انواع بستگی های انسان به هم نوعان خود
فارسی 2638 نمایش |بستگی انسان با انسان دیگر به طور کلی صور و اشکال گوناگونی دارد که بعضی از آنها به طور اختصار بیان می شود:
1-بستگی طبیعی اولی: مانند بستگی پدر و مادر به فرزند و دو موجود نر و ماده با هم. این بستگی با نظر اولی یعنی با نظر به ماهیت رابطه یک پدیده طبیعی کامل می باشد، زیرا فرزند موجودی است که محصول دو موجود پدر و مادر است. این رابطه بی شباهت به رابطه «علیت» نمی باشد. البته بزرگ کردن و تربیت نمودن و سایر روابط میان فرزند و پدران رابطه دیگری است. و همچنین رابطه میان دو موجود نر و ماده برای تناسل و توالد از یک نظر، برای اشباع غریزه جنسی از نظر دیگر، باز طبیعی اولی است.
2-بستگی طبیعی ثانوی: مانند بستگی افراد نیازمند به افراد بی نیاز که مواد زندگانی خود را از آنها در می یابند، مانند رابطه فرزندان و پدران در دوران تربیت و بزرگ کردن و همان رابطه زوجین در خارج از قلمرو اشباع جنسی و توالد، و مانند رابطه افراد ناتوان از تحصیل مواد زندگی با افراد توانا که زندگانی آنان را تهیه می کنند البته این مثال در نظامهای اجتماعی مختلف گوناگون می باشد، زیرا در بعضی از نظام ها این رابطه میان افراد ناتوان و دولت برقرار می گرد، در بعضی دیگر از نظام ها این رابطه میان افراد ناتوان و ثروتمندان یا موسسه های خیریه برقرار می شود.
3-بستگی اجباری: دو فرد با همدیگر یا در مقابل فرد ثالث یا در اجتماع با همدیگر یا در مقابل اجتماع ثالث ارتباط برقرار می کنند، این ارتباط طبیعی اولی و ثانوی نبوده، بلکه برای دفع آسیب فرد یا اجتماع دوم یا سوم یا به دست آوردن سود مقرر می گردد. از این قبیل است پیروزی های اجباری افراد یا جوامع از همدیگر عوامل این گونه بستگی ها غالبا به یک عامل اساسی برمی گردد، و آن عامل قدرت است که در یک فرد یا یک جامعه بالنسبه به فرد یا جامعه دیگر احزار شده است. و ملاک این ارتباط این است که اگر قدرت از طرف ارتباط منها شود یا فرد و جامعه دارای قدرت شوند. این ارتباط گسیخته خواهد شد.
4-بستگی های اضطراری: در این قسم فرد یا اجتماع به جهت علل غیر طبیعی ولی با اراده خود ارتباطی با فرد اجتماع دیگر برقرار می سازند. این ارتباط به طور اجباری به آن معنی که اصلا خواستن و اراده ای در کار نبوده باشد نیست، ولی اراده ارتباط در این قسم معلول اراده اضطرای است که نتیجه عوامل غیر طبیعی می باشد.
5-بستگی ارادی کامل و طبیعی: فردی با اجتماعی روی موقعیت های طبیعی خود اعم محیطی و اجتماعی با همدیگر رابطه ارادی برقرار می سازند. این همان رابطه معمولی افراد است که در تمام اجتماعات وجود دارد. اگر چه این اراده بدون علت نمی باشد ولی این علل که رابطه ارادی ایجاد می کنند عوامل طبیعی هستند، مثلا کشاورز با متخصص استخراج آب های زیر زمینی رابطه برقرار می کند، کارگر با کارفرما، فرماندهان با فرمانبران و....هکذا این روابط که گفتیم تقریبا شبیه به همان رابطه «من» انسانی است با حوادث خارجی برای فعالیت در زندگی، یعنی تمام این روابط مثال خود را در حرکات افراد هم نشان می دهد. چنانکه کارهای انسان تقسیم به ارادی و اجباری و عادی و اضطراری و اختیاری می گردند، همچنین روابطه مقرره مابین افراد و اجتماعات با همدیگر. در میان تمام روابط، یک روابطه دیگر وجود دارد که عالی ترین روابط و پیوستگی های بشریت با همدیگر، اگر چه کم و شاید به ندرت پیدا می شود و آن:
6-بستگی اختیاری است و چنانکه کار اختیاری در انسان ها بسیار پر ارزش و کاشف از شخصیت انسانی است و چنانکه کار اختیاری انسان، تابع اصل «مالکیت به خود» می باشد، همچنین رابطه اختیاری افراد با همدیگر. رابطه فرد با اجتماع و دولت و هر گونه وابستگی فرد به فرد دیگر و به طور کلی ارتباط انسان با انسان دیگر از دایره فعالیت اصل «ادامه زندگی» نمی تواند بیرون بوده باشد مگر این رابطه اختیاری که به اضافه اینکه اصل زندگی را ارضاء و اشباع می کند، زندگی را هم برای دو طرف ارتباط دارای مفهوم با ارزش می نماید.
در صورت «پیوستگی اختیاری»، انسان می تواند این حقیقت را قبول نماید که هدفی عالی برای زندگی خود در نظر گرفته است و او از این جهت خسارتی نمی بیند و مانند ماشین در ایجاد رابطه اجزایش با همدیگر مجبور نیست تا مخالف طبیعت خود احساس نماید. توضیح این مساله چنین است که اصل ادامه زندگی اگر چه اساسی ترین اصل جانداران روی زمین است، به هیچ اصل و قانونی بند نبوده و هر اصل و قانون تا آن موقع ارزش داشته باشد که موافق اصل مزبور یا حداقل مخالف آن نبوده باشد این مطلب با یک عینک مخصوصی گمراه کننده نیست به این دلیل که اساسی ترین قانون آن است که اصل بقای حیات را تایید کند. ولی معمای لاینحل بشری در همین جاست که وجود اختلافات شگفت انگیز در موجود انسانی برای «مفهوم زندگی» یک نقطه معین و مشخص تعیین نکرده است به طوری که پایین تر از آن نقطه زندگی و بالاتر از آن نقطه کمال زندگی بوده و آن نقطه کمال زندگی بوده و آن نقطه مرکزی حد متوسط و معتدل زندگانی بوده باشد، پس در نتیجه رنگ آمیزی انسانها جنبه شخصی پیدا کرده و یک اصل کاملا روشن و ثابت برای زندگی همه افراد انسانی وجود نخواهد داشت. بنابراین، تجملات و وسایل خوشگذارانی برای یک فرد ضرورت زندگی تلقی شده و برای فرد دیگر کاملا زائد خواهد بود و این عدم تسلیم اصل زندگی به قانون ثابت و مشخص، معلول همان «می خواهم بی نهایت» است.
منـابـع
محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 207-204
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها