اصل تأثیر متقابل در منطق مارکسیسم و تأثیر آن بر فکر

فارسی 3814 نمایش |

مارکسیست ها در اصل تأثیر متقابل اینجور می گویند که همه اشیاء در یکدیگر مؤثرند. این معنایش این است که هر چیزی را در محیطش باید در نظر گرفت و در واقع همه چیز برای همه چیز محیط است و همه چیز برای همه چیز محاط، نه اینکه محیط یک چیز است و محاط چیز دیگر، مثلا اگر بگوییم این محیط در من اثر می گذارد ولی من در این محیط اثر نمی گذارم غلط است اگر این درخت جزء محیط من است من هم جزء محیط این درخت هستم آنگاه این اصل را در مورد افکار هم ناچار سرایت می دهند و تصریح هم می کنند، که نتیجه اش همان می شود که فکر انسان هیچ اصالتی نداشته باشد.
می گویند هر فکری صد در صد زاییده شرایط ذهنی و عینی خودش است و غیر از این هم نمی تواند باشد، فکر هر فیلسوفی، فکر هر پیغمبری، فکر هر مصلحی، فکر هر بدخواهی و فکر هر نیکخواهی تابع شرایط ذهنی و عینی خودش است، یعنی سوابق ذهنی هر شخص به ذهن او یک رنگ خاص می دهد، وقتی که یک فکر برای او پیدا می شود رنگ همان شرایط را به خود می گیرد.
شرایط عینی هم یعنی شرایط خارجی، مثلا وضع زندگی و امثال آن رنگ خاص به ذهن و فکر او می دهد که ما در مقام تشبیه گفته ایم ذهن انسان از این جهت مثل آینه است، آینه هر رنگی که داشته باشد، صورتی که در آن منعکس می شود همان رنگ را پیدا می کند، یا مثل ضبط صوت است که هر صوتی را به هر شکل که در آن ضبط شود همان طور منعکس می کند، و یا مثل کوه است که صدا را باز می گرداند، چون مسأله، مسأله ردالفعل و عکس العمل است، همیشه عکس العمل ها بستگی دارد به نحوه عمل و صد در صد تابع عمل است. در کوه اگر بگویی "هو"، "هو" جواب می دهد، بگویی "ها"، "ها" جواب می دهد، دیگر نمی شود تو بگویی "هو" او "ها" جواب دهد یا بگویی "ها" او "هو" جواب بدهد. بنابراین هر فکری، صد در صد زاییده شرایط ذهنی و عینی فکر کننده است در واقع اینجور است: شما شرایط ذهنی و عینی فکر کننده را به من بگویید تا من به شما بگویم که او چگونه فکر می کند.

تأثیرپذیری انسان از شرایط موجود از نظر مولوی
مولوی در این باره می گوید:
چون تو برگردی و برگردد سرت *** خانه را گردنده بیند منظرت
آدمی دور خودش که چرخ بزند خیال می کند همه دنیا دارد چرخ می زند.
گر تو باشی تنگدل از ملحمه *** تنگ بینی جو دنیا را همه
آدمی وقتی اوقاتش تلخ است دنیا را تاریک می بیند، درون خودش تاریک و تنگ است، دنیا را همین طور می بیند.
ور تو خوش باشی به کام دوستان *** این جهان بنمایدت چون بوستان
وقتی انسان خودش خوش است دنیا را هم خوش می بیند.

ظهور علم منطق
بشر متوجه این مطلب شده است که ذهن خطاپذیر است و در این جهت ذهن مثل آینه است. آینه نیز خطاپذیر است، اگر کج یا شکسته باشد، صورت را کج یا شکسته نشان می دهد، ولی یک خصلت برای ذهن بشر شناخته شده است که آینه دارای چنین خصلتی نیست و آن خصلت خطایابی و خطاسنجی و خطا اصلاحی است؛ یعنی انسان می تواند خطای خودش را بیابد و بعد با معیارهایی آن خطاها را اصلاح کند.
از این جا علم منطق به وجود آمده است. آینه دیگر این کار را نمی تواند انجام دهد. آینه خطا می کند ولی چون موجود خودآگاه نیست، نمی تواند خطای خود را اصلاح کند.
یکی دیگر از فرق های آینه و ذهن این است که ذهن خودش را می یابد ولی آینه خودش را نمی یابد، خودش را منعکس نمی کند. فرق دیگر آینه و ذهن این است که آینه که خطا می کند، نه به خطای خودش آگاه است و نه می تواند خودش خطای خودش را اصلاح کند.
حال اگر به وسیله آینه دیگر بشود اصلاح کرد باز انسانها هستند که اصلاح می کنند، خودش این خصلت را ندارد. ولی ذهن انسان می تواند خطاهای خودش را اصلاح کند که "منطق" کوششی است برای این کار، یعنی برای اصلاح قسمتی از خطاها نه همه خطاها؛ چون منطق اصلاح صورت قیاس را می کند نه ماده قیاس را.
راجع به اینکه آیا منطقی برای اصلاح ماده هم هست یا نیست، کوششهایی در عصر جدید شده است.
به هر حال منطق یعنی آن معیاری که با آن معیار، انسان خطاهای خودش را اصلاح می کند. اگر انسان یک پایگاه آزاد از شرایط عینی و ذهنی و یک پایگاه مستقل در فکر خودش داشته باشد، در این صورت "منطق" می تواند مفهوم داشته باشد. ضمن اینکه انسان در برخی قسمتها تحت تأثیر شرایط عینی و ذهنی خودش قرار می گیرد که این واقعا حقیقت هم هست.

منـابـع

مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 101-99

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد