مطلق و غیرمحدود بودن توحید در آیات قرآنی
فارسی 3758 نمایش |خدا هرگز در قرآن کریم به صورت یک موجود جدا و مشخص و محدود و بیرون از اشیاء معرفی نشده و این حد اندیشه نه تنها در کتب آسمانی محرف آن زمان نبوده است، در هیچ مکتب فلسفی جهان هم وجود نداشته است. چطور آدم می تواند باور کند که یک آدم بی سواد امی به فکر خودش می تواند این جور حرف بزند؟! وقتی که در وسط نماز به وحی الهی از قبله بیت المقدس منحرف می شود یعنی جبرئیل می آید منحرفش می کند به سوی کعبه و بعد مورد اعتراض یهودی ها قرار می گیرد، این جور جواب بدهد: «و لله المشرق و المغرب؛ مشرق و مغرب از آن خداست.» این افکار مزخرف چیست؟ مگر ما رو به بیت المقدس که می ایستیم بیت المقدس امتیازی دارد با غیر بیت المقدس که خدا در بیت المقدس هست و در غیر بیت المقدس نیست یا در کعبه هست و در غیر کعبه نیست؟ مشرق و مغرب -که کنایه از همه جا- از آن اوست «فاینما تولوا فثم وجه الله؛ پس به هر سو رو کنید همان جا وجه خداست.» (بقره/ 115) ببینید این اندیشه چقدر باید بلند و رفیع باشد! ما که در قرن چهاردهم هستیم یعنی چهارده قرن بعد آمده ایم اگر به ما بگویند شما بیایید درباره خدا حرف بزنید آیا اصلا ممکن بود این جور حرف از دهانمان بیرون بیاید به این عظمت و به این بزرگی؛ رو به هر جا که بایستی رو به خدا ایستاده ای:
بس که هست از همه سو وز همه رو راه به تو *** به تو برگردد اگر راهروی برگردد
این شعر خیلی عالی و شیرین و لطیف است، ولی این اندیشه های عالی و لطیف را کی به ما الهام کرده است؟ مضمون همین آیه است؛ یعنی رو به کعبه ایستادن یا رو به بیت المقدس ایستادن روی یک مصلحت و حساب دیگری است نه روی حساب خدا، که خدا در بیت المقدس است یا در کعبه، تا حالا خدا در بیت المقدس بود ما رو به بیت المقدس می ایستادیم، بعد از این رو به کعبه می ایستیم یعنی خدا بعد از این در کعبه است. به این صورت این اندیشه را رد می کند: «فاینما تولوا فثم وجه الله» رو به هر کجا که بایستید رو به خدا ایستاده اید. خدا در عین اینکه در هیچ جا نیست در همه جا هست، چون در "جا" بودن معنایش محدود بودن است. «و هو معکم اینما کنتم؛ هر جا باشید او با شماست.» (حدید/ 4) خدا را چقدر با اشیاء می داند! اشیاء را با خدا نمی داند ولی خدا را با اشیاء می داند. «و نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به او نزدیک تریم.» (ق/ 16) «ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ خدا میان انسان و دل او حایل و مانع (از نفوذ باطل) می شود.» (انفال/ 24) خدا بین انسان و دل انسان که همان شخصیت انسان است، بین خودش و خودش حائل می شود، از خودش به خودش نزدیکتر است.
در بعضی آیات، هرچه حسن است و هر چه کمال است و هر چه جمال است می گوید همه چیز از خداست، اصلا غیر خدا چیزی ندارد یعنی غیر خدا هر چه دارد از خدا دارد، پس هر چه هست از خداست، که این خودش یک منطق عجیبی است: «له الاسماء الحسنی؛ بهترین نامها از آن اوست.» (طه/ 8) قاعده ای است در عربیت، می گویند: "تقدیم ما هو حقه التأخیر یفید الحصر" یعنی چیزی را که باید مؤخر باشد اگر مقدم بداریم افاده حصر می کند. در فارسی هم همین طور است. مثلا یک وقت می گوییم "آقای زید در مسجد است" یعنی آقای زید در مسجد است، ممکن است آقای عمرو هم در مسجد باشد، و یک وقت می گوییم "در مسجد آقای زید است" یعنی آن که در مسجد است آقای زید است. آن وقت محدود و منحصر می شود که آن که در مسجد است منحصرا اوست.
«له الاسماء الحسنی» نه "الاسماء الحسنی له" تمام شئون کمالیه از آن اوست و بس.
«ان الله هو الحق المبین؛ حق مطلق فقط اوست.» (نور/ 25) یعنی هر چیزی هر حقیقتی که دارد از ناحیه اوست، حق واقعی اوست و حقی هم که دیگری دارد باز مال اوست.
حیات هم انحصار دارد به او: «هو الحی» (بقره/ 255)
«و هو العلیم القدیر؛ علم منحصرا از آن اوست، قدرت منحصرا از آن اوست.» (روم/ 54)
«ان القوة لله جمیعا؛ جمیع قوت منحصرا از آن اوست.» (بقره/ 165)
«له الملک و له الحمد؛ ملک از آن اوست و ستایش هم منحصرا برای او باید باشد.»(تغابن/ 1)
«هو الغنی؛ بی نیاز مطلق منحصرا اوست.» (یونس/ 68)
منـابـع
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 267-266
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها