عوامل جذابیت گفته های مولانا
فارسی 2485 نمایش |به نظر می رسد دلیل نفوذ و جاذبیت معرفت هایی که مولانا ابراز می کند، از عواملی چند ناشی می گردد:
عامل یکم- وسعت و گسترش اطلاعات و معلومات مولانا در انسان شناسی و جهان بینی، احساس این معنی در شخصیت مولانا، جاذبیت خاصی به گفته هایش می دهد، به طوری که مطالعه کننده مثنوی چنین تلقی می کند که با گفتار شخصی روبرو است که جهان هستی و انسان، چهره های بسیار زیادی را به آن شخصیت نشان داده است.
عامل دوم- که فوق العاده حایز اهمیت است، این است که مطالبی را که مولانا ابراز می کند عقل و دل او هماهنگی جدی در طرح آن مطالب نشان می دهند، به طوری که بررسی کننده، معرفت حاصل ازآن مطالب را در درون خود شهود می کند و در می یابد. ابیات زیر را دقت فرمایید.
این زبان چون سنگ و فم آتش وش است *** وان چه بــجهد از زبان چون آتش است
ســنگ وآهــن را مــزن بــرهــم گــزاف *** کـــه ز روی نــقل و گـــه از روی لاف
زان که تاریک است و هر ســو پنبه زار *** در میــان پــنبـه چـــون بــاشـد شــرار
ظالم آن قــومی کــه چشمان دوخــتند *** وز سخــــن ها عـــالمی را ســـوختند
عـــالمی را یــک سـخن ویــران کــند *** روبــــهان مــرده را شـــیران کـــند
مضامین مزبور در ابیات فوق در عین این که نمایش مثال و تشبیه دارند، با نظر به استدلال لطیف که برای اثبات دعاوی خود می آورد (تأثر سخن در جامعه متشکل) و با توصیف مردم بی بند و بار در سخن گفتن به ظلم و ظالمی، قطعیت مدعا به مرحله ای می رسد که مطالعه کننده صدق و واقعیت آن را با همه سطوح عقل و دل می پذیرد. مثال دیگری را در نظر می گیریم که عبارت است از سوء استفاده های ویران گر به وسیله الفاظ که تاریخ بشری را غوطه ور در ننگ وقاحت ساخته است. این مطلب که محصول مشاهدات و تجربه های بسیار فراوان است، با یک تشبیه فوق العاده جالب بیان می شود و همه اعماق روح را می شوراند و سپس به عنوان یک اصل جاری در جوامع بشری در درون آدمی ثابت و پایدار می ماند:
راه هـــموار است و زیــرش دام ها *** قــــحطی مـــعنی مــیان نـــام ها
لفــظ ها و نـــام ها چون دام هاست *** لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
عامل سوم- احساسی شگفت انگیز است که معرفت های ابراز شده مولانا در درون انسان به وجود می آورد. این احساس عبارت است از «بازگشت به خود». توضیح این که اغلب انسان ها حتی آنان که از معلوماتی کم و بیش برخوردارند، نمی توانند از میان و گمگشتگی خود در پدیده ها و جریانات عینی در دو قلمرو انسان و جهان جلوگیری نمایند. لذا می توان گفت: بزرگ ترین و دشوار ترین ادعایی که بشر می تواند ابزار کند، این است که بگوید: «من هستم» زیرا اکثریت قریب به اتفاق کسانی که احساس می کنند، وجود دارند، متوجه نیستند که ادعای آنان از یک احساس خام و ابتدایی سرچشه می گیرد و معنای تحلیلی این ادعا که «من هستم» جز این نیست که رنگ ها و اشکال ها و صداها مناظر طبیعی و ساختمان ها و پول و مقام و جنگ و همسر و فرزند و مشهودات، وجود دارند، این ساده لوحان کلمه «هستم» را به جای «هستند» به کار می برند. این قدرت تربیتی در مولانا که آدمی را از «هستند» بالاتر برده به «هستم» می رساند، به طور کم نظیر دیده می شود.
بیا ای برادر:
ای برادر عقل یک دم با خود آر *** دم به دم در تو خزان است و بهار
آخر چرا متوجه نیستی که:
ای برادر تو همه اندیشه ای *** مابقی خود استخوان و ریشه ای
اگر نمی بایست با خودت روبرو شوی، چرا از مرحله حیوانی به درجه انسانی حرکت کردی؟!
مــــاننده ستوران در وقت آب خـــوردن *** چون عکس خویش دیدیم از خویشتن رمیدیم
هیچ تا کنون متوجه شده اید که چرا هر آرمان و هدفی که شما را به سوی خود جلب می کند، پس از رسیدن به آن آرمان و هدف، آگاهانه یا ناخود آگاه می گویید: سپس چه؟ برای این است که:
خواجه می گردید که ماند از قافله *** خنده ها دارد از این ماندن خرش
جان ز هجر عرش اندر فاقله ای *** تن ز عشق خاربن چون ناقله ای
جــان گشاده سوی بـالا بـال ها *** در زده تن در زمـین چنگال هـا
در تکاپو برای شناخت جهان، به اضافه سیر و سیاحت و تصرف در جهان عینی، برای تفسیر نهایی آن، عامل خود را هم به حساب بیاورد، شاید در واقع:
باده در جوشش گدای جوش ماست *** چرخ در گردش اسیر هوش ماست
اگر این مطلب را پذیرفته اید که:
لطف شیر و انگبین عکس دل است *** هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
این نتیجه را هم باید قبول کنید:
پس بـود دل جوهر و عالم عــرض *** سایه دل کی بود دل را غرض؟!
آن چه که منطق علم و معرفت درباره جهان اثبات کرده است، این است که جهان را با همه اجزا و پدیده ها و روابط و دگرگونی هایش بشناسید، ولی خود به شکل جزئی از آن ها در نیایید. تو الکترون نیستی، ولی باید الکترون را بشناسی، تو گیاه نیستی، ولی باید گیاه را بشناسی. بدین ترتیب منطق علم و معرفت، ما را به شناخت جهان و ایجاد دگرگونی در اجزا و پدیده ها و روابط آن توصیه می نماید، نه این که ما را جزئی ازآن قرار بدهد. هر علم و معرفتی که بخواهد از انگور برگردد و غوره شود، و از شیره بخواهد که برای انگور شدن به عقب برگردد و به اندیشه جهان ساز آدمی دستور صادر که به سوی همان شیره ای برگردد که از انگور تحول یافته از غوره،
به وجود آمده اعصاب و سلول های مغز را تقویت نموده است. این علم و معرفت نیست، بلکه جهل کشنده علم و معرفت است، بنابراین:
هــیچ محـــتاج مــی گلگون نــــه ای *** تـــرک کــن گـــلگونه تـــو گــلگونه ای
ای رخ گــلگونه ات شــمس الضــحی *** ای گــــدای رنــگ تـــو گــــلگونه هـا
بــاده انــدر خــم هــمی جـوشد نـهان *** ز اشـــتیاق روی تــو جـــوشد چـــنان
ای هــمه دریــا چـه خــواهی کرد نم *** وی همـــه هــستی چــه مـی جویی عدم
ای مــه تـابـان چــه خواهی کرد گرد *** ای که خــود در پیـش رویـت روی زرد
تـو خوشی و خوب و کـان هر خوشی *** پس چــرا خــود مــنت بـــاده کشـــی
تــآج کــــرمناست بــر فرق ســرت *** طــوق اعـــطیـناک آویــــز بـــرت
جـوهر است انسان و چرخ او را *** عرض جمله فرع و سایه انـد و تــو غـرض
عـــلم جــویی از کــتب های فســوس *** ذوق جـویی تــو ز حــلوای فسوس
ای غــلامت عـقل و تـدبیرات و هـوش *** چـون چنینی خویش را ارزان فروش!
خــدمتت بــر جــمله هســتی مـــفترض *** جوهری چون عجز دارد با عرض؟!
بـــحر عـــلمی در نــمی پـــنهان شــده *** در سه گـــزتن عالمی پنهان شده
مـــی چــه بــاشد یــا جـماع ویــا سـماع *** تـــا تــو جــویی زان نشاط و انتفاع
آفــتاب از ذره کــی شــد وام خــواه *** زهره ای از خمره کی شد جام خواه
جــان بــی کــیفی شده مـحبوس کـیف *** آفــتابی حـبس عـقده ایـنت حیف
منظور مولانا از لزوم اعراض از پدیده ها و زیبایی های جهان عینی، نه این است که آن ها را مورد شناسایی قرار ندهید، بلکه چنان که در بیت دهم دیده می شود. می گوید: ای انسان که عقل و تدبیر و هوش در استخدام تو قرار گرفته اند، خود را به پدیده ها و زیبایی ها وسایر امتیازات جهان عینی مفروش که روزی فرا می رسد که خواهی گفت:
بی قدری ام نگر که به هیچم خرید و من *** شرمنده ام هنوز خریدار خویش را
منـابـع
محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 41-45
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها