بررسی عدالت نوع انسانی

فارسی 1989 نمایش |

عدالت نوع انسانی عبارت است از عمل و قول و هدف گیری و اندیشه او بر مبنای احترام به قانون که واقعیت و ضرورت و ارزش آن، خارج از ذات انسانی است. یعنی انسان است که برای اتصاف به عدالت باید مطابق قانونی که واقعیت و ضرورت و ارزش آن با قطع نظر از ذات و تمایلات انسانی اثبات شده است عمل کند و این عمل باید به انگیزگی احترام به قانون بوده باشد. تفاوت عدالت انسانی با عدالت خداوندی در همین نکته است؛ زیرا عدالت خداوندی از تطابق فعل و قول و هدف گیری خداوندی با قانون خارج از ذات او انتزاع نمی گردد. بلکه عدالت او ناشی از غنای مطلق و حکمت ربانی او است که از شئون ذاتی آن مقام اقدس می باشد.
تعریف عدالت نوع انسانی آن است که انسانی که بر مبنای احترام قانون حرکت نمی کند عادل نیست و معنای اینکه یک انسان بر مبنای قانون حرکت نمی کند با فرض اینکه واقعیت و ضرورت و ارزش قطعی آن اثبات شده است این است که چنین انسانی حیات خود را از نظم طبیعی حاکم بر هستی و قوانین اخلاقی و دینی و وضعی حقوقی، یله و رها یا خود را فوق آنها و بی نیاز از آنها می داند! در هر دو حال، این انسان، منحرف و خطاکار است اگرچه قدرتی داشته باشد که بتواند روی آن را بپوشاند. انحراف از عدالت، نوعی مبارزه با خویشتن است؛ زیرا انحراف از قانون و بی اعتنایی به آن نوعی مبارزه با ذات خویشتن است. چون نخستین دریافت اصیل ذات انسان عبارت است از درک این مطلب که جان آدمی و شخصیت او نه تنها در عرصه هستی قانونمند مشمول قانین مخصوص خود اوست بلکه به جهت عظمت و لطافت فوق العاده جان و شخصیت آدمی قوانین اداره کنند هستی آن و هم چنین قواعدی که بایستگی ها و شایستگی های آن را تامین می نماید بسیار حساس تر و با اهمیت از قوانین اداره کننده جهان هستی می باشد. نتیجه بسیار ضروری این احساس بی نیازی طغیانگری علیه هر اصل و قانون و ارزش می باشد.
خداوند سبحان می فرماید:
«.... ان الانسان لیطغی* ان راه استغنی؛ قطعا همین که انسان خود را بی نیاز دید بنای طغیانگری خواهد گذاشت.» (علق/ 6-7)
و لازمه طغیانگری ها فساد در روی زمین است.
همان گونه که خداوند متعال می فرماید:
«... و فرعون ذی الاوتاد* الذین طغوا فی البلاد* فاکثروا فیها الفساد؛ آیا ندیدی پروردگار تو با عاد و ثمود چه کرد؟ و چه کرد به فرعون صاحب میخ ها (او اعضای کسانی را که می خواست با شکنجه بکشد با میخ ها به زمین می کوبید) آن نابکاران کسانی بودند که در شهرها طغیانگری ها کردند و در نتیجه، فساد زیاد در آنها به راه انداختند.» (فجر/ 10-12)
بنابراین آنچه که علت طغیانگری است، خود احساس قدرت نیست، بلکه احساس بی نیازی از اصول و قوانین است و حتی اگرچه احساس قدرتی در کار نباشد. یکی از اشتباهات بسیار بزرگ که شاید قرون متمادی عده ای از مردم و صاحب نظران را منحرف ساخته است، تساوی یا تلازم احساس قدرت و طغیانگری است که فساد را به دنبال خود دارد.
این یک غلط مشهور است که چه بسا باعث تلقین تساوی مزبور به قدرتمندان شده و آنان را تحریک به طغیانگری و افساد می نماید. در صورتی که قدرت و قوه اساسی ترین عامل گرداننده عالم هستی است و از این جهت باید گفت: بزرگ ترین تجلی گاه یکی از با عظمت ترین صفات ذاتی خداوند، همین قدرت و قوه است که در کتب دینی و فلسفی صراحتا به ذات اقدس ربوبی نسبت داده شده است. خداوند متقدر است خداوند قوی است.
ما عده ای از انبیای عظام و پیشوایان الهی را در تاریخ مشاهده می کنیم مانند: سلیمان و داوود و حضرت محمد مصطفی و علی بن ابی طالب (ص) که با داشتن اشکالی از قدرت های طبیعی و قراردادی عادل ترین مردان تاریخ بوده اند. برای تطبیق بهره برداری از قدرت با منطق انسان ساز عدالت، بایستی معنای قدرت به درستی معلوم شود. مادامی که متفکران حرفه ای علوم انسانی و کارمندان فلسفه، قدرت را به عنوان بر اندازنده هر چه که رویاروی آن قرار بگیرد تفسیر می کنند بشریت از استفاده واقعی از قدرت (این بزرگ ترین نعمت خداوندی و این اساسی ترین عامل گردیدن ها و تحولات سازنده) محروم خواهد ماند و هر اندازه متفکران و طلایه داران علوم و معارف انسانی در تفسیر قدرت تاخیر نمایند ضرر بیشتری بر بنی نوع بشر وارد می آورند.
باید گفت: بدان جهت که قدرت در اشکال طبیعی که دارد به خودی خود یک واقعیت نا آگاه و ناتوان از مدیریت و سازماندهی خود می باشد اگر در اختیار آن گروه از مردم قرار بگیرد که توانایی مهار خودخواهی را ندارد به اضافه به وجود آوردن احساس بی نیازی، تخریب و ساختن، هیچ تفاوتی برای قدرتمند نخواهد داشت. بلکه از آن جهت که خودخواهی مانند کوه آتشفشان است، لذا مبنای اولیه کار قدرت در دست انسان های خودخواه ویرانگری و سوزاندان و خاکستر کردن است.
قدرت از آن رو که عامل دگرگونی ها است و از طرف دیگر بدیهی است که هر دگرگونی نمی تواند سودمند باشد بلکه ممکن است قدرت زیان آورترین دگرگونی ها را به وجود بیاورد لذا حساس ترین موضوع برای حیات بشری چه در حال انفرادی و چه در زندگی اجتماعی قدرت است که به جهت جهل به عظمت هویت و کاربرد آن اغلب برای از بین بردن حتی برای محو خود قدرت مورد سوء استفاده قرار می گیرد. با نظر به محتویات کتب آسمانی و خط نورانی پیامبران الهی قدرت اصلی عبارت است از: قدرت مالکیت بر نفس.
شما قدرت همه جهان هستی را به دست کسی بدهید که او دارای قدرت مالکیت بر خویشتن است نه تنها ضرری از چنین شخصی بر کسی وارد نخواهد گشت، بلکه از آن قدرت در اصلاح ارتباطات چهارگانه (1- ارتباط انسان با خویشتن 2- ارتباط انسان با خدا 3- ارتباط انسان با جهان هستی 4- ارتباط انسان با همنوع خود) به بهترین وجه استفاده خواهد کرد. زیرا کسی که مالک خویشتن است حتما خویشتن را شناخته است و هر کس خویشتن را خوب شناخته است خدایش را شناخته و انسان را شناخته است. ارزش الهی همه حقایق هستی (انسان و غیر انسان) را دریافته است.
چنین شناخت ها و دریافت ها باعث می شود که آدمی حداکثر بهره برداری از قدرت را در راه اصلاح و تنظیم ارتباطات چهارگانه فوق داشته باشد. دلیل دیگر برای اثبات اینکه قدرت اصلی عبارت است از قدرت مالکیت بر خویشتن چنین است: قدرت مالکیت بر خویشتن، از تجاوز من به مرز وجودی دیگران جلوگیری نموده و حیات و اراده دیگران را به همان مقدار حیات و اراده خویشتن به رسمیت می شناسد. بنابراین چنین انسانی قدرتمند واقعی است که زندگی و خواسته های دیگر انسان ها را مزاحم خود نمی شناسد. بالعکس باید گفت: ناتوان ترین انسان در روی زمین کسی است که به جهت داشتن قدرت از زندگی با وجود دیگران ناتوان بوده و از عهده به کار بردن قدرت در تنظیم حیات خود و سایر انسان ها عاجز می ماند و در نتیجه دست به اسلحه تنازع در بقاء می برد. لذا می گوییم: انگیزه تنازع در بقاء فقدان مالکیت بر خویشتن است که با عدالت تضاد داشته و انسان را به جای تعاون و هم یاری در بقاء به تنازع در بقاء می کشاند.

منـابـع

محمدتقی جعفری- پیام خرد- صفحه 188-191

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها