ویژگی اختصاصی دوران امام صادق (ع)

فارسی 5271 نمایش |

زمان امام صادق (ع) از نظر اسلامی یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضت ها و انقلاب های فکری بیش از نهضت ها و انقلاب های سیاسی است. این زمان از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است؛ یعنی پدرشان در سال 114 از دنیا رفته اند که ایشان امام وقت شده اند و خودشان تا 148 نزدیک نیمه این قرن، حیات داشته اند. تقریبا یک قرن و نیم از ابتدای ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامی می گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمان ها از ملتهای مختلف وارد جهان اسلام شده اند. از زمان بنی امیه شروع شده به ترجمه کتابها. ملت هایی که هر کدام یک ثقافت و فرهنگی داشته اند وارد دنیای اسلام شده اند. نهضت سیاسی یک نهضت کوچکی در دنیای اسلام بود. نهضت های فرهنگی زیادی وجود داشت و بسیاری از این نهضت ها اسلام را تهدید می کرد. زنادقه (ملحدان) در این زمان ظهور کردند که خود داستانی هستند. اینها منکر خدا و دین و نبوت، بودند و بنی عباس، هم روی یک حساب هایی به آنها آزادی داده بودند. مسئله تصوف به شکل دیگری پیدا شده بود. همچنین فقهایی پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگری رأی و قیاس و غیره به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکاری در دنیای اسلام پیدا شده بود که نظیرش قبلا نبود و بعدش هم پیدا نشد.

تفاوت دوران امام صادق با دوران امام حسین (ع):
زمان حضرت صادق با زمان امام حسین (ع) از زمین تا آسمان تفاوت داشت. زمان امام حسین یک دوره اختناق کامل بود و لهذا از امام حسین در تمام مدت امامت ایشان، آن چیزی که به صورت حدیث نقل شده ظاهرا از پنج شش جمله تجاوز نمی کند. بر عکس، در زمان امام صادق در اثر همین اختلافات سیاسی و همین نهضت های فرهنگی آنچنان زمینه ای فراهم شد که نام چهار هزار شاگرد برای حضرت در کتب ثبت شده است. لهذا اگر ما فرض کنیم (در صورتی که فرضش هم غلط است)، که حضرت صادق در زمان خودش از نظر سیاسی در همان شرایطی بود که امام حسین بود در صورتی که این طور هم نیست از یک جهت دیگر یک تفاوت زیاد میان موقعیت حضرت صادق و موقعیت امام حسین بود.

امام حسین که البته درباره شهادتش آثار زیادی به وجود آمده است اگر شهید نمی شد چه بود؟ یک وجود معطل در خانه و در به رویش بسته. امام صادق هم اگر فرض هم کنیم که شهید می شد، همان نتایج شهادت امام حسین بر شهادت او بار می شد. اما در شهید نشدنش یک نهضت علمی و فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد که در سرنوشت تمام دنیای اسلام - نه تنها شیعه، مؤثر بوده است. فاصله زمان امام حسین و زمان امام صادق نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین در سال 61 هجری است و وفات امام صادق در سال 148؛ یعنی وفاتهای این دو امام هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنابراین باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین یک مسئله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل می داد. خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت؛ یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود. بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است کی باشد؟ و به همین جهت، دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت.

معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق العاده ای داشت، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمی داد. اگر مردم می خواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت.
نوشته اند که اگر کسی می خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت امام علی (ع) بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی شد که او موضوع را فاش نمی کند، نمی گفت. می رفتند در صندوقخانه ها و آن را بازگو می کردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعه ها امیرالمؤمنین را لعن می کردند. در حضور امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین، امیرالمؤمنین را بالای منبر در مسجدالنبی لعن می کردند. به همین دلیل ما می بینیم که تاریخ امام حسین در دوران حکومت معاویه یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین یک تاریخ مجهولی است؛ هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین نمی دهد. هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جمله ای، یک مکالمه ای، یک خطبه ای، یک خطابه ای و یک ملاقاتی را نقل نمی کند. اینها را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمی توانست با آنها بگیرد. امام حسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر می کرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از او نقل نمی شد، زمینه هر گونه فعالیت گرفته شده بود.

محیط اجتماعی و فرهنگی دوران امام صادق:
در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی العباس عموما بالخصوص در ابتدای آن، اوضاع طور دیگری شد. البته نمی خواهیم آن را به حساب آزاد منشی بنی العباس بگذاریم؛ بلکه باید به حساب طبیعت جامعه اسلامی گذاشت. به گونه ای که:
اولا حریت فکری در میان مردم پیدا شد. در این که چنین حریتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیده ای وجود داشته بحثی نیست. اما بحث این است که منشاء این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعا سیاست بنی العباس چنین بود؟
ثانیا شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد. یک شور و نشاط علمی ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد؛ اعم از علوم اسلامی یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات و یا علومی که مربوط به اسلام نیست و به اصطلاح علوم بشری است؛ یعنی علوم کلی انسانی است؛ مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات. این را در کتب تاریخ نوشته اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی فوق العاده ای پیدا می شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوق العاده آماده می گردد؛ یعنی همان زمینه ای که در زمانهای سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر (ع) و دوره امام صادق اصلا وجود نداشت، یک دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است، بیاید حرف خودش را بگوید. البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی العباس هم می خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت؛ زیرا نژادهای دیگر غیر از نژاد عرب وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصر بود. از همه شان قوی تر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرین و سوریه بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود. این ملل مختلف آمدند و خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها، زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد. کسانی هم که مسلمان شده بودند، می خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب آنقدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن کریم نمی کردند؛ ولی ملت های دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش می کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می کردند.
حال شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه ای از نظر فرهنگی برای امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد. زمینه ای که نه قبلش برای هیچ امامی فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. البته به مقدار کمی برای امام رضا (ع) فراهم بود. برای امام موسی کاظم (ع) که دوباره وضع خیلی بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد. دیگر ائمه معصومین (ع) نیز همه به همان جوانی جوان مرگ می شدند. مسموم می شدند و از دنیا می رفتند. نمی گذاشتند اینها زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق هر دو جهت حاصل شد: هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان، مساعد بود. حال آیا این امر چقدر ثابت می کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سیدالشهداء؟ یعنی چه زمینه هایی برای امام صادق فراهم بود که برای سید الشهداء فراهم نبود؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد و یا کشته شود. ولی برای امام صادق (ع) این جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد؛ بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره برداری را بکند. ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین (ع) را ثابت و روشن کردند درک نمی کنیم. اگر امام صادق نبود امام حسین نبود؛ همچنانکه اگر امام حسین نبود امام صادق نبود. یعنی اگر امام صادق نبود، ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمی شد.
در عین حالی که امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد، همه می دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی می کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود. معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد، و لهذا منصور دوانیقی تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. او می گوید: «هذا الشجی معترض فی الحلق؛ جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من»؛ نه می توانم بیرونش بیاورم و نه می توانم فرویش ببرم؛ نه می توانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه می توانم تحملش کنم؛ چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بی طرفی که او انتخاب کرده علیه ما است، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود می آیند همه شان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمی آورم. منصور با امام صادق به یک وضع عجیبی رفتار می کرد و ریشه اش هم خود امام صادق بود. گاهی بر حضرت سخت می گرفت و گاهی آسان. البته ظاهرا هیچوقت حضرت را زندان نبرد، ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می داد و یک دفعه ظاهرا دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد. یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل می کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحاشی و هتاکی نمود که می کشمت، گردنت را می زنم، تو علیه من تبلیغ می کنی، مردم را بر من می شورانی، چنین می کنی، چنان می کنی، و امام خیلی با نرمش جواب می داد.

منـابـع

مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 122-121-127- 140-139

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد