رویکرد فلسفه نیچه به خودپرستی و شفقت
فارسی 5197 نمایش | رابطه نظریه داروین با مکتب قدرت نیچه
یک اصل از اصول داروینیسم هست که این اصل پایه دیگری برای جناب نیچه شد. داروین خودش شخصا یک مسیحی متدین است و یک آدم ضدخدا نیست و در کلمات خود به وجود خدا تصریح و اقرار و اعتراف می کند و به مسیح احترام می گذارد، ولی اصول داروین در دنیا مورد سوءاستفاده های زیادی واقع شد که خود او هم نمی خواست چنین شود. از جمله، مادیین (ماتریالیستها) اصول تکامل داروین را ابزاری برای انکار خدا قرار دادند که این خودش داستانی است. یکی از سوءاستفاده های دیگری که از فلسفه داروین شد، در اخلاق بود، یعنی در مورد ساختن انسان خوب و نمونه، انسان برتر و یا کامل، چرا که یکی از اصول داروین اصل تنازع بقا بود.
داروین چهار اصل تأسیس کرد که یکی اصل حب ذات بود، یعنی هر حیوانی حب به ذات دارد و برای صیانت ذات خود کوشش می کند، و اصل دیگر همین اصل تنازع بقا بود، یعنی گفت اساس زیست و حیات در این عالم این است که جاندارها با یکدیگر دائما در حال جنگ و مبارزه هستند و آن که قویتر است باقی می ماند، جانداران در غربال طبیعت، غربال می شوند (خود جنگ، غربال طبیعت است) و طبیعت، در جنگ و کشمکش دائمی که حیوانات دارند، غربال می کند و اصلح را برای بقا انتخاب می کند و اصلح برای بقا یعنی آن موجودی که در میدان مبارزه بهتر توانسته است خود را نگه دارد و توانسته است حریف را از بین ببرد و خود را حفظ کند.
حال بر این اصل داروین ایرادهائی گرفته اند که خیر، موجوداتی، نه به دلیل اقوائیت بلکه به دلائل دیگری باقی مانده اند و به هر حال آقای نیچه از این اصل نتیجه گرفت و گفت: اصل در حیات همه جانداران و حتی در حیات انسان همین است و جنگ و تنازع، اصلی در زندگی انسانهاست و هر انسانی که قویتر باشد باقی می ماند و حق هم با همان است که باقی می ماند، و بعد گفت که طبیعت به سوی انسان برتر سیر می کند و انسان کامل باید در آینده به وجود بیاید. انسان کامل یعنی چه؟ یعنی انسان قویتر و نیرومندتر، انسانی که اخلاق ضعیف پرور اصلا در او وجود ندارد. اخلاق ضعیف پرور چیست؟ همینهائی که ما امروز آنها را (به عنوان کمال حساب می کنیم): محبت ورزیدن، مهر ورزیدن، احسان کردن، خدمت به خلق کردن. می گوید این اخلاق، پدر بشر را درآورده است، اینها مانع تکامل بشریت و مانع بروز انسان برتر و قویتر و انسان کامل است.
انسان کامل آن است که در او این نقطه های ضعف که ما آنها را کمال حساب می کنیم وجود نداشته باشد، و لذا نیچه، هم دشمن سقراط است و هم دشمن مسیح می گوید سقراط که در (مکتب) اخلاق خودش، به عفت و پاکی و عدالت و مهربانی و امثال این حرفها توصیه کرد (خیانت کرد) و بدتر از سقراط به عقیده او مسیح است که اینهمه راجع به مهربانی و عطوفت و محبت انسانها سخن گفته است. از نظر نیچه اینها نقاط ضعف انسان است، انسان هرچه از این صفات نداشته باشد به کمال نزدیکتر است، چون کمال یعنی توانایی و نقص یعنی ناتوانی، و اینها از نقص ناشی می شود.
تقسیم بندی انسان ها به ضعیف و قوی
فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا در این باره می نویسد:
آنچه برای این مقصود خودپرستی مساعد است اگرچه قساوت و بی رحمی و مکر و فریب و جنگ و جدال باشد خوب است و آنچه مزاحم و مخالف این غرض است اگرچه راستی، مهربانی، فضیلت و تقوی باشد بد است... این سخن باطل است که مردم و قبایل و ملل در حقوق یکسانند و این عقیده با پیشرفت عالم انسانیت منافی است. می گوید تساوی حقوق همه انسانها غلط است، زیرا سبب می شود ضعیفها را در حد قویها نگه داریم و دیگر قویهای بیچاره! هم پیش نروند. بگذار ضعیفها پایمال بشوند تا میدان برای قوی باز شود، وقتی میدان برای قوی باز شد انسان برتر به وجود می آید. مردم باید دو دسته باشند: یکی زبردستان و خواجگان و یکی زیردستان و بندگان، و اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند و زیردستان آلت و وسیله اجرای اغراض ایشان می باشند... هیئت اجتماعیه و مدنیت برای پیشرفت کار آن طبقه شریف تشکیل شده است، نه چنانکه گمان رفته است که زبردستان برای حفظ زیردستانند. می گوید اجتماع فقط برای این است که اقویا به نوائی برسند و ضعفا حکم چهارپایان را دارند که باید برای اقویا بارکشی کنند. به عقیده او، اینکه سعدی می گوید:
گوسفند از برای چوپان نیست *** بلکه چوپان برای خدمت اوست
درست نیست، اصلا گوسفند برای چوپان است. زبردستان و نیرومندان که خواجگانند باید پرورش یابند تا از ایشان مردمان برتر به وجود آیند و انسان در مدارج صعود و ترقی قدم زند. خود فرنگیها بحثی راجع به بهبود نسل بشر و اصلاح نژاد دارند که حتی تا اندازه ای آلکسیس کارل در آخر کتاب انسان، موجود ناشناخته همین اصل را پیروی می کند که خلاصه، نژادها را باید اصلاح کرد و معتقد است که اساسا نباید به انسانهای ضعیف حق تولید نسل داد.
فلسفه نیچه در مورد خودپرستی و شفقت
فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا (ج 30) می نویسد: همه دانشمندان دنیا خودپرستی را مذموم و غیرپرستی و شفقت را مستحسن شمرده اند، نیچه به خلاف همه، خودپرستی را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عیب پنداشته است. اما آیا واقعا شفقت، ضعف نفس است یا نه. از رأی داروین، نیچه کوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معنی تنازع گرفته و آنچه را دیگران نتیجه فاسد رأی داروین شمرده اند او درست پنداشته که افراد با یکدیگر در کشمکش باشند و تحصیل توانائی کنند تا غلبه یابند.
عموم خیرخواهان عالم انسانیت، رعایت حال اکثر را واجب شمرده و مدار امر دنیا را بر صلاح حال عامه قرار داده اند. نیچه جمعیت اکثر را خوار پنداشته، جماعت قلیل یعنی خواص را ذیحق شمرده است و بس. بنیاد فکر نیچه این است که شخص باید هر چه بیشتر توانا شود و زندگانی اش پرحدت و خوشتر، و من یعنی نفسش شکفته تر و نیرومندتر و از تمایلات و تقاضای نفس برخوردارتر باشد. هم فال و هم تماشا! تا حال دیگران می گفتند اگر این کارها را انجام دهید ضد اخلاق است، ولی او می گوید نه، این کارهائی را که مطابق هوای نفستان است انجام دهید و اخلاق هم همینهاست، اصلا کار خوب هم همین است. بعضی می گویند بهتر آن بود که به دنیا نیائیم شاید چنین باشد نمی دانم اما می دانم که خوب یا بد به دنیا آمده ام و باید از دنیا متمتع شوم و هرچه بیشتر، بهتر. می گوید من باید هدفم این باشد که هرچه بهتر بتوانم خود را متمتع تر کنم و بیشتر از دنیا بهره ببرم. هرچه که مرا در رسیدن به این مقصد کمک کند، خوب است و اخلاق است. این همان فکری است که معاویه داشت و همیشه این حرف را می زد: ما در نعمتهای دنیا غلت زدیم و غلت زدیم.
منـابـع
مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 219- 225
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها