقدند که خاستگاه وحی، از جهانی است ورای شعور و آگاهی‌ هایی که از راه حواس پنجگانه به دست می‌ آید و به گفته‌ علامه‌ طباطبایی: این شعور مرموز، از جهانی ماورای عقل و باطن انسان و اندیشه و نبوغ است...

2- آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند که وحى عبارت است از اتصال فوق العاده نفس پیامبر با عقل فعال که سایه آن بر عالم حس مشترک و خیال نیز گسترده می‏شود. توضیح اینکه: آنها معتقد بودند که روح انسانى داراى سه قوه است: حس مشترک که با آن صور محسوسات را ادراک می‏کند، و قوه خیال که با آن صورتهاى جزئیه ذهنى را درک مینماید و قوه عقلیه که با آن صور کلیه را درک می‏کند. این از یک سو، از سوى دیگر، آنها اعتقاد به افلاک نه گانه بطلمیوسى داشتند، و براى افلاک، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى ‏افزودند: این نفوس فلکى از موجودات مجردى بنام عقول الهام می‏گیرند، و به این ترتیب نه عقل مربوط به افلاک نه گانه قائل بودند.

3- از سوى سوم، عقیده داشتند که نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعلیت یافتن استعدادها و درک حقایق، باید از وجود مجردى که آن را عقل فعال مى‏ نامیدند کسب فیض کنند، که نامش عقل دهم یا عقل عاشر بود، و نام عقل فعال را به این مناسبت بر آن میگذاردند که سبب فعلیت استعدادهاى عقول جزئیه بود، که در لسان شرع همان فرشته الهی و ملک قدسی است، و مفیض این حقایق علمی و معارف الهی است.

4- از سوى چهارم، عقل فعال در مکتب مشاء نقش مهمی در القاء حقایق و افاضه معارف و تکمیل نفوس دارد و تمام معارف که بر قلوب اولیاء و بزرگان افاضه می شود، همگی از ناحیه او است. نفوس ضعیف همواره اسیر حواس ظاهری و گرفتار قوای باطنی می باشند (مقصود از قوای باطنی، قوه وهمیه است، که معانی جزئی را درک می کند و قوه عاقله که مدرک کلیات می باشد و در این جا فقط قوه وهمیه مراد است). ولی هرگز قدرت و توانائی صعود به مقام برتر را ندارند، اما نفوس قوی و نیرومند، نفوسی که از صفای کامل برخوردارند در حالت خواب و بیداری می توانند با عقل فعال تماس گرفته و حقایق و معارفی از آنجا دریافت نمایند. پس هر قدر روح انسان قویتر باشد ارتباط و اتصالش با عقل فعال که منبع و خزانه معلومات است بیشتر خواهد بود، و همچنین هر اندازه قوه خیال قویتر باشد، بهتر میتواند این مفاهیم را در لباس صورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترک قویتر گردد انسان صور محسوسه خارجیه را بهتر درک می‏کند. و میتواند در کوتاهترین مدت وسیعترین معلومات را به فرمان خدا از عقل فعال کسب کند.

سپس از مجموع این مقدمات چنین نتیجه میگرفتند: روح پیامبر چون فوق العاده قوى است رابطه و اتصالش با عقل فعال بسیار زیاد است، و به همین دلیل مى‏تواند در اکثر اوقات معلومات را به صورت کلى از عقل فعال بگیرد. و از آنجا که قوه خیالیه او نیز بسیار قوى است، و در عین حال تابع قوه عقلیه است، میتواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور کلیه که از عقل فعال دریافت داشته، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببیند! مثلا اگر آن حقایق کلى از قبیل معانى و احکام باشد به صورت الفاظى بسیار موزون، و در نهایت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهایت کمال بشنود! و چون قوه خیالیه او تسلط کامل بر حس مشترک دارد می‏تواند به این صور جنبه حسى دهد و پیامبر آن شخص را با چشم ببیند و الفاظش را با گوش بشنود!

بنابراین وحی یک حقیقت علمی است که واقعیت و خارجیت دارد، ولی لازمه یک حقیقت قابل تشکیک این است که در هر مرحله متناسب با آن تجلی کرده و به صورت مناسب آن درآید. مثلا وحی در عالم عقل به صورت وجودعقلی و معارف کلی است و در عالم مثال که سایه و شبحی از جهان است، به صورت الفاظ و اصوات مثالی است که در این ظرف و مرتبه وجودی، حقیقتا وجود دارد، و در حس مشترک به صورت اصوات و الفاظ مسموع می باشد، و هر کدام در مرحله خود وجود واقعی داشته و هرگز مخلوق نفس پیامبر و ساخته فکر و خیال او نیست، بلکه آیینه روح او شایستگی دارد که حقیقت وحی با مراحل سه گانه آن در مراتب عقل، خیال و حس مشترک او متجلی گردد. و از آنجا که سلسله نظام هستی به آفریدگار جهان منتهی می گردد، سرانجام حقیقت وحی از مبدء آفرینش به نفس پیامبر افاضه می شود. فرشته وحی نیز واقعیتی است غیرقابل انکار ولی در هر مرحله با وجود مناسب آن جلوه و تجلی می کند. فرشته وحی در عالم مثال و خیال، وجود مثالی همان عقل فعال است که برای خود واقعیتی انکار ناپذیر دارد و همین گونه است تمثل جسمانی او در برابر دیدگان پیامبر که در این مرحله نیز برای خود دارای حقیقت و واقعیت متناسب با این مرحله است.

نقد و بررسى:
این فرضیه از جهات گوناگونی قابل نقد است:

اولا: بر پایه افلاک نه گانه بطلمیوسی. نفوس و عقول عشره که متعلق به آنها است فعلا جزء اساطیر محسوب میشود چرا که یکی به طور قطع ابطال شده و دیگری هیچ دلیلی برای اثبات آن در دست نیست و مسلما چنین فرضیه ای قابل قبول نیست و بی ارزش است.

ثانیا: آنچه فلاسفه مشاء در تفسیر وحی و نبوت گفته اند، تنها در حد یک فرضیه است، و دلیلی بر مطابقت وجود عقل مفارق با فرشته وحی، و القای معارف الهی و شرایع آسمانی بر قلب پیامبران اقامه نگردیده است.

ثالثا: این فرضیه با آیاتی از قرآن که درباره وحی سخن می گوید به هیچوجه هماهنگ نیست زیرا آیات قرآنی با صراحت می گوید: وحی نوعی رابطه با خدا است نه با عقل فعال و از طریق الهام به قلب یا به واسطه فرشته وحی (فرشته ای که یک وجود واقعی است و در برابر او ظاهر می شود نه اینکه مولود قوه خیال یا تاثیر حس مشترک است) و یا اینکه امواج صوتی را که خداوند در جسمی ایجاد کرده با گوش می شنوند نه اینکه صداها جنبه خیالی داشته باشد و مولود تاثیر قوه خیال یا حس مشترک باشد. تفسیر وحی از طریق تشکیک در وجود و اینکه وحی در عالم عقل، وجود عقلانی و در عالم مثال، وجود مثالی، و در عالم حس، به صورت الفاظ و اصوات متمثل می گردد، در پاره ای از آیات قرآن صحیح و پابرجاست، عین آیات مربوط به معارف و احکام که می توان برای آنها یک نوع وجود عقلی و مثالی و حسی تصور کرد، و وحی را هم تنزل و تمثل وجودی این مراحل دانست.

ولی در کتابهای آسمانی عموما و قرآن خصوصا یک سلسله حوادث مربوط به جدال اهل کتاب با پیامبر، و گفتگوی مشرکان با او، و تهمت ها و افتراهای آنان به پیامبران و همچنین گفتگوهای پیامبران با افراد مختلف آمده است که نمی توان در آنها مراحل سه گانه را به صورت صحیح تصویر کرد مثلا برای آیه «قد سمع الله التی تجادلک؛ خدا مجادله مردی را در مورد همسرش با تو شنید،» (مجادله/ 1) و آیات دیگری که از همین سنخ می باشد، چگونه می توان سه نوع وجود عقلانی، مثالی و حسی تصویر کرد و وحی را تنزل وجود عقلی دانست؟ این نوع تنزل و مراتب وجودی مربوط به معارف و احکام و مبادی آنها است که می توانند درجات سه گانه وجودی داشته باشند. و عیب مهم دیگر آن این است که پیامبر را هم ردیف فلاسفه و نوابغ میشمرد، با عقلى قویتر و روحى نیرومندتر، در حالى که میدانیم راه وحى از راه ادراکات عقلیه جدا است، این دسته از فلاسفه بى ‏آنکه توجه داشته باشند به تخریب مبانى وحى و نبوت پرداخته ‏اند و چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. بنابراین فرضیه فوق نه از نظر عقلی نه از نظر دلیل نقل قابل قبول است.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- ج‏ 20 صفحه 491-492

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- ج 3 صفحه 78

جعفر سبحانی- منشور جاوید- ج 10 صفحه 235-238

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد