سالهای پر از رنج و درد حکومت حضرت علی (ع)
فارسی 5552 نمایش | سال سی و نهم و چهلم هجری برای علی (ع) سالهایی پر رنج بود. معاویه گروه هائی را برای دستبرد و ترساندن مردم عراق و رماندن دل آنان از علی به مرزهای عراق فرستاد. نعمان پسر بشیر را با هزار تن به عین التمر که شهرکی در غرب کوفه بود روانه کرد. مالک بن کعب که در آن هنگام تنها با صد تن در آن شهر به سر می برد، برای رویاروئی با نعمان از علی مدد طلبید. و علی از مردم کوفه خواست به یاری او بروند، ولی آنان در رفتن کوتاهی کردند. علی (ع) چون سستی آنان را دید به منبر رفت و فرمود: "هرگاه بشنوید دسته ای از شامیان به سر وقت شما آمده اند به خانه های خود می خزید و در به روی خویش می بندید. چنانکه سوسمار در سوراخ خود خزد و کفتار در لانه آرمد. فریفته کسی است که فریب شما را خورد و بی نصیب آنکه انتظار یاری از شما برد. "إنا الیه راجعون".
آیا این گفتار و مانند آن در دل سخت آن مردم اثر کرد؟ نه! هم در این سال معاویه یکی از یاران خود را بنام یزید بن شجره به مکه فرستاد تا با مردم حج گزارد و از آنان برای وی بیعت گیرد و عامل علی را از آن شهر بیرون کند. همچنین گروهی را برای غارت به جزیره روان داشت.
هم در این سال سفیان بن عوف را با شش هزار تن فرستاد تا بر مردم هیت غارت برد. سفیان دست به کشتار مردم و بردن مالهای آنان کرد. چون خبر به علی رسید. در خطبه ای فرمود: "من شبان و روزان، آشکارا و نهان شما را به رزم این مردم تیره روان خواندم و گفتم با آنان بستیزید پیش از آنکه بر شما حمله برند و بگریزید. اما هیچ یک از شما خود را برای جهاد آماده نساخت و هریک کار را به گردن دیگری انداخت. تا آنکه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را یکی پس از دیگری از دستتان برون کردند.
اکنون سربازان این مرد غامدی به انبار در آمده، حسان پسر حسان بکری را کشته اند و مرزبانان را از جایگاه خود رانده اند. شنیده ام مهاجمان به خانه های مسلمانان و کسانی که در پناه اسلامند در آمده اند. گردن بند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پای زنان در آورده اند. حالی که آن ستمدیدگان برابر متجاوزان جز زاری و رحمت خواستن، سلاحی نداشته اند. سپس غارتگران پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه کشته بر جا نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از این پس مرد مسلمانی از غم چنین حادثه بمیرد چه جای ملامت است که در دیده من شایسته چنین کرامت است."
و چون باز هم کندی نشان دادند، خود پیاده به راه افتاد و به نخیله رفت. تنی چند در پی او رفتند و گفتند: "امیرمؤمنان ما این کار را کفایت می کنیم." فرمود: "شما از عهده کار خود بر نمی آئید چگونه کار دیگری را برایم کفایت می نمائید؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان می نالد، امروز من از ستم رعیت خود می نالم، گوئی من پیروم و آنان پیشوا، من محکومم و آنان فرمانروا."
معاویه سرداری دگر را به تیماء فرستاد و او را گفت: "به هر کس از صحرانشینان رسیدی از او صدقه بگیر و هرکس را از پرداخت صدقه خودداری کند بکش."
به سال سی و نهم معاویه ضحاک پسر قیس را برای غارت و کشتن فرستاد. علی (ع) چون کوتاهی مردم را برای مقابله با او دید این خطبه را خواند: "ای مردمی که به تن فراهمید و در خواهشها مخالف همید. سخنانتان تیز، چنانکه سنگ خاره را گدازد و کردارتان کند، چنانکه دشمن را درباره شما به طمع اندازد. در بزم جوینده مرد ستیزید و در رزم پوینده راه گریز. آنکه از شما یاری خواهد خوار است و دل تیمار خوارتان از آسایش به کنار. برای کدام خانه پیکار می کنید؟ و پس از من در کنار کدام امام کارزار می کنید؟ به خدا سوگند فریفته کسی است که فریب شما را خورد و بی نصیب کسی است که انتظار پیروزی از شما برد."
اما شیطان دل آن مردم را چنان پر کرده بود که موعظه در آن راهی نداشت و امام می فرمود: "ای نه مردان به صورت مرد. ای کم خردان ناز پرور. کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدایتان بمیراناد که دلم از دست شما پرخون است و سینه ام مالامال خشم شما مردم دون که پیاپی جرعه اندوه به کامم می ریزید و با نافرمانی و فروگذاری جانب من، کار را به هم در می آمیزید."
و درد دل خود را با خدا در میان می نهاد که:
"خدایا اینان از من خسته اند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوه اند و من از آنان دل شکسته. پس بهتر از آنان را مونس من دارد و بدتر از مرا بر آنان بگمارد."
سپس حجربن عدی را برای مقابله او فرستاد. جنگ میان سپاه حجر و ضحاک درگرفت و ضحاک گریخت.
*
معاویه می دانست تا علی زنده است گرفتن عراق برای او ممکن نیست. ایالتی دیگر هم مانده بود که می بایست آنرا تصرف کند و آن سرزمین مصر بود. مصریان با عثمان دلخوش نبودند و بیم آن بود که با یاری علی بر شام حمله برند. و از این گذشته مصر سرزمین ثروتمندی بود. غله و نقدینه فراوان داشت و برای دستگاه حکومت منبعی سرشار به حساب می آمد، و نباید آن را از دست داد. مجلسی ترتیب داد و در آن عمرو پسر عاص، ضحاک پسر قیس، ابوالاعور سلمی و تنی چند از دیگر سرشناسان را فراهم آورد. و از آنان رأی خواست. عمرو که هوای حکومت مصر را در سر داشت و بر سر این کار با معاویه پیمان نهاده و نزد او آمده بود، گفت:
- "لشکری را با فرمانده ای لایق بدانجا بفرست. چون به مصر رسد موافقان ما بدو می پیوندند و کار تو پیش می رود." معاویه گفت:
- "بهتر است به دوستان خودمان که با علی میانه خوبی ندارند نامه بنویسم. اگر مصر بدون جنگ به فرمان ما درآید چه بهتر، وگرنه آنگاه لشکر می فرستیم. عمرو تو سختگیر و شتاب کاری و من می خواهم کار به نرمی و مدارا پیش رود." عمرو گفت:
- "چنان کن که خواهی، اما کار ما جز با جنگ پیش نخواهد رفت."
معاویه نامه ای به مسلمه پسر مخلد و معاویه پسر خدیج نوشت. این دو تن از مخالفان علی بودند. معاویه آنرا بدین مخالفت ستود و از ایشان خواست به خونخواهی عثمان برخیزند، و به آنان وعده داد که در حکومت خود شریکشان سازد. چون نامه معاویه به آنان رسید پاسخی بدین مضمون نوشتند:
"ما جان خود را در راه خدا باخته و فرمان او را پذیرفته ایم و از او چشم پاداش داریم تا ما را بر مخالفان پیروز گرداند و از پا درآورنده اماممان را کیفر رساند. ما دیده به حکومت تو ندوخته ایم هر چه زودتر سوار و پیاده خود را نزد ما بفرست." چون این نامه به معاویه رسید عمرو را با شش هزار تن به مصر فرستاد. عمرو چون بدانجا رسید سرزمین های فرودین مصر را مقر خود ساخت. عثمانیان که در مصر بودند از هر سو بدو روی آوردند. عمرو نامه ای به محمد پسر ابوبکر که از جانب علی حکومت را عهده دار بود فرستاد و در آن نوشت مردم این سرزمین تو را نمی خواهند. هر چه زودتر جان خود را نجات بده. پند مرا بشنو و از اینجا برو! محمد ماجرا را به امام نوشت.
امام بدو پاسخ داد: "یاران خود را فراهم ساز و شکیبا باش من لشکری به یاری تو می فرستم."
سپس مردم را به رفتن مصر و یاری محمد خواند و پاسخ آنان روشن بود.
دسته ای دل به وعده های معاویه بسته و دسته ای از جنگ خسته و دسته ای که در آرزوی پیروزی عراق بر شام بودند و بدان نرسیدند از امام خود گسسته، فرموده او را نپذیرفتند. علی آنان را چنین می فرماید: "ای مردم که اگر امر کنم فرمان نمی برید و اگر بخوانمتان پاسخ نمی دهید اگر با شما بستیزند سست و ناتوانید. اگر به ناچار به کاری دشوار در شوید پای پس می نهید. بی حمیت مردم انتظار چه می برید؟ چرا برای پیروزی نمی خیزید؟ و برای گرفتن حقتان نمی ستیزند. مرگتان رساد. خواری بر شما باد. شگفتا! معاویه بی سر و پاهایش را می خواند و آنان پی او می روند بی آنکه بدیشان کمکی رساند و من عطای شما را می پردازم و از گرد من پراکنده می شوید."
پس از این خطبه جان سوز و کوششی که چند تن از پیروان راستین امام کردند، دو هزار تن برای رفتن مصر آماده شد. علی (ع) بر آن شد که حاکمی کار آزموده تر به مصر بفرستد و گفت: "مصر را یکی از دو تن باید سامان دهد. قیس که او را از حکومت آنجا برداشتم یا اشتر."
اشتر در آن روزها در نصیبین به سر می برد. علی از او خواست و بدو فرمود جز تو کسی نمی تواند کار مصر را سر و صورت دهد.
اشتر روانه مصر شد و جاسوسان معاویه بدو خبر دادند. معاویه نگران شد و دانست اگر اشتر به مصر برسد کار بر هواداران او دشوار خواهد شد. نامه ای به مأمور حراج قلزم نوشت که: "اگر کار اشتر را تمام کنی چندانکه در قلزم به سر می بری از تو خراج نخواهم خواست." چون اشتر به قلزم رسید وی پیشباز او رفت و او را به خانه خود فرود آورد و خوارکی آلوده به زهر بدو خوراند و او را شهید کرد."
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 148-153
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها