سیر انسان کامل از نظر عرفا
فارسی 4540 نمایش |عرفا نکته ای را می گویند و آن این است: انسان همیشه طالب آن چیزی است که ندارد و این خیلی عجیب است. هر چیزی را تا ندارد خواهان اوست، وقتی همان چیز را دارا شد، دلزدگی برایش پیدا می شود، چرا؟ این یک امر غیر منطقی است که در طبیعت یک موجود، میل به چیزی وجود داشته باشد ولی وقتی به آن برسد، خواهان آن نباشد و آن را از خود طرد کند. شخصی می گفت: در یکی از موزه های خارجی که مشغول تماشا بودم، مجسمه یک زن جوان بسیار زیبایی را دیدم که روی یک تختخواب خوابیده است و جوان بسیار زیبایی که یک پایش روی تخت و پای دیگرش روی زمین بود و رویش را برگردانده بود، مثل کسی که دارد فرار می کند. می گفت: وقتی من این را دیدم، معنایش را نفهمیدم که آن پیکر تراش از تراشیدن این دو پیکر پیکرهای زن و مرد جوان، آن هم نه در حال معاشقه بلکه در حال گریز مرد جوان از زن چه مقصودی داشته است. از افرادی که وارد بودند توضیح خواستم، گفتند: این تجسم فکر معروف افلاطون است که می گوید انسان هر معشوقی که دارد، ابتدا با یک جذبه و عشق و ولع فراوان به سوی او می رود ولی همین که به وصال رسید، "عشق" در آنجا دفن می شود، وصال، مدفن عشق است و آغاز دلزدگی و تنفر و فرار.
چرا اینطور است؟ این مسأله یک امر غیر طبیعی و غیر منطقی به نظر می رسد، اما آنهایی که دقیقتر در این مسئله فکر کرده اند، آن را حل کرده اند، گفته اند: مسئله این است که انسان آنچنان موجودی است که نمی تواند عاشق محدود باشد، نمی تواند عاشق فانی باشد، نمی تواند عاشق شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است، انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگری نیست، یعنی عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان کسی که منکر خداست، عاشق خداست، حتی منکرین خدا که به خدا فحش می دهند، نمی دانند که در عمق فطرت خود، عاشق کمال مطلقند ولی راه را گم کرده اند، معشوق را گم کرده اند.
ابن عربی می گوید: ما احب احد غیر خالقه؛ هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است و هنوز در دنیا یک نفر پیدا نشده که غیر خدا را دوست داشته باشد. «ولکنه تعالی احتجب تحت اسم زینب و سعاد و هند و غیر ذلک؛ لکن خدای متعال در زیر این نامها پنهان شده است.» مثلا مجنون خیال می کند که عاشق لیلی است، او از عمق فطرت و وجدان خودش بی خبر است. لهذا محی الدین می گوید: پیغمبران نیامده اند که عشق خدا و عبادت خدا را به بندگان یاد دهند چون این، فطری هر انسانی است بلکه آمده اند که راههای کج و راست را نشان دهند، آمده اند بگویند ای انسان! تو عاشق کمال مطلقی، خیال می کنی که پول برای تو کمال مطلق است، خیال می کنی که جاه برای تو کمال مطلق است، خیال می کنی که زن برای تو کمال مطلق است، تو چیزی غیر از کمال مطلق را نمی خواهی ولی اشتباه می کنی، پیامبران آمده اند که انسان را از اشتباه بیرون بیاورند.
چقدر عرفا عالی و زیبا می گویند، وقتی سیر انسان کامل را مشخص می کنند. می گویند: سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می دهد:
1. سفر انسان از خود به خدا.
2. سفر انسان همراه خدا در خدا (یعنی شناخت خدا).
3. سفر انسان همراه خدا نه به تنهایی به خلق خدا.
4. سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا.
دیگر بهتر از این نمی شود سخن گفت. اولین سفر سفر انسان به سوی خداست، تا انسان از خدا جداست همه حرف ها پوچ است. وقتی که به ذکر خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را با خود احساس کرد، همراه خدا به سوی خلق خدا باز می گردد. چنین انسانی برای نجات خلق خدا، در میان خلق خدا حرکت می کند و برای حرکت دادن خلق خدا و نزدیک ساختن آنان به خدا (کوشش می کند). اگر بگوئیم که سفر انسان از خلق است به سوی خدا، و همانجا می ماند، انسان را نشناخته ایم و اگر بگوییم انسان بدون اینکه خودش به سوی خدا حرکت کند، باید به سوی انسانها برود مثل مکتب های مادی انسانی امروز برای نجات انسانها هیچ کاری از او ساخته نیست و دروغ مطلق است. کسانی توانسته اند انسانها را نجات دهند که اول، خودشان نجات پیدا کرده اند. مگر نجات انسانها یعنی چه؟ نجات انسانها از چه چیز؟ از اسارت طبیعت؟ از اسارت انسانهای دیگر که معنایش "آزادی انسان از انسان" است؟ اینها درست است (اما آنچه مقدم بر اینهاست) نجات انسان از خودی خود و از نفس اماره خود و از خود محدودش است و تا انسان از خود محدود خودش نجات پیدا نکند، هرگز از اسارت طبیعت و اسارت انسانهای دیگر نجات پیدا نمی کند.
منـابـع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 83-84 و 81-80
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها