درد خلق داشتن در سیره امام علی (ع)

فارسی 5809 نمایش |

داستان معروفی است که مکرر شنیده اید: در بصره، عثمان بن حنیف در یک مجلس میهمانی شرکت کرده بود. در آن مجلس میهمانی چه خبر بوده است؟ العیاذبالله مشروب بوده؟ نه. قمار بوده؟ نه. فسق و فجوری بوده؟ نه. پس چه بوده؟ گناه عثمان بن حنیف این بوده که در یک مجلس صددرصد اشرافی شرکت کرده، یعنی از فقرا کسی در آن مجلس نبوده است. به علی (ع) خبر می رسد که نماینده و حاکم شما در مجلسی شرکت کرده است که در آن مجلس، اغنیا و پولدارها و اشراف وجود داشته اند ولی از فقرا کسی در آنجا نبوده است.
علی (ع) می فرماید: «و ما ظننت انک تجیب الی طعام قوم عائلهم مجفو و غنیهم مدعو؛ عثمان بن حنیف! من باور نمی کردم که تو دعوت بر سفره ای را بپذیری که اغنیا را در آنجا دعوت کرده باشند ولی فقرا را دعوت نکرده باشند و آنها پشت در مانده باشند». بعد علی (ع) شروع به گفتن دردهای خودش می کند تا می رسد به آنجا که راجع به خودش می گوید: «و لو شئت لاهتدیت الطریق الی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز؛ من اگر بخواهم می توانم به بهترین نوع این عسل و مغز گندم و جامه های دیبا راه یابم». علی (ع) خلیفه است. می گوید اگر من بخواهم، امکانات برایم فراهم است، بهترین خوردنیها و نوشیدنیها و بهترین پوشیدنیها و هرچه که بخواهم برای من فراهم است. «ولکن هیهات ان یغلبنی هوای، و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمة؛ ولی بسیار از من دور است که هوای نفسم بر من غلبه کند و حرصم مرا به سوی انتخاب غذاها بکشاند. هیهات هیهات که من چنین کنم، محال است که من مهار خود را به دست حرص و هوای نفسم بدهم».
حال چرا علی (ع) اینگونه می گوید؟ مگر خدا این نعمتها را حرام کرده است؟ علی (ع) توضیح می دهد تا کسی خیال نکند لباس خوب پوشیدن حرام است، عسل مصفی خوردن حرام است. نه، مسئله دیگری است، اینها حرام نیست، حلال است. «و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فی القرص، و لا عهد له بالشبع؛ با آنکه شاید در حجاز یا در یمامه کسی باشد که به یافتن قرصی نان امید نداشته و هرکز طعم سیری را نچشیده باشد»، «او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اکباد حری؛ آیا من شکم سیر بخوابم و در اطرافم شکمهائی گرسنه و جگرهایی تشنه باشد؟» آیا من آنجور باشم که شاعر می گوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنة *** و حولک اکباد تحن الی القد
یعنی این درد تو را بس که شب سیر بخوابی و پیرامونت شکم های گرسنه ای باشد در آرزوی پوست خشک شده بزغاله ای (که در زمان قحطی می خورند).
به این می گویند درد خلق خدا. این را می گویند معیار انسانیت و به تعبیر صحیحتر مادر دوم ارزشها. سپس می فرماید: «أأقنع من نفسی بان یقال هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر؟؛ آیا من به لقب و اسم قناعت کنم؟ آیا به لقبی که به من می دهند و یا امیرالمؤمنین می گویند و مرا امیر مؤمنان و خلیفه می خوانند و به اینکه مرا به عنوان رئیس یک مملکت اسلامی که بیشترین معموره عالم را گرفته است (خطاب می کنند)، قناعت کنم و برخود نام امیرالمؤمنین بگذارم و با مؤمنان در سختیهای روزگار شرکت نداشته باشم؟» (نهج البلاغه/ نامه 45).
ببینید همه سخن (در اینجا) از همدردی است، از درد دیگران را احساس کردن است. خوشا به حال آن تن ها و بدنهائی که روحهاشان فقط درد تن خودشان را احساس می کنند و خوشا به حال آن بدنی که روحش فقط درد بدنش را احساس می کند، چون آن روح دائما در فکر این است که ناراحتیهای این بدن را از بین ببرد. ولی دشوار است حال آن بدنی که روحش، تنها روح خودش نیست، روح همه بدنهاست. یک روح، درد همه را به تنهایی احساس می کند. این بدن است که مجبور است با وجود فراهم بودن همه امکانات، با دو لقمه نان جو بسازد برای اینکه مبادا در حجاز یا یمامه یک نان جوخور پیدا شود. این بدن است که باید کفش وصله دار بپوشد برای اینکه با روحی مانند روح علی (ع) توأم باشد. شاعر عرب می گوید:
و اذا کانت النفوس کبارا *** تعبت فی مرادها الاجسام
هنگامی که روحها بزرگ باشند در خواسته هایشان به سختی می افتند.
روحها وقتی بزرگ شد، وای به حال آن بدنها! روح وقتی بزرگ شد و روح همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد، کارش به آنجا می کشد که مجازات می بیند، برای چه؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم. میان کوچه، زنی را می بیند که مشک به دوش گرفته است، نگاه می کند. علی (ع) آدمی نیست که بی تفاوت از کنار این مناظر بگذرد. علت ندارد که یک زن خودش آب کشی کند، حتما کسی را ندارد یا کسی دارد ولی او به حال این زن نمی رسد. فورا خودش جلو می رود، نمی گوید آی شرطه! آی پاسبان! آی نوکر! آی غلام! آی قنبر! تو بیا، خودش جلو می رود. با کمال ادب می گوید: خانم! اجازه می دهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش بکشم؟ این زحمت را به من بدهید. آن زن می گوید خدا پدر تو را بیامرزد. به خانه آن بیوه زن می رود. همین که مشک را زمین می گذارد، استفسار می کند که ممکن است برای من توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی می کنید؟ شاید مردی ندارید؟ می گوید بله، اتفاقا شوهر من در رکاب علی بن ابیطالب کشته شد. من هستم و چند تا یتیم. این کلمه را که می شنود، سر تا پایش آتش می گیرد.
نوشته اند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت تا صبح خوابش نبرد. صبح، نان و گوشت و خرما و پول با خودش برمی دارد و با عجله می رود و در خانه همان زن را می زند. می گوید کیستی؟ می فرماید: من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم. به سرعت گوشتها را کباب می کند و به دست خودش در دهان یتیمها می گذارد و یتیمها را روی زانو می نشاند و (آهسته) به آنها می گوید که از تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید. آنگاه تنور را آتش می کند. وقتی سر تنور می رود، صورتش را به آتش نزدیک می کند، حرارت آتش را احساس می کند، با خود می گوید: علی! حرارت آتش دنیا را بچش و آتش جهنم یادت بیاید، تا دیگر از حال مردم غافل نمانی. بدنی که باید جور بکشد اینطور است، بدنی که روحش روح همه مردم است، اینطور است.

منـابـع

مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 71-75

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد