خداجویی فطری از نظر شعرا
فارسی 2600 نمایش |تمام دار وجود در طریق محبت الهی در حرکت است، آن گیاه هم که حرکت می کند جز عشق او چیزی در سر ندارد، آن سنگ هم که می گوییم با قوه جاذبه حرکت می کند در واقع غیر از اینکه ذات حق را جستجو می کند و محبت او در ذات او هست چیز دیگری نیست.
شعرای عارف مسلک در این زمینه زیاد گفته اند، مثل آن شعرهای معروفی که ظاهرا از نظامی است:
خبر داری که سیاحان افلاک *** چرا گردند گرد مرکز خاک
چه می خواهند از این منزل بریدن *** که می جویند از این محمل کشیدن
در این محرابگه معبودشان کیست *** از این آمد شدن مقصودشان چیست
بعد می گوید:
همه هستند سرگردان چو پرگار *** پدید آرنده خود را طلبکار
همین حقیقت را می گوید. همچنین آن شعر معروف در آن غزل معروف حافظ که با این بیت شروع می شود:
ما در این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم *** از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
بعد می گوید:
رهرو منزل عشقیم ز سر حد عدم *** تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
راز آفرینش محبت است.
آبرو می رود ای ابر خطا شوی ببار *** که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ در این زمینه زیاد دارد، یکی و دو تا نیست:
روشن از پرتوی رویت نظری نیست که نیست *** منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحبنظران اند آری *** سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
گروهی صاحبنظر، آنها هستند که تو را می بینند و می فهمند که می بینند، و گروه دیگر آنهایی هستند که می بینند و خودشان نمی فهمند که دارند می بینند.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز *** ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
حاج ملاهادی سبزواری صاحب کتاب منظومه، حکیم و فیلسوف و عارف و فوق العاده مرد متقی باحالی است و گرچه شهرتش به علمش است ولی مقام عملش از مقام علمش بالاتر است، شعر هم می گفته، هم به فارسی و هم به عربی، البته شاعر درجه اول نیست ولی شعرهای خوب هم زیاد دارد. بعضی شعرهایش واقعا عالی است. همین غزل حافظ را او استقبال کرده. یکی دو تا شعر در آن هست که تقریبا همردیف شعرهای حافظ شده و خیلی هم شهرت پیدا کرده، می گوید:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست *** منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
همان حرف حافظ را با این عبارت می گوید:
نیست یک مرغ دلی کش نفکندی به قفس *** تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست
نه همین از غم او سینه ما صد چاک است *** داغ او لاله صفت بر جگری نیست که نیست
شعر خیلی معروفش که بیت الغزل آن است این شعر است:
موسی ای نیست که دعوی انا الحق شنود *** ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
چشم ما دیده خفاش بود ورنه تو را *** پرتو حسن به دیوار و دری نیست که نیست
گوش اسرار شنو نیست وگرنه اسرار *** برش از عالم معنا خبری نیست که نیست
منـابـع
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 257-254
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها