سخنان احمد امین درباره سید جمال الدین اسدآبادی
فارسی 13219 نمایش |احمد امین در کتاب «زعما الصلاح فی العصر الحدیث»، درباره سید جمال الدین اسدآبادی چنین می گوید:
سید جمال الدین به رسالت خویش آگاهی یافت و دانست که ادای این وظیفه چه مایه مجاهدت می طلبد و چه سختی ها در پیش دارد. از این رو تشکیل خانواده نداد، و دل به مال و منال نباخت. او تنها و تنها برای افکار و آرمان های خویش زندگی می کرد. در سراسر روز به یک وعده غذا می ساخت، اگر چه چای بسیار می خورد و سیگار بسیار می کشید. هر آن برای تبعید و گرفتاری های احتمالی دیگر آماده یود. قدرتمندانی که او را از این سوی به آن سوی تبعید می کردند، در واقع خودشان را به زحمت می افکندند نه او را. جامه های سید بر تنش بود و کتابهایش در سینه اش، افکارش در مغزش و دردهای بزرگش در دلش.
سید در درس ها و سخنرانی های عمومی خود می خواست ملت های مسلمان خود را از بند حکمروایان آزاد سازند و حدود وظایف خود را در برابر صاحبان قدرت و حدود وظایف صاحبان قدرت را در برابر خویش درک کنند، تا هر کس از حق خود آگاه گردد و چون حکمران نسبت به او تجاوز کرد در روز او بایستد و با تمام وجود بگوید: «نه».
سید می خواست یک تفکر عمومی نیرومند و قاطع و شالوده دار پدید آورد تا مردم با این تفکر، امور داخلی و خارجی سرزمین خود را درک کنند، و در برابر رویدادهای مهم خود تصمیم بگیرند و این تصیمم را، به عنوان دستور، به صاحبان قدرت ابلاغ کنند. تا بدینگونه ملت ها ملعبه دست قدرتمندان نباشند. سید می خواست همه مردم درک کنند که حق دارند خوب زندگی کنند و از درآمد خود بهره مند گردند و نتیجه تلاش خود را خود تصاحب کنند. و اگر دولت مالیات می گیرد، این مالیات به اندازه ای باشد که برای تأمین مصالح عمومی لازم است، نه تا آنجا که امیال و شهوات شخصی حکام طلب می کند. چون باید چنین باشد پس ملت حق، بلکه وظیفه دارد در دخل و خرج دولت نظارت کند. در مسائل سیاسی، سید می خواست ملت ها درک کنند که حق حکومت از آن آنهاست. هنگامی که چنین درکی پدید آمد و این درک را سید و یارانش پدید آوردند، مردم به طلب حکومت قانون بر می خیزند، و اینگونه حکومت را با کفایت و فهم و تلاش خویش به دست خواهند آورد.
سراسر زندگانی سید سرشار بود از دعوت پر شور به دینداری و خداپرستی. در درسهای او گروهی از علما و طلاب الازهر حاضر می شدند، مانند شیخ محمد عبده، شیخ عبدالکریم سلمان، شیخ ابراهیم لقانی، شیخ سعد زغلول، شیخ ابراهیم هلباوی... بیشتر کتابهایی که برای ایشان می خواند کتابهای منطق و فلسفه و عرفان و هیئت بود، مانند... شرح قطب بر شمسیه در منطق، هدایة الأثیریه، اشارات، حکمة العین، حکمة الاشراق، و تذکره ی خواجه نصیر طوسی در علم هیئت قدیم و کتابی در علم هیئت جدید... در واقع ارزش نهایی از آن کتابهای یاد شده نیست، زیرا شیخ حسن الطویل هم برخی از این کتابها را در الازهر تدریس می کرده است و کمترین تأثیری در طلاب از نوع تأثیر سید جمال الدین نداشته است. بلکه ارزش اصلی تدریس این متون، در این بود که هر فصلی و هر جمله ای از آنها گریزگاهی بوده است برای سید، تا آراء و افکار خویش را شرح دهد و اندیشه و ذهن طلاب را باز کند، و علوم کتابی را با حیات واقعی و زندگی خارج از مدرسه تطبیق دهد، و جهان را همچون یک واحد بنگرد. این است آنچه شیخ محمد عبده را قانع کرد و جان او را سیراب ساخت.
عبده چنانکه خود می گوید: «پس از دوسال که در الازهر درس می خواند از برنامه های معمول آنجا خسته می شود و همواره مطلب تازه و اندیشه نو می طلبد، تا سید جمال الدین می آید، و او در نزد سید آرزوی خویش را می یابد».
پس این کتابهایی که سید درس می داد، ارزش آنها در دم گرم مدرس بود، آری زندگی و جهان با عینک های گوناگون، گوناگون دیده می شود. کتاب زندگی و کتاب طبیعت و کتاب جامعه در پیش چشم همه ی مردم باز است، اما آنان سطور آن را می خوانند و می فهمند اند کند.
سید جمال الدین دشمن انگلیس بود تا می توانست به انگلیس بد و بیراه می گفت. چون انگلیس را خوب می شناخت و از دست آنها در افغانستان و هند و مصر و ایران و پاریس سختی ها کشیده بود. دشمنی و بدگویی او نسبت به انگلستان به جایی رسید که یکی از یارانش او را مورد عتاب قرار داده گفت: «ما عقیده داریم که شما با هم درباره اشخاص و هم درباره ملت ها با عدالت نظر می دهید، خوبی ها را به خوبی یاد می کنید و بدی ها را به بدی. لیکن رفتار شما درباره انگلیس و انگلیسی ها اینگونه نیست؟!» سید گفت: «کسی منکر این نیست که انگلیس به عنوان یک ملت، یکی از مترقی ترین ملت هاست، هم معنای عدالت را می فهمد و هم آن را به کار می بندد، اما در داخله خود و انگلیسی با انگلیسی، نه با دیگر اقوام» آنگاه سید کارهای انگلیس را در هند و مصر برای آن دوست خود شرح داد.
یک بار دیگر نظرش را در این باره اینگونه خلاصه کرد: «مردم شرق، در املاک و معادن و آبادی های خود مانند آدم سفیه مبذر تصرف کردند و همه را هدر دادند، تا کار به آنجا رسید که غرب آقا بالا سر آنان شد. و غرب هیچگاه مصلحت خود نمی داند که روش و فرهنگ شرق اصلاح شود و این سفاهتکاری پایان پذیرد. بلکه غرب آرزویش این است که شرق در همین گمراهی و اسرافکاری غرق باشد، تا بتواند قرن ها او را در همین محجوریت و ممنوعیت از تصرف در اموال خود نگاه دارد و خود مالک سرنوشت شرقیان باشد».
منـابـع
محمدرضا حکیمی- بیدارگران اقالیم قبله- صفحه 30-27
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها