نقد شهید مطهری بر داستان کتابسوزی مصر در کتاب مختصرالدول ابوالفرج ابن العبری
فارسی 25415 نمایش | داستان کتابسوزی در کتاب مختصر الدول به این شکل آمده است: "در آن زمان، یحیی نحوی که به زبان ما به "غرماطیقوس" یعنی نحوی ملقب بوده است در میان عرب مقام شهرت را حائز گردید. مشارالیه ساکن اسکندریه بوده است و مذهبا نصرانی و جزء فرقه یعقوبی بود و مخصوصا عقیده ساوری را تایید می نمود. او در آخر مذهب تنصر را ترک گفته و تمام علمای نصارای مصر نزد او جمع شده نصیحت نمودند که از کفر و زندقه بیرون آید ولی او قبول ننمود. وقتی که علماء مایوس شدند وی را از مناصبی که دارا بود انداختند، و او تا مدتی به همین حال باقی و زنده بود تا آنکه عمرو بن عاص (فرمانده مسلمین در فتح مصر) وارد مصر گردید.
روزی یحیی نزد وی حاضر شد، عمرو از مقام علم و فضل او واقف گردیده و خیلی از او احترام نمود. فاضل مشارالیه شروع به یک رشته سخنان حکیمانه ای نمود که اعراب ابدا با آن آشنا نبودند. سخنان مزبور در دماغ عمرو فوق العاده مؤثر واقع گردیده فریفته وی شد. نظر به اینکه عمرو از اشخاص باهوش و عاقل و فکور بود مصاحبت وی را اختیار نمود و هیچوقت او را از خودش جدا نمی ساخت. یک روز یحیی به عمرو اظهار داشت که هر چه در اسکندریه هست در تصرف شما می باشد، البته آنچه برای شما مفید می باشد ما را به آن کاری نیست ولی چیزهائی که چندان محل حاجت شما نیست خواهش می کنم که آنها را به خود ما واگذار کنید که استحقاق ما به آنها بیشتر می باشد. عمرو پرسید که آنها چیستند؟ در جواب گفت: کتب حکمت و فلسفه می باشند که در کتابخانه دولتی ذخیره شده اند. عمرو اظهار داشت که من در این باب باید از خلیفه عمر دستور بخواهم والا از خودم نمی توانم قبلا اقدامی کنم. چنانکه عین واقعه را به خلیفه اطلاع داده و کسب تکلیف نمود، در جواب نوشت: اگر این کتابها موافق با قرآن می باشند هیچ ضرورتی به آنها نیست و اگر مخالف با قرآنند تمام آنها را بر باد ده. بعد از وصول این جواب عمرو شروع به انهدام کتابخانه نموده مقرر داشت که بین حمامی های اسکندریه کتابها را تقسیم کردند و از این رو در مدت شش ماه تمام کتب را سوزانیده بر باد داد. و آنچه واقع شده بدون استعجاب قبول نما، (شبلی نعمان، رساله کتابخانه اسکندریه، صفحات 16 - 18).
از نظر محققان این مطلب به ثبوت رسیده که اساسا در موقع فتح اسکندریه به دست مسلمین از کتابخانه چیزی باقی نمانده بود و موضوع از اصل منتفی بوده است، دلایل و قرائن دیگری علیه این گزارش وجود دارد.
هویت نامعلوم یحیی نحوی در متون تاریخی
اولا در این داستان، قهرمان، یحیی نحوی فیلسوف معروف است. طبق اسنادی که اخیرا تحقیق شده وی در حدود صد سال قبل از فتح اسکندریه در گذشته است و ملاقات وی با عمرو افسانه است. عجیب این است که شبلی نعمان با اینکه می نویسد که وی یکی از حکمای هفتگانه ای است که در اثر فشار ژوستی نین از روم به ایران آمدند و خسرو انوشیروان از آنها پذیرائی کرد، اصل ملاقات یحیی با عمرو را مورد تائید قرار می دهد. توجه نمی کند که از مهاجرت آن حکما به ایران تا فتح اسکندریه بیش از صد و بیست سال فاصله است، عادتا امکان ندارد یحیی که در حدود صد و بیست سال قبل از فتح اسکندریه حکیمی نامبردار و معروف بوده است، هنگام فتح اسکندریه به صورت یکی از ندیمان عمرو به حیات خود ادامه دهد. بنابراین نقل هائی که ملاقات یحیی با عمرو را ذکر کرده اند هر چند نامی از کتابخانه نبرده اند بی اساس است. داستان ملاقات یحیی با عمرو در روایت ابوالفرج نظیر داستان تدریس ارسطو در اسکندریه در روایت عبداللطیف است. وضاعان و قصه پردازان به انطباق قصه با تاریخ توجه نکرده اند.
جریان تأمین سوخت حمام های اسکندریه از کتابهای کتابخانه های مصر
ثانیا در متن قصه آمده است که پس از آنکه دستور خلیفه به نابودی کتابها رسید، عمرو کتابها را به حمامهای اسکندریه تقسیم کرد و تا مدت ششماه خوراک حمام های اسکندریه بود و با توجه به اینکه اسکندریه در آن وقت بزرگترین شهر مصر و یکی از بزرگترین شهرهای جهان آن روز بوده است و خود عمرو در گزارشی که با اعجاب فراوان برای خلیفه از این شهر می دهد می نویسد: "در این شهر چهار هزار حمام، چهار هزار عمارت عالی، چهل هزار یهودی جزیه پرداز، چهار صد تفریحگاه دولتی، دوازده هزار سبزیفروش که سبزی تازه می فروشند وجود دارد". باید چنین فرض کنیم که در مدت شش ماه چهار هزار حمام از این کتابها گرم می شده اند، یعنی آن قدر کتاب بوده است که اگر یک حمام را می خواستند با آن گرم کنند برای قریب به هفتصد هزار روز یعنی در حدود دو هزار سال آن حمام کافی بود. عجیب تر آنکه طبق آنچه در متن گزارش ابوالفرج آمده همه آن کتابها در حکمت و فلسفه بوده نه در موضوع دیگر. اکنون خوب است کمی بیندیشیم: آیا از آغاز پیدایش تمدن تا امروز که قرنها است صنعت چاپ پیدا شده و در شکل سرسام آوری نسخه بیرون می دهد این اندازه کتاب حکمت و فلسفه که برای سوخت چهار هزار حمام در مدت ششماه کافی باشد وجود داشته است؟
باز خوب است بیندیشیم چنین کتابخانه ای چه مساحتی را اشغال کرده بوده است؟ کتابخانه ها به صورت انبار شده مانند انبار کاه گندم نبوده، بلکه به صورت چیده شده در قفسه ها بوده، زیرا مورد استفاده مردم بوده است و لهذا در گزارشی که از یک کشیش مسیحی در قرن چهارم بعد از میلاد رسیده که از ناحیه امپراطور وقت مامور شده بود کتابخانه را از بین ببرد، چنین آمده که: "من قفسه های آن را در آن وقت از کتاب، به کلی خالی یافتم" (شبلی نعمان، کتابخانه اسکندریه، صفحه 50). یک رواق که آقای عبداللطیف هم آن را مشاهده کرده بوده که هیچ، مساحت یک شهر هم شاید برای چنین کتابخانه ای کافی نباشد".
امروز کتابخانه های بسیار بزرگ، در اثر پیشرفت صنعت چاپ و وجود امکانات بی سابقه در تاریخ بشر، در جهان خصوصا آمریکا و شوروی وجود دارد همچنانکه شهرهای بسیار بزرگ و بی سابقه در تاریخ بشر، در جهان امروز وجود دارد. من باور ندارم امروز هم کتابخانه ای وجود داشته باشد که کتابهایش برای گرم کردن حمامهای شهری که آن کتابخانه در آنجا هست برای مدت شش ماه کفایت کند. اینها همه دلیل افسانه بودن این داستان است، و تنها در دنیای افسانه ها نظیری برایش می توان یافت. گویند مردی در وصف شهر هرات که مدعی بود روزگاری فوق العاده بزرگ و پرجمعیت بوده داد سخن می داد، کار را به جائی رسانید که گفت: در آن وقت در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته است! با توجه به اینکه همه نامشان احمد نبوده، و همه احمد نامها یک چشم نبوده اند و همه احمدهای یک چشم کله پز نبوده اند پس اگر فقط عدد احمدهای یک چشم کله پز به بیست و یک هزار نفر می رسیده، حساب کنید و ببینید عدد سایرین چه قدر بوده است؟ اگر اولین و آخرین را روی زمین جمع کنیم قطعا باز هم کافی نیست. داستان ابوالفرج چیزی شبیه داستان، احمد یک چشم کله پز است. لذا نویسندگان دائرة المعارف انگلیسی بنابر نقل شبلی نعمان قصه ابوالفرج را جزء فکاهیات به حساب آورده اند.
نقد محققان شبلی نعمان نویسندگان دائرة المعارف انگلیسی بر قضیه کتابسوزی مصر
ثالثا همانطوری که شبلی نعمان و برخی محققان غربی گفته اند: در آن عصر کتابها از پوست بوده و ابدا به درد سوخت نمی خوردند و بدین جهت آنها را برای سوخت به کار بردن یک کار لغو و بیهوده دیگری بوده. شبلی نعمان از شخصی بنام مسیو در پیر نقل می کند که گفته: "ما یقین داریم که حمامیان اسکندریه تا وقتی که برای سوخت مواد دیگری حاضر داشتند هیچوقت کتابهائی را که در روی پوست تدوین یافته به مصرف سوخت نمی رسانیدند و سخن اینجاست که قسمت اعظم کتب مزبوره از پوست تشکیل یافته بودند" (شبلی نعمان، کتابخانه اسکندریه صفحه 53 - 56). رابعا اگر چنین کتابخانه ای در اسکندریه بود، قطعا عمرو در گزارش خود از این شهر به خلیفه که در تواریخ مضبوط است نامی هم از آن می برد. در آن گزارش از تفریحگاه های دولتی و سبزی فروشهای شهر سخن به میان آمده اما از کتابخانه سخنی نیست.
قرارداد صلح عمروعاص با مردم مصر (اهل ذمه) و حفاظت از جان و مال آنها
خامسا اسکندریه پس از فتح وسیله عمرو عاص، قرار داد صلح با مسلمین بست و مردم آنجا "اهل ذمه" به شمار می رفتند و مقررات "اهل ذمه" درباره آنها اجرا می شد. یعنی جان و مال و ناموس و حتی معابد و آزادی عبادتشان محترم بود و حکومت اسلامی خود را ضامن و مسؤول آنها می دانست. عمرو بن عاص در عهد نامه خود با مردم مصر چنین نوشت: "این پیمان امنیتی است که عمرو به مردم مصر می دهد که جان و خون و اموال و مساکن و سایر امورشان در امان است" و طبق آنچه از معجم البلدان نقل شده، تصریح شده است که. "زمین مردم مصر، اموال و سرمایه های آن مردم همه متعلق به خودشان است و کسی حق تعرض ندارد" (شبلی نعمان، کتابخانه اسکندریه صفحه 53 - 56). به طور کلی می دانیم که سیره مسلمین با اهل کتاب، همواره این چنین بوده که آنها را پس از فتح در «ذمه» خود قرار می دادند و از آنها جزیه می گرفتند و در مقابل این جزیه عهده دار امنیت جان و مال و حیثیت و معابد آنها می شدند. در اسکندریه نیز چنین شد. اگر در نقل ابوالفرج آمده بود که مسلمانان هنگام فتح اسکندریه قبل از عقد پیمان صلح با مردم آنجا چنین کاری کرده بودند تا حدی قابل قبول بود، اما گزارش ابوالفرج می گوید: این جریان مدتها بعد از فتح اسکندریه در اثر تذکری که از طرف یحیی نحوی داده شد رخ داده است. اینکه مسلمین بعد از قرار صلح دست به چنین کاری بزنند مخالف سیره و سنت آنهاست.
فراست عمروعاص دلیلی است بر عدم کتابسوزی
سادسا آنچه از احوال عمرو و عمر اطلاع داریم این جریان را تأیید نمی کند. اما عمرو، شخصا مردی مدبر و باهوش و مستقل الفکر بوده و اگر نظر خاصی داشت به هر شیوه ای بود بر عمر تحمیل می کرد. تواریخ می نویسد که عمر چندان رغبتی به فتح مصر نشان نمی داد و عمرو عاص نظر خود را بر او تحمیل کرد، تا آنجا که می گویند از عمر کسب اجازه کرد اما پیش از آنکه اجازه برسد حمله را شروع کرد. اگر چنین می بود که در متن قصه آمده که یحیی نحوی به صورت ندیم و معاشر عمرو در آمده بود و عمرو به حکم عقل و هوش ذاتی از سخنان حکیمانه یحیی لذت می برد و استفاده می کرد، عمرو در نامه خود به عمر طوری گزارش می داد که کتابخانه مورد علاقه دوست دانشمندش محفوظ بماند، نه اینکه به کسب اجازه ساده ای قناعت کند و به محض رسیدن نامه خلیفه بدون آنکه بار دیگر نامه ای بنویسد فورا در جلو چشم دوست دانشمندش کتابهائی را که از جان برای دوستش عزیزتر بود طعمه آتش نماید. به علاوه سیره عمرو در اسکندریه سیره یک فاتح علاقه مند به اصلاح و عمران و آبادی بوده است نه سیره یک جبار و ستمگر از قبیل قتیبه بن مسلم.
ویل دورانت می نویسد: "عمرو با عدالت حکومت می کرد، قسمتی از مالیات های گزاف را به پاک کردن کانال ها و تعمیر پل ها و تجدید معبر آبی که به روزگار سلف نیل را به بحر احمر می پیوسته بود (من درست نمی دانم، ظاهرا این معبر آبی همان است که بار دیگر در قرون جدید باز شد و اکنون به نام کانال سوئز معروف است) اختصاص داد و کشتی ها از مدیترانه به اقیانوس هند راه توانستند یافت این معبر آبی بار دیگر به سال 114 هجری (732 میلادی) از شن پر شد و متروک ماند". (تاریخ تمدن، ترجمه فارسی، جلد 11 صفحه 220) از فردی که فکر اجتماعیش در این سطح بوده است نمی توان باور کرد که کتابخانه ای را آتش بزند.
مشورت کردن عمروعاص در هنگام انجام کارهای سیاسی
و اما عمر هر چند مردی خشن بوده است، ولی احدی در هوش و دور اندیشی او تردید ندارد، عمر برای اینکه همه مسئولیت ها را شخصا بر عهده نگیرد و به علاوه از فکر و اندیشه دیگران استمداد جوید، معمولا در مسائل مهم خصوصا در سیاست خارجی حکومتش شورا تشکیل می داد و به مشورت می پرداخت که در کتب تاریخ مسطور است و به دو نمونه اش به تناسب در نهج البلاغه اشاره شده است.
در هیچ تاریخی دیده نشده که عمر درباره کتابخانه اسکندریه شورائی تشکیل داده باشد و با کسی مشورت کرده باشد. بسیار بعید است که چنین تصمیمی را بی مشورت اتخاذ کرده باشد. به علاوه اگر عمر چنین اندیشه ای می داشت که ما با وجود قرآن به هیچ کتاب دیگر احتیاج نداریم، قطعا این اندیشه دیگر را هم داشت که با وجود مساجد، احتیاج به معبد دیگر نداریم. پس چرا در قراردادهای خود کلیساها و کنیسه ها و حتی آتشکده ها را تحمل می کند و بلکه دولت اسلامی را متعهد حفظ و نگهداری آنها در ازاء شرائط ذمه می داند.
سابعا فرضا عمرو بن العاص چنین دستوری داده باشد آیا باوری است که مردم مسیحی و یهودی اسکندریه، بدون هیچ عکس العمل مخالفی، آن کتابها را که محصول فرهنگ و تاریخشان بوده مانند انبار هیزم تحویل بگیرند و بسوزانند و حتی مخفیانه آن کتابها را در نبرند و مخفی نسازند؟!
منـابـع
مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 303-297
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها