داستانی درباره کیفر بندگی طاغوت

فارسی 3407 نمایش |

مرحوم کلینی در اصول کافی این قصه را نقل می کند:
حضرت عیسی (ع) با حواریین (اصحاب خاص) به یک آبادی رسیدند که ویران شده و همه چیز آن به هم ریخته و اجساد مردگان روی زمین افتاده بود! فرمود: معلوم می شود بلایی بر اینها نازل شده که یک جا مرده اند. اگر تدریجا مرده بودند همدیگر را دفن می کردند. حضرت مسیح از جمله ی معجزاتشان احیای موتی (یعنی زنده کردن مرده ها) بود؛ حواریون از حضرتش تقاضا کردند، دعا کنید یکی از اینها زنده شود و ما را از جریان کارشان باخبر سازد که برای ما هم تنبهی باشد حضرت مسیح (ع) از خدا استیذان نمود. وحی شد که شب بالای بلندی برو و مردگان را صدا بزن؛ جوابت می دهند. طبق دستور آن حضرت به هنگام شب بالای تلی ایستاد و گفت: «یا اهل هذی القریه؛ ای اهل این آبادی» یکی جواب داد: «لبیک یا روح الله»؛ فرمود: چگونه بوده جریان کار شما که به این حال افتاده اید؟ جواب داد: «بتنا لیله فی العافیه و اصبحنا فی الهاویه؛ اول شب با عافیت خوابیدیم. صبح خود را در جهنم دیدیم».
البته جهنم برزخ منظور است چون برزخ هم بهشت و جهنم دارد؛ غیر از بهشت و جهنم محشری، همین که انسان نفسش بند آمد و از دنیا جدا شد خود را می یابد در جایی افتاد که: «روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفر النیران؛ باغی از باغ های بهشت و یا گودالی از گودال های جهنم است».
قرآن درباره ی قوم نوح که غرق شدند می فرماید: «...اغرقوا فادخلو نارا...؛ همین که غرق شدند داخل در آتش شدند.» (نوح/ 25)، از میان آب به میان آتش افتادند هم اکنون رفتگان ما یا در بهشت برزخی خوش زندگی می کنند و یا در جهنم برزخی عذاب می کشند.
آنگاه حضرت مسیح (ع) از آن جواب دهنده سؤال کرد: گناه شما چه بود که به چنین کیفری مبتلا شدید؟ گفت:«عبادة الطاغوت و حب الدنیا مع خوف قلیل و امل بعید و غفله فی لهو و لعب؛ ما مردمی بودیم که مرتکب چند گناه می شدیم: یکی اینکه عبادت طاغوت می کردیم [مقصود از عبادت در اینجا اطاعت است و مقصود از طاغوت هر انسان طاغی است که از فرمان خدا سرپیچی و طغیانگری می کند. اطاعت از او عبادت طاغوت است] گناه دوم اینکه دنیادوست بودیم..»
حضرت مسیح (ع) فرمود: محبت شما نسبت به دنیا در چه حدی بود؟ گفت: مانند محبت بچه به مادرش! مادر که می آید بچه خوشحال می شود و می خندد. وقتی که می رود او غمگین می شود و می گرید. دنیا به سراغ ما که می آمد خوشحال می شدیم و می خندیدیم، وقتی که پشت به ما می کرد از غصه و غم می گریستیم. دیگر این که خوف ما از خدا کم بود و آرزوهای ما دراز و سراسر زندگی ما را غفلت توأم با لهو و لعب فرا گرفته بود.
حضرت مسیح (ع) فرمودند: چطور شده که تو فقط حرف می زنی؟ بقیه چرا حرف نمی زنند؟ گفت: آنها لجام های آتشین به دهانشان دارند و قادر به حرف زدن نیستند! فرمود: تو چرا لجام نداری؟ گفت: چون من در میان آنها بودم ولی با آنها نبودم. گنه کار نبودم ولی در میان گنه کاران مانده بودم با اینکه وظیفه ی بیرون رفتن از میانشان را داشتم. وقتی بلا آمد دامن مرا هم گرفت. بعد گفت: من الان بر لب جهنم آویخته شده ام. نمی دانم عاقبت به جهنم می افتم یا نجات می یابم؟
حضرت عیسی رو به حواریون کرد و فرمود: اگر انسان در طول عمر دنیا در مزبله بخوابد و اکتفا به نان جوین با نمک درشت بنماید بهتر از این است که خودش را آلوده کند و به این بلا مبتلا گردد.

منـابـع

سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 3- صفحه 18-21

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها