جبر و اختیار از دیدگاه مولانا و دیالکتیک

فارسی 7165 نمایش |

دو مجموعه از ابیات مولانا درباره جبر و اختیار مطرح می شود.

مجموعه یکم

طــــفل بـــا دایـــه نـــه اســتیزه ولیک *** گـــرید او چه نــه بــد دانــد نـــه نـیک
مــا چـــو چــنگیم و تــو زخمه می زنی *** زاری از مــا نـــی تــو زاری مـــی کنی
مـــا چـــو نــائیم و نــوا در مـا ز تـوست *** ما چو کــوهیم و صدا در مـا ز تـوست
مـا چــو شــطرنجیم انــدر بـــرد و مــات *** برد و مات ما ز توست ای خوش صـفات
ما کـه بــاشیم ای تو مــا را جــان جــان *** تـــا کــه مــا بــاشیم بــا تــو در مــیان
مـــا عــام هـاییم و هـــستی هــای مــا *** تـــو وجــود مـــطلق فـــانــی نــــما
مــــا هـــمه شــیران ولـــی شـــیر عــلم *** حـــــمله مان از بـــاد بـــاشد دم به دم
حــمله مان از بــاد و نــاپـــیداست بـــاد *** جــان فـــدای آن که نــاپیداست بـــاد
بـــاد مــا و بــــود مـــا از داد تـــوست *** هستی مـــا جــمله از ایــجاد تــوست
لذت هســـتی نــمودی نــیست را *** عــاشق خــود کــرده بودی نیست را
لـذت انـــــعام خـــود را وامگـــیر *** نـــقل و بــاده جــام خــود را وامگــیر
ور بگیری کیست جست و جــو کند *** نـــقش بـــا نــقــاش کــی نـــیرو کــند
مــنگر انـــدر مــا مکن در مـــا نــظر *** انـــدر اکـــرام و ســخای خـــود نــگر
مــــا نــبودیــم و تــقاضامــان نــــبود *** لـــطف تـــو نــاگفـــته مــا مـی شنــود
نـــقش بـــاشد پـیش نــقاش و قـــلم *** عـــاجز و بسته چـــو کـودک در شــکم
پـــیش قـدرت خــلق جــمله بــارگــه *** عاجــزان چــون پــیش ســوزن کـارگـه
گـــاه نـــقش دیـــو و گــه آدم کنــد *** گــاه نــقش شـادی و گــه غـــم کنـــد
دست نــی تــا دســت جــنباند به دفـع *** نـــطق نـــی تـــا دم زند از شـــر و نــفع
تــو ز قــرآن بــاز خـــوان تــفـسیر بیت *** گــفت ایـــزد مـــا رمـــیت اذ رمـــیت
گـــر بـــپرانــیم تــیر آن نـــی ز مـاست *** مـــا کــمان و تــیرانـدازش خــداسـت

مجموعه دوم

این نه جبر این مـعنی جـباری اسـت *** ذکــر جــباری بـــرای زاری است
گرنه بودی اختیار این شـرم چـیست *** ویـــن دریــغ و خـــجلت و آزرم چیست؟
زجـر استادان بــه شــاگردان چراست *** خــاطـر از تــدبیــرهــا گــردان چــراست
ور تــو گـویی غـافل است از جبر او *** مـــاه حـــق پـــنــهان کــــند در ابـــر او
هست ایــن را خـوش جواب ار بشنوی *** بگــذری از کــفر و بــر دیــن بگــروی
حســرت و زاری کــه در بیماری است *** وقـــت بـــیــماری بـــرای زاری اســـت
آن زمان کـــه مــــی شود بــیمار تــو *** مـــی کــنی از جــــرم اســـتغفار تــــو
مـــی نماید بــــر تــو زشـــتی گــــناه *** مـــی کنی نیت کـــه بـــاز آیـــم بــه راه
عـهد و پیمان مـی کنی کــه بـعد از این *** جـــز کــه طاعت نبـــودم کـــاری گــزین
پس یقین گشت آن که بـیماری تــو را *** مـــی ببــخشد هــوش و بـــیداری تـــو را
پس بـدان ایـــن اصل را ای اصـل جــو *** هــر کــه را در دست او بــرده دست بـــود
هـــرکـــه او بــیدارتــر پـــر دردتــر *** هــــر کــــه او آگــــاه تـــر رخ زردتـــر
گـــر زجـــبرت آگهــی زاریت کـو؟ *** جــــنبــش زنــــجـــیر جــباریــت کــو؟
بسته در زنـــجیر شادی کــی کنـــد؟ *** چـــوب اشـــکسته عـــمادی چـون کـند؟
کــی اســـیر حــبس آزادی کـــند؟ *** کــی گــرفتار بــلا شادی کـــند؟
ور تـــو مــی بینی کــه پــایت بسته اند *** بـــر تــو سرهـنگان شـه بنـشسته انـد
پــس تـو سرهنـگی مـکن بـا عاجـزان *** زان که نــبود طـبع و خـوی عـاجز آن
چــون تــو جــبر او نـمـــی بـینی مـــگو *** ور هــمی بــینی نــشـان دیـــد کـــو؟
درهـر آن کاری که میلت نیست و خواست *** اندر آن جبری شوی کــاین از خداست
انـــبیاء در کـــــار دنـــیا جـــبریـــند *** کــافران در کـــار عــقــبی جــبریــند
انـــبیاء را کــــــار عــقـــــبی اخـــتـــیار *** کــافـــران را کـــار دنـــیـــا اخـــتــیار
کـــافران چـــون جــنس سجین آمـــدنــد *** سجن دنــیا را خـــوش آیــین آمــدنــد
انــــبیأ چـــون جـــنس عــــلیین بـــــدنــد *** ســوی عــلیین بــه جــــان و دل شدند.

نتیجه

بعضی از نویسندگان از مجموعه ابیات مزبور، نتایج زیر را گرفته اند:
1- مولانا در این ابیات جبر را تعریف کرده است.
2- با این که در این ابیات، مولانا اختیار را از انسان سلب نموده است، با این حال بر طبق آخرین شکل دیالکتیک عصر حاضر، مسیر کار را مرکب از نقاط جبر و اختیار دانسته، نقاط جبر را حقیقی و نقاط اختیاط را مجازی تلقی نموده است.
3- اختیار را مانند رهبران عصر حاضر دیالکتیک مظهر جبر و جبر را مکمل اختیار می داند.
4- مولانا موضوع جبر و اختیار را نسبی می داند و زمان و مکان را در آن، مؤثر قلمداد می کند.
پیش از تحقیق درباره نتیجه گیری های فوق، لازم است نکاتی را که در دو مجموعه ابیات نقل شده وجود دارد، متذکر می شویم:
الف. مضامین مجموعه اول، بیان جبر مطلق است که از عدم استقلال انسان در برابر وجود و فعالیت خداوندی استنتاج شده است. این مطلب را که نویسنده از مجموعه اول استنباط نموده است، کاملا صحیح است.
ب. این ابیات مرکب از تشبیهات و توضیحاتی است درباره وابستگی جبری انسان و بود و نمود فعالیت های او به خداوند.
با دقت در مجموعه اول روشن می شود که نه تعریفی برای جبر و نه کمترین استدلالی در ابیات دیده می شود. باید در نظر بگیریم که تعریف جبر عبارت است از ضرورت حتمی میان عوامل کار که علت است و خود کار که معلول آن می باشد. این تعریف، هم در جبر علمی کارهای انسانی صحیح است و هم با نظر به جبر متافیزیکی و فاتالیسم و با نظر به ابیات نقل شده چنین تعریفی برای جبر دیده نمی شود و معلوم می گردد که مولانا به جهت شهرت کافی تعریف جبر بوده است که در هیچ یک از دفترهای مثنوی به ذکر آن نپرداخته است. همچنین مولانا در هیچ یک از دفترهای شش گانه مثنوی، اختیار را تعریف ننموده است و هر چه درباره این پدیده گفته است، استدلال و شواهد و ارجاع به وجدان می باشد مانند:
درک وجــدانی به جــای حس بــود *** هر دو یک جــدول ای عم می رود
یک مـــثل ای دل پــی فــرقــی بــیار *** تـــا بـــدانی جــــبر را ز اخـــتـــیار
دست کــــان لرزان بــود از ارتــــعاش *** وان که دستی را تـــو جــنبانی زجاش
هــردو جـنبش آفــریــده حــق شــناس *** گرچه نــــتوان کــرد ایـــن با آن قــیاس
زان پــشیــمانی کـــه جـــنــبانــیدی اش *** چـــون پـــشیمان نـــیست مــرد تـــعش
مولانا در مجموعه ابیات دوم می گوید:
«این مطالب را که گفتم جبر نیست، بلکه می خواستم جباری خداوندی را گوشزد کنم که هوشیار شوی و به سوی او بگروی و زاری کنی و بدانی که اوست خداوندی که به همه شئون تو محیط و همه قدرت و نمودهای وجودی تو وابسته به اوست، و الا پدیده هایی در تو وجود دارد که اختیار تو را ثابت می نماید. مانند: خجلت و دریغ و پشیمانی و تعلیم و تربیت ها.»
البته مولانا در دفتر پنجم دلایل زیادی برای اثبات اختیار آورده است، مانند احساس مسئوولیت و تکلیف و غیره.
ج. اعتراضی را که به دلالت تعلیم و تربیت بر اختیار مطرح می کند، بی پاسخ می گذارد و سپس می پردازد به توجه و زاری و گرایش جبری انسان ها در موقع اضطرار به خداوند.
د. آن گاه به جهالت و خودخواهی انسان ها پرداخته می گوید:
«هر موضوعی که مورد میل و خواسته تو نیست، برای توجیه نابکاری خود فلسفه جبر می بافی که آری، من باید این موضوع را از خود دور کنم چون خواسته خدایی چنین است!! و اگر موضوعی مورد میل تو و مطابق هوس و هوس تو باشد، می گویی: آری، من قدرت و اختیار دارم که به این موضوع برسم!!»
هـ. بدان جهت که پیامبران الهی، علوی طلب و کمال جو و ابدیت گرایند، حرکتشان به سوی عقبی و ابدیت اختیاری و نزولشان به عالم پشت مادیات جبری می باشد، برعکس اینان، مردم کافر و تبهکارند.
بنابراین تحلیل، در ابیات مزبور، جبر و اختیار اصلا تعریف نشده است و همچنین مولانا عامل گرایش انبیاء را به عالم علوی و ابدی متذکر نشده است، مگر به عنوان سنخیت و تمایلی که انبیاء به عالم بالا دارند و کفار به عالم پایین. موضوع زمان و مکان و دیگر عوامل جبر طبیعی را اگر چه مؤثرند، مطرح نکرده است. با نظر به تعریف دقیق اختیار که عبارت است از: «نظارت و سلطه شخصیت بر هر دو قطب مثبت و منفی کار»، جملاتی که نویسنده در توضیح نظر مولانا و شباهت آن به آخرین شکل دیالکتیک عصر حاضر گفته است، حتما باید مورد دقت نظر قرار بگیرد، زیرا اولا مولانا جبر و اختیار را به دو نوع مهم تقسیم کرده است.

انواع جبر و اختیار

نوع یکم- جبر، عبارت است از جبر پست، که عبارت است از ناتوانی شخصیت از نظارت و سلطه بر دو قطب مثبت و منفی کار و سپردن خود به علل و انگیزه های محیط و هوی و هوس مولانا موارد فراوانی که جبر را محکوم می کند، این نوع جبراست که ناشی از باختن شخصیت است، او می گوید:
ور بــود این جبر، جبر عامه نیست *** جبر آن امــاره خــودکامه نیست
نوع دوم- جبر عالی که عبارت است از وابستگی همه بود و نمودهای جهان هستی به خداوند بزرگ که انسان هم جزئی از آن است. این جبر را از سلطه مطلقه خداوندی و احاطه قیومی او ناشی می داند، چنان که در ابیاتی که نقل شده است، مشاهده می شود:
ما که بــاشیم تــو ما را جان جان *** تــا که ما باشیم با تو در میان
ما همه شــیران ولی شــیر عـــلم *** حـمله مان از بـاد باشد دم به دم
همچنین اختیار نیز بر دو نوع مهم تقسیم می گردد:
نوع یکم- اختیار به معنی بی بند و باری و حرکت به انگیزگی تمایلات:
اشــتری ام لاغر و هم پشت ریش *** ز اختیار همچو پالان شکل خویش
این کژاره گه شود این سـو گـران *** آن کژاوه گه شود آن سـود کـشان
بــفکن از مــن حـمل نـاهموار را *** تــا بـــبیـــنم روضـــه انـــوار را
نوع دوم- اختیار عالی که ناشی از رشد و کمال و شخصیت وابسته به خداست. به این معنی که هرچه شخصیت آدمی به خدا نزدیک تر می شود از اختیاری که یکی از صفات الهی است، بیشتر برخوردار می گردد.
باید در نظر بگیریم که مولانا نقشه مادی و عالم هستی را مطابق طبیعی دانان محکوم قوانین جبری می داند، ولی اختیار را یک امر روانی معرفی می کند و بدین ترتیب عامل اختیار را از موضوع جبر جدا می کند:
اختیار اندر درونت ساکن است *** تا ندید او یوسفی کف را نخست
اخـــتـیار و داعـیه در نـفس بـود *** روش دید آنکه پر و بـالی گـشود
****
اخــتیاری هست در مــا نــاپدید *** چون دو مطلب دید آید در مــزید
توضیح این که در پدیده ها و روابط عالم عینی حتی در ظریف ترین نمودهای سلول های مغزی، قانون تعین و علت به شدت حکمفرماست و هیچ پدیده ای در عالم عینی بدون علت تعیین کننده قبلی به وجود نمی آید. اختیار که عبارت است از: «نظارت و سلطه شخصیت به دو قطب مثبت و منفی کار» اندک اختلالی در تعین و جریان قانونی کار به وجود نمی آورد، بلکه اختیار نوعی فعالیت روانی محض است که مافوق تعین و علیت مکانیکی عینی می باشد، نه این معنی که اختیار فعالیتی است بدون علت، یا علتی است بدون معلول، بلکه به این معنی که خود شخصیت می تواند انگیزگی علل و معلولات عینی را تشدید و تضیعف و حذف و انتخاب نماید. بنابراین، هیچ نمود و پدیده فیزیکی کار، اختیاری نیست، بلکه با نظر به جریان آن پدیده در زنجیر قوانین و پدیده های طبیعت جبری و تعیین یافته می باشد، و اختیار فعالیتی است مربوط به شخصیت روانی آدمی.
به عنوان مثال کسی که دست شما را گرفته و قلمی در میان انگشتان شما می گذارد شما را به نوشتن یک بیت شعر مجبور می کند، در جهان عینی همان پدیده ای به وجود می آید که با اختیار آن را انجام می دهید، تنها تفاوت دراین است که در صورت اختیار، شخصیت شما نظارت و سلطه بر دو قطب مثبت و منفی کار دارد، حال آن که در حالت اجبار این فعالیت روانی وجود ندارد.
به همین جهت است که هر فردی که دارای شخصیت رشد یافته تر است، برخورداری او از اختیار بیشتر است. این نظریه که مولانا جبر را حقیقی و اختیار را مجازی می داند، بایستی مورد دقت بیشتری قرار بگیرد، زیرا لازمه اش این است که ما در کارهایی که می بینیم، دو نقطه مجزا از یکدیگر داریم که یکی نقطه جبر و دیگری نقطه اختیار است. این تفکیک و تجزیه در پدیده عینی کار، صحیح به نظر نمی رسد و چون ملاک اختیار، فعالیت شخصیت و نظارت آن بر دو قطب مثبت و منفی کار است. لذا به همان اندازه که اختیار کاهش پیدا می کند، به جبر کار نیز افزوده می شود. ما دلایل متعددی که مولانا در دفتر پنجم برای اختیار می آورد داریم که اصالت این فعالیت روانی را به خوبی اثبات می کند. اگر سه بیت فوق را در نظر بگیریم، خواهیم دید که مولانا موجودیت روانی اختیار را با اصالت کامل می پذیرد.

منـابـع

محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 155-162

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها