نظر اگزیستانسیالیستها در مورد تفاوت ارزش و واقعیت و نقد آن
فارسی 4153 نمایش | نظر اگزیستانسیالیستها در مورد تفاوت بین ارزش و واقعیت این است که ارزشها یک سلسله امور آفریدنی هستند نه یک سلسله امور کشف شدنی. امور کشف شدنی یعنی اموری که واقعیت دارد. انسان از راه عقل، علم و استدلال، آنچه را که واقعیت دارد کشف می کند. ولی ارزشها اموری است که انسان اینها را خلق می کند و می آفریند، قبلا وجود ندارد که انسان اینها را کشف کند، انسان اینها را خلق می کند. همه حرفهای اگزیستانسیالیستها در مسأله ارزشها همین است. و لهذا این اصطلاح هم در ادبیات امروز زیاد آمده است: انسان ارزشها را می آفریند. در صورتی که این حرف، حرف پوچی است، انسان ارزش را می آفریند یعنی چه؟
معنای این حرف این است که در طبیعت خود، مثلا ایثار و اثره (به قول عربها) هر دو مساوی است، عدل و ظلم مساوی است، در ذات خود هیچ تفاوتی میان عدل و ظلم نیست، ولی انسان به عدل ارزش می دهد، آنگاه عدل با ظلم فرق می کند، می شود دارای ارزش. ارزش را انسان به آن داده است، چنانکه به ایثار، انسان ارزش داده که با اثره فرق کرده است. اگر شما اکنون می گویید عدل بهتر است از ظلم، صدق بهتر است از کذب، و امانت بهتر است از خیانت، اینها در ذات خودشان مساوی هستند، این انسان است که به اینها ارزش داده. به این آقایان باید گفت انسان ارزش را آفریده یعنی چه؟ یک وقت هست که انسان ارزش را می آفریند به معنی این است که به چیزی که واقعیت ندارد واقعیت می بخشد، یعنی قبلا اینها واقعیتی نداشت، بعد انسان به اینها واقعیت داد و اموری واقعیت دار شدند.
واضح است که اینها چیزی نیست که انسان بیاید آنها را بسازد. قدرت خلاقیت انسان همان قدرت فن و صنعت است که روی ماده ای، کاری انجام می دهد، شکلی و صورتی به آن می دهد، و شما قبول دارید که در اینجا شکل و صورت و ماده در کار نیست. پس انسان اینها را خلق می کند به معنای اینکه واقعیت واقعی به اینها می دهد اصلا معنی ندارد، و فرضا بخواهد واقعیت بدهد، اساسا خود معنویت واقعیت دارد یا واقعیت ندارد؟ شما می گویید اصلا معنویت واقعیت ندارد. در این صورت انسان چطور می تواند به چیزی که واقعیت پذیر نیست واقعیت بدهد؟! آفرینندگی انسان در این مسائل همان است که ما آن را اعتبار می نامیم. اعتبار یعنی چه؟
اعتبار یعنی یک امر قراردادی. مثلا شما گروهی هستید که در این مدرسه با یکدیگر همکاری دارید، می بینید که اگر بخواهید همکاریتان سامانی داشته باشد باید تشکیلاتی داشته باشید، و اگر بخواهید تشکیلات داشته باشید باید در میان خودتان مثلا یک هیئت مدیره، یک هیئت اجرایی و غیره داشته باشید و یک نفر را هم به عنوان ریاست این مدرسه انتخاب کنید. یک نفر را به عنوان رئیس خودتان انتخاب می کنید، می گویید آقای الف رئیس ما. اینجا شما اعطا کردید ریاست را به آقای الف، یعنی ریاستی را که وجود نداشته دادید به او.
اینجا شما آفریدید و خلق کردید، اما این خلق، یک امر قراردادی و اعتبار است، یعنی واقعیتی ندارد، یعنی الان آقای الف در عالم وهم و ذهن و اعتبار و قرارداد شما با یک ساعت پیش خود که رئیس نبود فرق کرده، ولی در عالم واقع و نفس الامر همان آدمی است که بوده. اعطاء ریاست یعنی یک قرارداد و یک اعتبار و چیزی که اذهان به حکم یک مصلحت، آن را پذیرفته و فرض کرده اند، یعنی یک امر مجاز. اعتبار کردن، منتهای قدرت آفرینندگی بشر در این گونه مسائل است.
بنابراین انسان ارزش را می آفریند حداکثر معنایش این است که اموری که ما آنها را ارزشها می نامیم هیچ واقعیتی ندارند، بشر برای آنها اعتبار ارج می کند (ارزش همان ارج است)، در واقع ارجی برای بشر ندارد، ولی بشر ارج را برای آن اعتبار کرده است. باز هم نفی اصالتهاست و می شود یک امر قراردادی و موهوم. تازه مسأله مهم این است که در امور قراردادی، انسان در وسائل می تواند قرارداد کند نه در هدفها.
مثلا می گوییم ارزش اسکناس یک ارزش اعتباری است، یعنی برخلاف طلا که چون به درد انسان می خورد در شئون زیادی کارآراست، هم کمیاب است و هم کارآرا، چه از نظر زینت بودن و چه از نظرهای دیگر، نسبتا به خودی خود برای بشر ارزش دارد. اسکناس به خودی خود ارزش ندارد، اسکناس را ما به جای طلا اعتبار می کنیم برای رسیدن به یک سلسله هدفها، برای اینکه مبادله آسان باشد آن را اعتبار می کنیم. پس اسکناس فی حد ذاته هیچ ارزشی ندارد، یعنی این کاغذی که مثلا به نام هزار تومان به دست ما داده اند با یک کاغذ دیگر به همین اندازه، از نظر ارزش واقعی هیچ فرقی ندارد، ولی از نظر ارزش اعتباری و قراردادی فرق کرده است آن هم از آن جهت که ما آن را وسیله برای هدفهای دیگری قرار داده ایم.
منـابـع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 153-149
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها