آخرین حج پیغمبر اکرم و رحلت ایشان

فارسی 3968 نمایش |

پیغمبر در ذی قعده سال دهم هجری عازم حج شد. در این سفر بود که احکام حج را به مردم تعلیم داد. قریش پیش از اسلام برای خود امتیازاتی درست کرده بود. گذشته از کلید داری و پرده داری خانه و مهمانی کردن و آب دادن حاجیان، در آداب زیارت نیز خود را جدا از دیگر قبیله می دانست. در این سفر پیغمبر آنچه را قریش در زیارت خانه خدا برای خود امتیازی می شمرد و دیگران را از آن محروم می ساخت از میان برد. از جمله این امتیازات یکی این بود که در دوره جاهلیت مردم می پنداشتند طواف خانه باید در جامه پاک باشد و جامه هنگامی پاک است که از قریش گرفته شود اگر قریش جامه طواف را به کسی نمی داد او باید برهنه طواف کند. دیگر این که قریش مانند حاجیان از عرفات بار نمی بستند، بلکه از مزدلفه کوچ می کردند و این امتیاز را برای خود فخر می شمردند. قرآن این امتیاز را با این آیه از میان برد:
«ثم أفیضوا من حیث أ فاض الناس؛ از جایی کوچ کنید که مردم کوچ می کنند.» (بقره/ 119)
مردم دیدند محمد (ص) که خود از قریش است با دیگر مردمان از عرفات کوچ می کند. هم در این سفر بود که گفت: «مردم! نمی دانم سال دیگر را خواهم دید یا نه. مردم هر خونی که در جاهلیت ریخته شده زیر پا می گذارم. خون و مال شما بر یکدیگر حرام است تا آن گاه که خدا را ملاقات کنید.»
در بازگشت به مدینه در منزل جحفه آن جا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یکدیگر جدا می شود در موضعی که به نام «غدیر خم» معروف شده است، امر خدا بدو رسید که باید علی (ع) را به جانشینی خود نصب کنی و به تعبیر روشن تر باید سرنوشت حکومت اسلامی پس از پیغمبر معلوم گردد. رسول خدا در جمع مسلمانان که شمار آنان را میان نود یا یکصد هزار تن نوشته اند اعلام فرمود:
«من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و أحبب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من حذ له و أدر الحق معه حیث دار؛ من بر هر کس ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با کسی که بدو بپیوندد و دشمن بدار کسی را که او را دشمن دارد. و دوست بدار کسی را که او را دوست بدارد. و دشمن روی باش با کسی که با او دشمن روی است و خوار کن کسی را که او را خوار کند و حق را با او بگردان هر جا که بگردد. آن کس که حاضر است این سخنان را بدان کس که غائب است برساند.»
پس از بازگشت از حج در حالی که قوت و شوکت اسلام روز افزون شده بود، تندرستی پیغمبر به خطر افتاد، اما با وجود بیماری، سپاهی به تلافی شکست موته به فرماندهی اسامه بن زید، آماده کرد. ولی پیش از این که این سپاه به مأموریت برود، پیغمبر (ص) به دیدار پروردگار خود رفت. و وقتی عازم این دیدار شد که وحدت اسلامی را در سراسر شبه جزیره عربستان برقرار ساخت و اسلام را در مدخل دو امپراتوری بزرگ ایران و روم آورد.

مرگ پیغمبر (ص)
برای بعضی از نومسلمانان و احتمالا تنی چند از مسلمانان باسابقه، مرگ پیغمبر باورکردنی نبود. به چشم خود دیدند مردی به نام خدا برخاست، عربستان پراکنده، پریشان، و وحشت زده را که تا آن تاریخ هیچ گاه وحدت و تمرکز به خود ندیده بود متحد ساخت؛ قبیله های گوناگون و دشمن یکدیگر را که جز کشتن و غارت کردن هم هنری نداشتند یکی کرد؛ حکومتی بر اساس دین پدید آورد؛ جنگ و جدال داخلی را در آن سرزمین از میان برد؛ مردم را با هم مهربان و برادر نمود، خلاصه کارهایی کرد که هیچ کس پیش از او نکرده بود. پس چگونه ممکن بود مردی چنین با کارهایی چنان معجز ه آسا همچون دیگر مردمان زندگی کند و بمیرد؟
نه چنین چیزی امکان ندارد. او نمی میرد و جاودان است. این پندار گروهی از مردم هنگام شنیدن خبر مرگ محمد (ص) بود. تاریخ نویسان نوشته اند عمر همین که خبر مرگ پیغمبر را شنید، گفت: «سخنی دروغ است. او نمرده و نزد خدا رفته است و به زودی باز خواهد گشت. هرکس بگوید پیغمبر مرده او را خواهم کشت!» لیکن خود را بدو رسانید و آیه قرآن را که می گوید: «إنک میت و إنهم میتون؛ همانا تو می میری و آنان هم می میرند.» (زمر/ 30)، برای او خواند. سپس گفت مردم هرکس محمد را می پرستید بداند که او مرده است و دیگر باز نخواهد گشت و هرکس خدای محمد را می پرستید بداند او زنده است و هیچ گاه نخواهد مرد. به زودی مسلمانان متوجه شدند که با حقیقت تلخی روبرو شده اند. پیغمبر نزد خداوند رفته و دیگر در میان آنان نیست.

 

منـابـع

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 110-112

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها