رابطه دین و علوم تجربی
فارسی 5620 نمایش |انحصار گرایی
آنچه که از قرن هفدهم به بعد همه متکلمان، فیلسوفان و اندیشمندان الهی را بیش از حد نگران می ساخت صرف تعارض رویکرد جدید علم با دین نبود، زیرا که تمام اشکالات وارده به انحنای مختلف جواب داده شده بود، اینگونه نبود که سوالات بدون جواب مانده باشند، بلکه آنچه که حائز اهمیت بود، این بود که اثبات گرایی که به صورت مکتب جدید و شیوه نویی ابراز وجود می کرد، با روشی کاملا انحصاری که هرگز حاضر نبود رقیبی را برای خود در صحنه عالم ببیند پا در میان گذاشت و با تمام وجود سعی در یکه تازی در میدان نمود. "میراث عمومی تر این تاریخ طولانی و در هم تنیده پیشرفت علم و عقب نشینی الهیات، این تلقی است (که خود بخشی از فضای فکری جهان غرب در قرن بیستم است) که اگرچه علوم دقیقا هیچ یک از مدعیات دینی را ابطال و رد نکرده اند، اما چنان پرتو خیره کننده ای بر جهان افکنده اند (بی آنکه هیچ گاه از موضوعات دین بحث کنند) که اکنون می توان ایمان را تنها به عنوان خیالبافی خصوصی بی ضرری تلقی نمود. گمان بر این است که دین دیگر موضوعیتی ندارد و مقدر است که مدام از حوزه های معرفت بشری بیشتر تبعید شود." (جان هیک، فلسفه دین، ص 84)
نقش آگوست کنت در بیرون راندن رقیب از صحنه یی تردید در طول دوران تاریخ بشری معارف دینی با هر یک از معارف عقلی، فلسفی، عرفانی و… در کنار هم می زیسته و به نحو مسالمت آمیزی هر کدام به حیات خود ادامه می داده است، به عنوان مثال در تاریخ تفکرات اسلامی، فلاسفه و متکلمان مسلمان تلاش نمودند تا هر چه بیشتر بتوانند بین معارف الهی و معارف عقلی و بشری به جای تعارض، تعامل برقرار کرده و هر چه بیشتر این دو را به یکدیگر نزدیک سازند در این راستا علوم تجربی و تحصلی نیز از این قاعده مستثنی نبودند، اینگونه نبوده که بشر بعد از رنسانس آن هم فقط در اروپا با علوم تجربی و اهمیت آن آشنا شود و تا آن زمان هیچ خبری از آن نداشته باشد و به اعتقاد آگوست کنت: "تعیین تاریخ دقیقی برای این انقلاب علمی محال است ما فقط اینقدر می توانیم بگوئیم که امری مستمر و فزاینده بوده است. به ویژه از عصر ارسطو و کوشش های وی و مکتب اسکندریه و پس از معرفی علم تجربی در اروپای غربی توسط عرب ها" (سید محمد سلیمان پناه، فصلنامه حوزه و دانشگاه ش 19، ص 37)
همانگونه که مرحوم علامه محمد تقی جعفری در مقدمه ای که بر ترجمه کتاب سرگذشت اندیشه ها بیان داشته است: "در این که روش حسی و آزمایشگاهی در قرن های اخیر در مغرب زمین شیوع گسترده ای داشته و مبانی معرفت درباره طبیعت شناسی و انسان شناسی را به حواس و آزمایشگاه ها استوار کرده اند، هیچ تردیدی نیست. ولی این پدیده را باید مورد تحقیق لازم و کافی قرار داد. آیا اگر در مشرق زمین نیازی به تشخیص خواص نباتات و عناصر شیمیایی و نمودهای فیزیکی احساس شود و معرفت خود را درباره مسائل مربوط به تعقل های تجریدی مانند قانون وحدت (الواحد لا یصدر عنه الا الواحد) یعنی از واحد جز واحد صادر نمی گردد استوار می سازند؟ آیا بنیانگذاران روشی حسی و تجربی در علوم مشرق زمین مسلمانان نیستند؟ آیا قانون ابن سینا و جبر و مقابله خوارزمی و تحقیقات فیزیکی نور به وسیله حسن بن هیثم و علم مثلثات محمدبن جابر التبانی و تحقیقات شیمی محمدبن زکریا رازی و … تکیه بر تعقل تجریدی دارند یا بر حواس و آزمایشگاه ها؟ به طور کلی با نظر به موضوع و محمول قضایانی که متکی بر واقعیات محسوس است منطق واقعیابی اقتضا می کند که برای تحصیل شناخت به امور مزبور (حواس و آزمایشگاه ها) تکیه شود و این فعالیت همان تکاپوی علمی محض است، به معنای معمولی آن، که بدون اختصار به شرق و غرب و دیروز و امروز و فردا در جریان است." (نورث وایتهد، سرگذشت اندیشه ها، ترجمه عبدالرحیم گواهی جلد اول، ص 24-23)
حال سوالی که قابل طرح است که اگر بهره گیری از علوم حسی و تجربی قدمتی به قدمت حیات انسان در این کره خاکی دارد و چیزی نیست که اندیشمندان اروپایی آن را در قرون اخیر کشف کرده باشند پس چه اتفاق مهمی در اروپا افتاد، که ناگهان علوم تجربی به جای همراهی و همگامی با علوم دیگر موضع خصمانه بر علیه رقیب خود گرفتند و این کاری بود که به وسیله کنت انجام گرفت. هنر کنت این بود که با شر نامیدن تقسیم کار علمی، عرصه را بر رقیب تنگ کرده و با القا و هشدار به اینکه تا زمانی که علوم غیر تجربی، از جایگاه رفیع و احترام خاص برخوردارند، هر آن امکان حمله آن علوم بر رقبای خود و تحت سیطره در آوردن آنها وجود دارد. کنت با تصریح به اینکه: "ما نباید این امر را از خود بپوشانیم که این (تقسیم کار علمی) نقطه ضعف ذاتی سیستم ماست و این نقطه ای است که از آن نقطه ممکن است مجاهدان فلسفه کلامی و متافیزیکی به امید موفقیتی فلسفه تحصلی را مورد هجوم قرار دهند." (فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش 19، ص 37)
و بالاخره کنت برای جلوگیری از این هجمه القایی و دفع هر نوع هرج و مرج خیالی و ذهنی تنها راه چاره را نظم و قانون اجتماعی می داند، تا بدین وسیله جامعه را از چیزی که او آن را شر می نامید برهاند. به همین جهت می گوید: "احتیاجی به اثبات این معنا برای خوانندگان این اثر وجود ندارد که جهان با عقاید اداره و سرنگون می شود، یا به عبارت دیگر تمامی مکانیسم اجتماعی در نهایت مبتنی بر عقاید می باشند، آنها می دانند که بیش از هر امری دیگر، شدیدترین بحران سیاسی و اخلاقی موجود، در تحلیل نهایی، ناشی از هرج و مرج فکری است. وخیم ترین شری که گریبان گیر ماست، در حقیقت عبارت است، از این چندگانگی ژرفی که اینک بین اذهان، در مورد تمامی اصول اساسی وجود دارد و علاج آن اولین شرط نظم اجتماعی حقیقی است." (همان، ص 38)
ماهیت واقعی علوم تجربی
از جمله سوالتی که طرح آن لازم است این است که آیا همانطور که ادعا می شود ماهیت علوم تجربی و مؤلفه های آن را تماما تجربه تشکیل می دهد؟ و به معنای واقعی و حقیقی آن این علوم برخاسته از حواس پنج گانه و متکی بر آن می باشند؟ و اصولا عاری از هر نوع پیش داوری و متکی نبودن بر هیچ نوع پیش فرض عقلی و ذهنی است؟ و نیز پایبند و خواستار هیچ باید و نبایدی نبوده و نیست؟ آیا ماهیت این علوم اینگونه هست؟ یا اینکه "علم تجربی کاملا خالص و مبتنی بر تجربه یا مشاهده صرف وجود ندارد، و همه علوم به اصطلاح تجربی، دارای مبانی و زیر بناهای متا فیزیکی هستند که در مورد آنها، طبق تعریف امکان انجام مشاهده و آزمایش تجربی وجود ندارد." و به گفته استاد علامه محمد تقی جعفری: "اگر ما ضرورت تجرید و کلی گیری عقلانی را از عوامل معرفت حذف و منها کنیم، با چه وسیله ای قوانین و اصول کلی را از نظم حاکم در جهان هستی انتزاع نموده، روش های علمی را به جریان بیندازیم؟! مگر بدون تعقل می توان از انعکاس نمودها و حرکات مشخص دو قلمرو جهان و انسان قضیه ای به نام قانون و اصل داشت؟ و از طرف دیگر حسیون افراطی درباره ریاضیات چه خواهند گفت؟! آیا همه کتاب های ریاضی را که از بارزترین علائم رشد مغز بشری است به دریا بریزیم؟! همه می دانند که ریاضیات از فعالیت های تجریدی عالی عقل است." (محمد حسین تمدن جهرمی، ابعاد رابطه دین و علم و جایگاه علم دینی، فصلنامه حوزه و دانشگاه، ش 20، ص 18)
وی در ادامه این بحث با بیان اینکه چگونه می توان انسان "آنچنان که هست" را از "انسان آنچنان که باید" تفکیک نمود؟ در صورتی که هر انسانی در هر جامعه ای و در هر دورانی که چشم به این دنیا باز می کند و در یک خانواده که جزئی از جامعه است قرار می گیرد، بدون استثناء امواج آداب و رسوم فرهنگی، مقررات و قوانین اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بر سرش می تازند و این موجود را در خود غوطه ور می سازند. پس انسان چه بخواهد و چه نخواهد تبلوری از بایستگی ها و شایستگی ها می گردد و اختلاط "آنچنان که هست" و "آنچنان که باید" در این موجود به قدری شدید است که تفکیک و تجزیه آن دو در حیات روانی وی تقریبا امکان ناپذیر است. با اضافه این احتمال که وقتی یک انسان پای به عرصه زندگی می گذارد، زمینه عناصر فرهنگی ریشه داری را که نسل طولانی او داشته است، مانند پدیده ای ارثی با خودش به این دنیا می آورد." و خلاصه اینکه "اگرچه به طور مستقیم مفهوم "باید" ی در کار نیست، ولی هیچ کس در این حقیقت تردید ندارد که ما انسان ها اگرچه با هدف گیری شناخت "جهان آنچنان که هست" به سراغ شناخت جهان می رویم، ولی نتیجه ای جز شناخت جهان با حواس و دیگر ابزار شناخت معین و شناخت جهان با گزینش و هدف گیری های خاص خود به دست نمی آوریم. پس در حقیقت کسی که ادعا می کند بشر توانایی رویارویی با "جهان و انسان آنچنان که هستند" را به طور مطلق دارد، آرزوی درونی خود را بیان می کند که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید." (نورث وایتهد، سرگذشت اندیشه ها، ص 35)
جالب ایجاست که اینشتین در رد و نفی تفکر اثبات گرایان و حسیون که تلاش شان بر این است که به هر نحو ممکن همه چیز را در قالب شهود حسی جای دهند و هر سر نخی را که ممکن است به ورای آن متصل شود را قطع کنند، به همین جهت هدف از علم می گوید: "همه توافق دارند که علم باید رابطه ای بین حقایق تجربی برقرار کند، به طوری که بر مبنای حقایق تجربه شده بتوانیم حقایق دیگری را پیش بینی کنیم. طبق دیدگاه بسیاری از پوزیتیویست ها یافتن کامل ترین جواب برای این کاوش، تنها هدف علم است، اما من باور ندارم که چنین هدف خاصی موجب آن گونه اشتیاق پژوهشگر که به توفیقات بزرگ می انجامد می شود. در یک انگیزه قوی تر، ولی مهمتر، در پس کوشش های خستگی ناپذیری که منجر به این توفیقات شده قرار دارد، می خواهیم وجود واقعیت را درک کنیم، مبنای تمامی این کوشش ها این اعتقاد است که وجود ساختاری کاملا منسجم دارد، امروز ما کمتر از زمان های گذشته زمینه داریم که به خود اجازه دهیم از این اعتقاد شگفت انگیز منحرف شویم." (همان، ص 30-29) و به نظر کلود برنارد "هیچ قاعده و دستوری نمی توان به دست داد که هنگام مشاهده امری معین در سر محقق فکری درست و مثمر که یک نوع راهیابی قبلی به ذهن به تحقیق صحیح باشد ایجاد شود، تنها پس از آنکه فکر به وجود و ظهور آمد، می توان گفت چگونه باید آن را تابع دستورهای معین قواعد منطقی مصرح که برای هیچ محققی انحراف از آنها جایز نیست قرار دارد، ولکن علت ظهور آن نامعلوم و طبیعت آن کاملا شخصی و چیزی است مخصوص که منشأ ابتکار و اختراع و نبوغ هر کس شمرده می شود." (محمد تقی جعفری، فلسفه دین، ص 418-417)
و به تعبیر ماکس پلانک: "… آدمی بر سر یک دو راهی قرار می گیرد: یا باید از دانشی که مجموع پدیده ها را در بر می گیرد چشم بپوشد -که حتی جازم ترین فرد، از تحصلیان، مشکل به آن خرسند خواهد شد- یا به خلاف، به سازشی تن در دهد و تجربیات دیگران را نیز پایه و اساس دانش قرار دهد. بدین سان، چون درست بنگریم. اصل اولیه مکتب تحصلی به کنار گذاشته می شود. اصلی که نمی خواست چیزی جز معلوم (داده) بلافصل را حفظ کند. به این دلیل که هر آزمون بیگانه ای را جز به طور غیر مستقیم و جز به میانجی وسایل ارتباطی نتوان شناخت. در اینجا عامل جدیدی در تعریف علم وارد می شود: درستی و اعتبار روابط کتبی و شفاهی، که خود ناقض اصل مسلم مکتب تحصلی است اصلی که خواستار تجربه مستقیم مواد و مصالح علمی است." (همان) به همین جهت به اعتقاد وی ابزار و وسایلی که فیزیکدان برای شناخت جهان به کار می گیرد چیزی جز پیام های کم و بیش نا مطمئنی نیستند که هرگز درباره خود جهان حقیقی چیزی به او نمی آموزند و صرفا فیزیکدان با فروضی از پیش تعین شده از جمله اینکه جهان حقیقی از قوانینی پیروی می کند به تحقیق درباره شناسایی جهان خارجی می پردازد. (همان، 434)
منـابـع
محمود اصغري- مقاله جستاري پيرامون ادعاي تعارض علم و دين
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها