شناخت امام حسین علیه السلام برای شیخ عبدالکریم حائری
فارسی 6397 نمایش | قصه ای در کتاب گنجینه دانشمندان در حالات مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) مؤسس حوزه علمیه قم آمده است، از خصایص آن بزرگوار این بوده که هر روز قبل از شروع درس فقهشان توسلی به آستان اقدس امام سید الشهدا (ع) می جستند (مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی را که مرد پاک نفسی بوده معین کرده بودند قبل از درس ذکر مصیبتی می کرده، و بعد ایشان شروع به تدریس می فرمودند). ایام عاشورا هم در منزل خودشان روضه خوانی داشتند. روز عاشورا که می شد؛ هیئت عزاداری از علما و فضلا و طلاب به راه می انداخت و خودش شخصا با پای برهنه در حالی که گل به پیشانی و صورت مالیده بود جلو هیئت عزا حرکت می کرد. کسی از نزدیکانشان پرسیده بود که چه سری دارد شما نسبت به امام حسین (ع) بیش از سایر امامان اظهار ارادت می کنید؟! ایشان با انقلاب حال مخصوصی فرموده بود: من زنده شده ی امام حسین (ع) هستم. آنگاه این قصه را نقل فرمودند:
من وقتی در کربلا و نجف مشغول تحصیل بودم، شبی در خواب دیدم کسی به من گفت: شیخ عبدالکریم! سه روز بیشتر زنده نیستی و خواهی مرد، کار خودت را بکن! از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم: خواب است و به آن ترتیب اثر ندادم.
شب سه شنبه بود که من این خواب را دیدم. روز سه شنبه و چهارشنبه طبق روال هر روز به درس و بحث اشتغال داشتم. روز پنجشنبه که درسها تعطیل بود با جمعی از رفقا به باغی که یکی از دوستان داشت رفتیم. چند ساعتی آنجا بودیم. ظهر شد و نماز خواندیم و غذا صرف شد. بعد از غذا ساعتی خوابیدیم. من احساس کردم که لرزی در بدنم پیدا شد و شدت کرد! رفقا هرچه روانداز از عبا و پتو آوردند اثری نکرد و پس از دقایقی تب سوزانی بر من عارض شد. دیدم حالم رو به وخامت است. به رفقا گفتم: مرا به منزل برسانید. وسیله آوردند و مرا به منزل بردند. تا رسیدم بی حال و بی حس افتادم و تدریجا حواس ظاهرم از کار افتاد و به حال اغما در آمدم!
در همان حال رؤیای چند شب پیش به یادم آمد و مطمئن شدم که دارم می میرم. دیدم دو نفر آمدند و کنار من سمت چپ و راست من نشستند. یکی به دیگری گفت: عمرش تمام شده، باید قبض روحش کنیم. در آن لحظه دفعتا به یاد امام حسین (ع) افتادم و از عمق جانم به حضور اقدسش نالیدم که: یا ابا عبدالله! من از مرگ هراسی ندارم ولی دستم خالی است، برای آخرتم کاری نکرده ام، شما را قسم می دهم به حرمت مادرتان زهرا (س) نزد خدا شفاعت کنید که مرگم به تأخیر بیفتد تا کاری بکنم. تا این توسل از درون جانم برآمد؛ دیدم شخص دیگری وارد شد و خطاب به آن دو نفر گفت: حضرت امام سیدالشهدا (ع) می فرمایند: شیخ عبدالکریم به ما متوسل شده، ما هم پیش خدا شفاعت کردیم که مرگش به تأخیر بیفتد. شما فعلا قبض روحش نکنید. تا آنها شنیدند گفتند: (سمعا و طاعة)؛ «شنیدیم و مطیع فرمانیم» برخاستند و هر سه با هم رفتند.
آنها که رفتند کم کم حالم خوب شد و سبک شدم. خواستم چشمم را باز کنم متوجه شدم چشمم بسته است. چون به حال احتضار رفته بودم، چشم های مرا بسته بودند. خواستم پاهایم را تکان بدهم دیدم شست پاها را به هم بسته بودند! دستم را بلند کردم که ملحفه را از صورتم پس کنم شنیدم که اطرافیان بسترم گریه و ناله می کردند به هم گفتند: ساکت باشید حرکت دارد! ملحفه را از صورتم برداشتند. پاها و چشمهایم را باز کردند. اشاره کردم به من آب بدهید. آب آورده و در حلقم ریختند. احساس سبکی کردم؛ برخاستم و نشستم. کم کم حالم خوب شد تا 15 روز تقریبا کسالت و نقاهت داشتم تا به حال عادی برگشتم. من زنده شده ی امام حسین (ع) هستم.
منـابـع
سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 6-8
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها