ریشه های تاریخی واقعه کربلا
فارسی 5408 نمایش | حادثه شهادت امام حسین (ع) نه تنها فجیع بود و نه تنها مظهر یک فداکاری عظیم و بی نظیر است، حادثه بسیار عجیبی است از نظر توجیه علل روحی قضیه. این قضیه پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر اکرم (ص) واقع شده به دست مسلمانان و پیروان رسول اکرم و مردمی که معروف به تشیع و دوستی آل علی (ع) بودند و واقعا هم علاقه به آل علی داشتند در زیر پرچم کسانی که تا سه چهار سال قبل از وفات پیغمبر با او جنگیدند و عاقبت که مردم دیگر مسلمان شدند آنها هم اجبارا و ظاهرا مسلمان شدند. (به قول عمار یاسر: "استسلموا و لم یسلموا؛ اینان اظهار اسلام کرده اند اما اسلام نیاورده اند") ابوسفیان در حدود 20 سال با پیغمبر جنگید که در حدود پنج شش سال آخر، قائد اعظم تحریک علیه اسلام بود و حزب او یعنی اموی ها اعدی عدو والد الخصام (سرسخت ترین دشمنان) پیغمبر بودند. بعد از ده سال از وفات پیغمبر معاویه که همیشه دوش به دوش و پا به پای پدرش با اسلام می جنگید، والی شام و سوریه شد و سی سال بعد از وفات پیغمبر خلیفه و امیرالمؤمنین شد! و پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر پسرش یزید خلیفه شد و با آن وضع فجیع فرزند پیغمبر را کشت به دست مسلمانانی که شهادتین می گفتند و نماز می خواندند و حج می کردند و به آئین اسلام ازدواج می کردند و به آئین اسلام مرده های خود را دفن می کردند.
نه این مردم منکر اسلام شده بودند -و اگر منکر اسلام شده بودند معمایی در کار نبود- و نه انکار حرمت امام حسین را داشتند و معتقد بودند که امام حسین نعوذ بالله از اسلام خارج شده بلکه عقیده آنها به طور قطع بر تفضیل امام حسین بر یزید بود. حالا چگونه شد که اولا حزب ابوسفیان زمام حکومت را در دست گرفتند و ثانیا مردم مسلمان و بلکه شیعه قاتل امام حسین (ع) شدند در عین اینکه او را مستحق قتل نمی دانستند بلکه احترام خون او از خون هر کسی در نظر آنها بیشتر بود. اما اینکه چرا حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت برای این بود که یک نفر از همین اموی ها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود به خلافت رسید. این کار سبب شد که اموی ها جای پایی در دستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند، جای پای خوب به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند، (همان طوری که مروان به انقلابیون همین را گفت) هر چند این جای پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والی سرزمین زرخیز شام و سوریه شد خصوصا با در نظر گرفتن این معما که عمر جمیع حکام را عزل و نصب می کرد و تغییر و تبدیل می داد به استثناء معاویه.
اموی ها سبب فساد در دستگاه عثمان شدند و مردم هم علیه عثمان انقلاب کردند و او را کشتند و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغ می پروراند از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتی کرد و نام خلیفه مظلوم، خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن خون آلود عثمان را بلند کرد و وجهه مظلومیت خلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم هم گفت: رأس و رئیس کشندگان عثمان، علی (ع) است که بعد از عثمان خلیفه شده و انقلابیون را هم پناه داده و چه گریه ها و اشک ها که از مردم نگرفت! تمام مردم شام یعنی قبایلی از عرب که بعد از فتح اسلام در شام سکنی کرده بودند یک دل و یک زبان گفتند که در مقام انتقام و خونخواهی خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم و هر چه تو فرمان دهی ما اطاعت می کنیم. به این وسیله معاویه نیروی اسلام را علیه خود اسلام تجهیز کرد. معاویه مرد و علاوه بر حیف و میل اموال و غصب مناصب که از زمان عثمان شایع شده بود چند سنت سوء هم باقی گذاشت:
الف- لعن و سب علی (ع).
ب- پول خرج کردن و وادار کردن به جعل حدیث علیه علی (ع) و به عبارت دیگر استخدام عامل روحانیت به وسیله علمای سوء علاوه بر استخدام عامل دیانت از راه قتل عثمان.
قصه سمرة بن جندب و آیه: «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله»؛ «و از مردم کسی است که در طلب رضای خدا از سر جان می گذرد.» (بقره/ 207)
ج- کشتن بی گناهان بدون تقصیر که در اسلام سابقه نداشت و از بین بردن احترام نفوس و بریدن دست و پا و به نیزه کردن سر مثل سر عمرو بن حمق خزاعی.
د- مسموم کردن و عمل ناجوانمردانه مسموم کردن را معمول کردن که عملی است که با مروت و انسانیت هم سازگار نیست و بعد خلفای دیگر هم از او پیروی کردند. معاویه امام حسن (ع) و مالک اشتر و سعد وقاص و عبدالرحمن بن خالد بن ولید را که بهترین نصیر او بود مسموم کرد.
ه- اینکه خلافت را در خاندان خود موروثی کرد و به این ترتیب آرزوی دیرین حزب اموی که ابوسفیان در خانه عثمان گفت: "یا بنی امیه تلقفوها تلقف الکرة، اما والدی یحلف به ابوسفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرن الی صبیانکم وراثة؛ ای بنی امیه حکومت را چون توپ دست به دست بدهید. سوگند به آنکه ابوسفیان به نامش سوگند می خورد پیوسته برای شما آرزوی حکومت داشتم و حتما این حکومت را فرزندانتان به ارث خواهند برد." محقق شد و خود معاویه هم باور نمی کرد محقق شود و البته امام حسین بیش از هر کس از این منویات آگاه بود و می دید که دارند مثل گوی با آن بازی می کنند و به کودکان خود به وراثت می دهند. قیام حسین (ع) در برابر عمل شدن افکار حزب اموی بود و یزیدی را که هیچگونه لیاقت نداشت ولیعهد کرد.
و- دامن زدن به آتش امتیاز نژادی و فضیلت عرب بر عجم و قریش بر غیر قریش.
از این کارها لعن و سب علی و حتی جعل حدیث و ولایت عهد یزید سوء تدبیر معاویه شمرده می شود.
یزید مردی جاهل و سبک سر بود. خلیفه زادگانی که مرشح برای خلافت بودند می بایستی مدتی تعلیم و تربیت شوند که لااقل برای زعامت آماده شوند (همانطوری که عباسیون می کردند). یزید در بادیه نشو و نما یافته و بی خبر از دنیا و آخرت، هیچ گونه لیاقتی نداشت. اگر در زمان عثمان اموال و مناصب غصب شد و اگر در زمان معاویه لعن و سب علی (ع) و جعل حدیث و دروغ بستن به پیغمبر و کشتن بی گناهان و مسموم کردن و خلافت را موروثی کردن و امتیاز نژادی به وجود آوردن معمول شد، عهد یزید عهد رسوایی اسلام و مسلمین بود. نمایندگان کشورهای دیگر می آمدند و از همه جا بی خبر به جای پیغمبر مردی را می دیدند که در دستش شراب و در کنارش بوزینه ای با جامه های دیبا نشسته. دیگر چه آبرویی برای اسلام باقی می ماند؟! یزید، مست غرور، مست جوانی، مست حکومت، مست شراب بود. در این صورت معنای کلام سید الشهدا واضح می شود که: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ با اسلام باید وداع کرد اگر زمامدار امت چون یزید باشد» یزید متظاهر به فسق و متظاهر به کفر و رده گفتن بود (و به عبارت دیگر یزید پرده ها را همه دریده بود و قطعا در همچو موردی باید قیام کرد) دیگر چه آبرویی برای اسلام و مسلمین باقی می ماند؟!
بنابراین، سؤال اینکه چرا امام حسین قیام کرد درست مثل اینست که بگوئیم چرا پیغمبر اکرم در مکه قیام کرد و با قریش سازش نکرد؟ و یا چرا علی مرتضی اینقدر رنج حمایت پیغمبر را در بدر و حنین و احد و احزاب و لیلة المبیت متحمل شد؟ و یا چرا ابراهیم (ع) یک تنه در مقابل قدرت عظیم نمرود قیام کرد؟ چرا موسی (ع) در حالی که جز برادرش هارون کسی نداشت به دربار فرعون رفت؟ معنای این چرا اینست که امام حسین وقتی قیامش موجه بود که جندی و سپاهی برابر با یزید داشته باشد و حال آنکه اگر امام حسین سپاهی برابر با یزید می داشت و در اجتماعی قیام می کرد که مردم دو دسته بودند و دو صف عظیم را تشکیل می دادند و امام حسین در جلوی یک صف بود، قیام حسینی یک قیام مقدس و جاویدان نبود. این چراها در همه قیام های مقدس و تاریخی هست.
ویژگی های قیام های مقدس
قیام های مقدس بشری دارای دو تشخص است: یکی از نظر هدف قیام، یعنی این قیام ها برای مقامات عالی انسانیت است، برای توحید است، برای عدل است، برای آزادی است، برای رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر کسب جاه و مقام یا تحصیل ثروت و به قول حنظله بادغیسی کسب مهتری و یا حتی برای تعصب وطنی، قبیله ای، نژادی. دیگر اینکه این قیام ها برقی است که در ظلمت های سخت پدید می آید، شعله ای است که در میان ظلم ها و استبدادها و استیثارها و زورگویی ها می درخشد، ستاره ای است که در تاریکی شب در آسمان سعادت بشر طلوع می کند، نهضتی است که مورد تصویب "عقلای قوم!" قرار نمی گیرد.
یکی از افتخارات نهضت حسینی همین است که عقلای قوم! آن را تصویب نمی کردند ولی از آن جهت که فوق نظر عقلا بود نه دون نظر آنها. عرفا که از آن جنبه عرفانی، جنبه فوق عقل آن را در نظر گرفته اند، به آن نام مکتب عشق داده اند و همچنین است منطق شعرای مرثیه سرای ما و خیلی جنبه ایده آلیستی به آن داده اند. درست است که مکتب عشق الهی است، علی (ع) هم فرمود: «مناخ رکاب و مصارع عشاق؛ محل فرود سوارگان و آرمیدن عاشقان.» (نفس المهموم، ص 110)، ولی چرا این عشق و سلوک در صحنه ای مثل صحنه کربلا ظهور کرد؟ برای خداوند، برای این معشوق که فرقی نمی کند.
آری، رضای خدا در فداکاری در راه دین، در راه سعادت بشر، در راه قیام بالقسط است که هدف پیغمبران است. چرا عرفای ما اگر عاشق صادق هستند عشق بازی های خود را فقط در مجالس سماع به ثبوت رساندند؟! عشق حسین البته عشق الهی است و عشق صادق و راستین است، تنها در مجالس سماع اظهار نشده است.
پس افتخار قیام حسینی اینست که کسانی مانند ابن عباس «آن را» تصویب نمی کردند. مطلق قیام های مقدس بشر که در میان تاریکی ها مانند شعله ای ظاهر می شود مورد تصویب دیگران نیست. در زمان خود ما اگر کسی مثلا به قدرت های روحانی ما که در غیره راه خدا مصرف می شود اعتراض کند و بالاخره در مطلق مواردی که قوای اهریمنی تسلط کامل پیدا کرده «اگر» کسی اعتراض کند و ایراد بگیرد و قیام کند، عقلا به او ایراد می گیرند، او را کج سلیقه می خوانند! این سلیقه چیست و مقیاس استقامت و اعوجاجش چیست؟
چه خوب تعبیری دارد امیر المؤمنین درباره پیغمبر اکرم که می فرماید: «ارسله علی حین فترة من الرسل؛ او را به هنگامی فرستاد که جهان از وجود پیامبر خالی بود...» «و الدنیا کاسفه النور؛ و دنیا نورش به خاموشی گرائیده بود.» قرآن درباره قیام ابراهیم (ع) می فرماید: «و لقد آتینا ابراهیم رشده»؛ «همانا ما از پیش به ابراهیم رشد و کمالش را عطا کردیم.» (انبیاء/ 51) از کلمه "رشد" معلوم می شود که ابراهیم چیزی را احساس می کرد که دیگران احساس نمی کردند. تا آنجا که می گوید: «قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم»؛ «گفتند او را بسوزانید و خدایانتان را یاری دهید.» (انبیاء/ 68)
در مورد موسی می فرماید: «ان فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعا»؛ «فرعون در زمین سرکشی کرد و اهل آن را به دستجات مختلف پراکنده ساخت...» (قصص/ 4)
علی (ع) درباره فتنه بنی امیه فرمود: «انها فتنة عمیاء مظلمة؛ آن فتنه ای کور و تاریک است.» پس احتیاج به یک شعله حقانی نورانی هست. ایضا فرمود: «لتجدن بنی امیه لکم ارباب سوء؛ و هر آینه بنی امیه را زمامداران بدی خواهید یافت.» و فرمود: «حتی لایکون انتصار احدکم منهم الا کانتصار العبد من ربه؛ تا اینکه یاری هر یک از شما در حق آنها مثل یاری کردن بنده به اربابش باشد.»
منـابـع
مرتضی مطهری- حماسه حسینی جلد 2- صفحه 11- 12 و 20-23
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها