درخواست اعتراف هارون از امام موسی کاظم (ع)
فارسی 7318 نمایش | این متن تاریخ است که در زندان، مکرر به امام موسی بن جعفر (ع) پیشنهاد شد که یک معذرت خواهی و یک اعتراف زبانی از او بگیرند و امام حاضر نشد. در آخرین روزهایی که امام زندانی بود و تقریبا یک هفته بیشتر به شهادت امام باقی نمانده بود، هارون همین یحیی برمکی را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم و ملایمی به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگوئید بر ما ثابت شده که شما گناهی و تقصیری نداشته اید ولی متأسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمی توانم بشکنم. من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنی و از من تقاضای عفو ننمایی، تو را آزاد نکنم. هیچ کس هم لازم نیست بفهمد. همینقدر در حضور همین یحیی اعتراف کن، حضور خودم هم لازم نیست، حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست، من همین قدر می خواهم قسمم را نشکسته باشم، در حضور یحیی همین قدر تو اعتراف کن و بگو معذرت می خواهم، من تقصیر کرده ام، خلیفه مرا ببخشد، من تو را آزاد می کنم، و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان.
حال روح مقاوم را ببینید. چرا اینها «شفعاء دار الفناء» هستند؟ چرا اینها شهید می شدند؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید می شدند، می خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه (همگامی با ظالم را) نمی دهد. جوابی که به یحیی داد این بود که فرمود: "به هارون بگو از عمر من دیگر چیزی باقی نمانده است، همین" که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند.
اینهاست موجبات شهادت امام موسی بن جعفر (ع). اولا: وجود اینها، شخصیت اینها به گونه ای بود که خلفا از طرف اینها احساس خطر می کردند. دوم: تبلیغ می کردند و قضایا را می گفتند، منتها تقیه می کردند، یعنی طوری عمل می کردند که تا حد امکان، مدرک به دست طرف نیفتد. ما خیال می کنیم تقیه کردن، یعنی رفتن و خوابیدن. اوضاع زمانشان ایجاب می کرد که کارشان را انجام دهند، و کوشش کنند مدرک هم دست طرف ندهند، وسیله و بهانه هم دست طرف ندهند یا لااقل کمتر بدهند. سوم: این روح مقاوم عجیبی که داشتند. عرض کردم که وقتی می گویند: آقا! تو فقط یک عذر خواهی کوچک زبانی در حضور یحیی بکن، می گوید: دیگر عمر ما گذشته است.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 154-153 و 166-164
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها