معانی مختلف دین تکلیفی و پاسخ به اشکالات آن

فارسی 3470 نمایش |

حق در برابر تکلیف از مسائل حکمت عملی و حق در برابر باطل از مسایل حکمت نظری است و نباید بین این دو خلط کرد ولی چون گاهی در اشکال نقد یا پرسش بین این دو معنا تفکیک نشده در پاسخ که مطابق با پرسش است هر دو معنا مطرح شده است. در زیر به معانی مختلف دین تکلیفی می پردازیم:
الف. مراد از دین تکلیفی منهای حق یعنی دینی که مجموعه ای از احکام و فرایندی از الزام های شرعی است و هیچ یک از آنها حق نبوده و در مسیر صواب نیست بلکه همه آن تکالیف مربوط به دوره افسانه ای و ربانی است که چون انسان ها در آن دوره در فقر فکری بوده اند افرادی آن احکام و تعالیم را تنظیم و برای حفظ امنیت اجتماعی آن را تحت عنوان شریعت ربانی ترویج کرده اند؛ ولی بشری که پس از آن مرحله عقلی و فلسفی را سپری ساخت و وارد مرحله حسی و تجربی شد دیگر مجموعه ای از احکام و الزام شرعی تحت عنوان دین را بر نمی تابد، بنابراین، دین حق نیست، بلکه پدیده ای تاریخی است که مجموعه ای از تکالیف و تعالیم خرافی در آن گنجانیده شده است.
ج. تکالیف انسانی در دین آمده است؛ ولی حقوق را باید به واسطه عقل ادراک کرد؛ یعنی دین تکالیف را آورده؛ اما تبیین حقوق را نباید از دین توقع داشت، بلکه آن را باید با عقل و تجربه بشری تنظیم و تدوین نمود؛ به بیان دیگر، تکالیف امری دینی و حق امری عقلی و تجربی است.
د. سعادت انسان در اطاعت از امر و نهی الهی است که دین آنها را بیان کرده است. برای وصول به سعادت و کمال در دنیا و فلاح و رستگاری در آخرت نیازی به حقوق و اعمال آن نیست، بلکه اگر انسان تابع دین باشد و به تکالیف دینی و شرعی خود عمل کند به حقوق خویش هم می رسد و سعادت و رستگاری برای او تأمین می گردد، پس رسیدن به سعادت و رستگاری انسان که حقوق واقعی او هستند فقط در پرتو تکالیف دینی میسور است.
ه. دین با حقوق بشر جهانی در تعارض است چون دین مجموعه ای از تکالیف است؛ ولی اعلامیه جهانی بیان کننده حقوق انسان هاست.

پاسخ به معانی مختلف
معنای اول که محتوای دین را فقط الزام های شرعی می داند و نه بیان کننده حقوق صحیح نیست زیرا دین افزون بر بیان احکام و الزام های اخلاقی، بیان بخش دیگری به نام عقاید را به عهده دارد که کمترین اعوجاج یا بطلانی در آن راه نداشته و حتی احتمال غیر حق بودن در آنها متصور نیست. دین به حقوق فراوان فردی و اجتماعی عنایت ویژه دارد؛ دعوت به عدل، تعاون بر بر و تقوا و تحذیر از ظلم و تعاون بر اثم و عدوان از شعارهای حقوقی اسلام است.
فرض دوم که دین پدیده ای خرافی بوده و منشأ تخیلی داشته باشد؛ نه منشأ الهی همان سخن اگوست کنت است که هیچ اصول علمی بر آن مترتب نیست و حق در این مورد در قبال باطل است؛ نه تکلیف.
در فرض سوم که عقل از منبع معرفتی دین تفکیک شده و در مقابل دین قرار گیرد، برداشت نادرستی است، چون پیش از این اشاره شد که عقل و نقل دو رکن اصلی معرفت دین اند و دین مجموعه ای از عقاید اخلاق و احکام الهی است و با عقل و نقل کشف می شود، بنابراین دین در مقابل عقل نیست، بلکه عقل برهانی همانند نقل معتبر کاشف آن است، پس تعبیر عقل و دین تعبیر دقیق علمی نبوده و از باب تسامح عرفی است.
تلقی چهارم از دین آن است که گفته شده سعادت انسان در طاعات دینی و اوامر الهی است و حقوق نیز از این راه به دست می آید. این سخن تا حدودی صحیح است؛ اما بدان معنا نیست که انسان از عقل خویش برای معرفت حقوق و تکالیف بهره نگیرد دین نه تنها تکالیف انسان را بیان کرده بلکه حقوق و تکالیف را با هم تبیین نموده است.
آخرین صورت متصوره که دین با حقوق بشر وضع شده در تعارض است، فرض مورد مناقشه است. برخی شدیدا از این تعارض دفاع کرده و گروهی دیگر آن را نفی می کنند. به نظر می رسد تدوین و تنظیم موادی تحت عنوان اعلامیه جهانی حقوق بشر هرچند برخی از حقوق انسان در آن مطرح شده؛ اما بسیار ناقص و معیوب است. نقصان آن به جهت داشتن شمول بر ابعاد وجودی انسان است و عیب آن تدوین شدن چنین قانونی به واسطه تفکر و تجربه گروهی از متفکران اومانیست است.
بنابراین تعارض حقوق بشر با دین اسلام امری بدیهی و مسلم است و این تعارض نه تنها ظاهری و بنایی که مبنایی و ریشه ای است زیرا تدوین حقوق بشر با شالوده تفکر انسان محوری شکل گرفته است؛ اما حقوق در متون و آموزه های دینی و تفکر اسلامی بر مبنای خدا محوری است. این تنها علت یا مهم ترین عامل برای چالش میان حقوق بشر غربی با حقوق بشر اسلامی (دین اسلام) است. واصفان حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم با این نگاه آن را تدوین و تنظیم نموده اند که منشأ حقوق انسان است و به نام حق تکوینی معنا ندارد. انسان محور هستی است و خدا نه تنها خالق و اراده او منشأ همه مفاهیم حقوقی ینست بلکه اعتماد به خدا مخلوق فکر بشر است و انسان عصر مدرنیته منشأ همه حقوق است.
انسان اگر تعاملی با خدا دارد بدان معنا نیست که بخواهد در مقابل او کرنش کرده و تکالیف انسانی خویش را از او دریافت کند بلکه به این معناست که حقوق خویش را از او مطالبه نماید.
این اعتقادی است که روحانیان و اربابان کلیسا و فیلسوفانشان آن را تبلیغ کرده اند چنان که یکی از اسقف های کلیسا می گوید: دنیا بالغ شده و طوری باید زندگی کرد که خدایی نیست. باید یک مسیحیت دنیوی بدون دین داشته باشیم و دیگری می گوید انسان گرایی خود نوعی دین است؛ دین بدون خدا. انسان به معنای واقعی خودش خالق خویش است، باید معیارهای خودش را به وجود آورد باید هدف های خود را تعیین کند و خودش راه را به سوی آنها بگشاید. تنها چیز قطعی که در زندگی وجود دارد مرگ است مثل این است که همه روی نواری زندگی می کنیم که بدون رحم و شفقت به سوی کوره آدم سوزی در حرکت است، اگر وضع چنین است پس باید لااقل هرچه از دستمان بر می آید انجام دهیم. حقوق با همه اقسام و ابعادش به همین معناست چنان که گروسیوس یکی از بنیانگذاران حقوق بین الملل معتقد است حقوق طبیعی مولود عقل و فکر بشری است. وقتی که حقوق طبیعی چنین باشد حساب دیگر اقسام حقوق بسیار روشن است.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 251-254

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها