ایدئولوژی حافظ مطابق ظاهر اشعار «مداحی»
فارسی 5534 نمایش |یکی دیگر از آن چیزهایی که در اشعار حافظ هست که معماترین عنصر در اشعار حافظ است مداحی های حافظ است. شاید در همه دیوان حافظ چهل پنجاه تا مدح و یا بیشتر پیدا می شود و بعضی از این مدحها در حدی است که اغراق شمرده می شود. این هم از آن چیزهایی است که مفسران حافظ درباره اش سکوت دارند چون قابل توجیه نیست. لا اقل از نظر آنها قابل توجیه نیست و واقعا هم توجیهش خیلی مشکل است.
آقای انجوی شیرازی که دیوان حافظ را چاپ کرده اند و مقدمه خوبی هم بر آن نوشته اند، در یک جا مدح حافظ را حمل می کنند به تقیه، که در آن زمان حکامی جابر و جبار بودند و حافظ برای اینکه این مقدار آزادی داشته باشد که غزلهایش را بگوید گاهی هم لقمه ای جلوی آنها می انداخته که دهان آنها را ببندد.
بعضی دیگر گفته اند «دوستداران و علاقه مندان حافظ مایل نبودند که نوک قلم حافظ آلوده شود به مدح افرادی نظیر شاه شجاع و ابواسحاق اینجو (مخصوصا شاه شجاع که یک آدم «نا اهلی» بوده) و بعضی دیگر، ولی متاسفانه آلوده شده.» مساله، مساله نوک قلم نیست. اگر مدایح حافظ توجیه نشود و اگر راه حلی برایش پیدا نشود نه تنها نوک قلم حافظ آلوده است، سرتا پای حافظ آلوده است. حالا یکی از آنها را می خوانیم، از نوع مدحهایی است که علوم ادبی آنها را اغراق و مبالغه می داند در سر حدی که برای یک شاعر اینجور «سخن گفتن را» جایز نمی دانند. مثلا ابن المعتز (با شاعر دیگری) خطاب به یکی از خلفا و حکام زمان خودش می گوید:
ما شئت لا ما شاءت الاقدار *** فاحکم، فانت الواحد القهار
آنچه تو بخواهی نه آنچه مقدرات می خواهند پس حکم کن که تو خدای یگانه قهاری.
این را همه به او عیب گرفته اند که این حرف چرند و مزخرف است. مثلا حافظ می گوید (این شعر حتی در نسخه قزوینی هم هست):
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع *** که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
این تعبیر جز در مورد خدا به کار نمی رود. یک نفر مسلمان هیچ وقت حاضر نیست به پیغمبر اینجور قسم بخورد، بگوید: قسم به حشمت و جاه و جلال پیغمبر، قسم به حشمت و جاه و جلال علی. این تعبیرات، قسمی است که در مورد خدا به کار برده می شود. آن وقت آدم درباره یک مرد چنین و چنانی که اینقدر درباره اش نوشته اند، چنین بگوید! دریوزگی هم که بناست «طبق فرضیه مورد بحث» جزو تعلیمات «حافظ» باشد، باز در همین غزل هست:
به فیض جرعه جام تشنه ایم ولی *** نمی کنیم دلیری، نمی دهیم صداع
اسباب زحمت نمی شویم ولی احتیاج داریم. حالا آخرش را ببینید:
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد *** ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
این دیگر اوج اغراق و اوج پستی و دنائت است، مردی که روی حساب توحید، هیچ شرکی را مجاز نمی داند چنین سخنی بگوید! چرا عارف این همه با زاهد ریاکار دشمن است؟ چون عارف خودش را در توحید حساس نشان می دهد یعنی غیور در توحید است، و حافظ هم که اینهمه دشمنی نشان می دهد با ریاکاری، در واقع می خواهد غیرت توحید خودش را نشان بدهد، آن وقت چنین آدمی چگونه می آید چنین حرفی را می زند:
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد *** ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
گدایی و دریوزگی را شما ضمیمه کنید به تملق و چاپلوسی آن هم در حد اعلای آن، مجموعا چه می شود؟ وقتی که آدم امیدی به درگاه خدا نداشته باشد، همه چیزش را هیچ در هیچ و بی فایده بداند، بالاخره بنده شاه شجاع می شود. انسان وقتی که از بندگی خدا ببرد ناچار باید بنده شاه شجاع بشود.
اگر بخواهیم حافظ را تفسیر کنیم بر اساس آنچه این مفسران گفته اند که ما باید همان ظواهر مادی شعر حافظ را بگیریم و همان را مناط حافظ شناسی خودمان قرار بدهیم و مکتب حافظ را همان بدانیم، حافظ همین درمی آید که عرض شد. حالا شما ببینید یک چنین آدمی –گیرم دیوانش از نظر شعری و هنری در اوج باشد، یعنی بالاترین شعر باشد– اصلا ارزش دارد کسی اسمش را در جامعه ای ببرد؟ چقدر فاسد می کند آن جامعه را؟! جبری گرایی و حیرت و تردید و شک و انکار حشر و قیامت و حساب و کتاب و بعد هم در نتیجه به عیش نقد چسبیدن و فکر گذشته و آینده نکردن و بچه بازی کردن و گدایی و دریوزگی کردن و تملق و چاپلوسی. بنابراین منطق واقعا حافظ ننگی خواهد بود برای ایرانی و مسلمان و زبان فارسی، و بالاترین ننگ ها، گو اینکه شعرش از نظر فصاحت و بلاغت در اوج زیبایی باشد.
منـابـع
مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 77-80
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها