داستان زیرکی ولیدبن مغیره و انکار پیام رسول اکرم
فارسی 6002 نمایش |ولیدبن مغیره از شیوخ و بزرگان عرب بود و در زیرکی و هوش انگشت نما، و در ثروت و مکنت، مال و اموال وافری در بسیط مکه و جزیره العرب داشت؛ و معذلک چون آیات قرآن را از خود رسول الله شنید و در تفکر و تعمق فرو رفت و راهی برای فرار نیافت، بالاخره در آخر الامر آن را به سحر مستند دانست و گفت: این کلام سحر است و این مرد ساحر است؛ سحر روشن و قوی و ساحر زبردست و قوی پنجه.
در «تفسیر علی بن ابراهیم قمی» در سوره مدثر وارد است که: آیات وارده در تهدید (آیه ذرنی و من خلقت وحیدا و مابعدش) درباره ولید بن مغیره نازل شده است. ولید، پیرمردی بزرگ و مجرب، و از زیرکان و داهیان عرب محسوب میشد. و از جمله تمسخر کنندگان رسول الله بود. رسول خدا (ص) در بیت الله الحرام در حجر إسمعیل می نشست و مشغول خواندن قرآن می گشت. طائفه قریش نزد ولید بن مغیره آمدند و گفتند: ای أبا عبد شمس، این کلماتی که محمد میگوید چیست؟ آیا شعر است، یا کهانت است، یا خطابه است؟ ولید گفت: به من مهلت دهید تا خود من کلام او را بشنوم و بنابراین به نزدیک رسول الله (ص) آمد و گفت: ای محمد، از أشعارت برای من بخوان. رسول خدا فرمود: این کلمات، شعر نیست؛ بلکه گفتار خداست که آنرا برای ملائکه و انبیاء و فرستادگانش پسندیده است. ولید گفت: برای من مقداری از آن را بخوان. رسول خدا (ص) سوره حم سجده را قرائت کردند تا چون رسیدند به این آیه: «فإن أعرضوا (یا محمد!) فقل أنذرتکم صـ'عقه مثل صـ'عقه عاد و ثمود؛ پس (ای محمد!) اگر قریش از تو روی گردانیدند، تو به آنها بگو من شما را از صاعقه الهی مانند صاعقه ای که قوم عاد و قوم ثمود را گرفت بیم میدهم.» (فصلت/ 13)
از شنیدن این آیات بدن ولید به لرزه در آمد و پوستش جمع شد و هر موئی که در سر و صورتش بود راست شد؛ و از آنجا به سمت خانه خود روانه شد و از آن پس دیگر نزد قریش حضور نیافت. جماعت قریش به نزد ابوجهل رفتند؛ و گفتند: ای أبا حکم! أباعبد شمس (که همان ولید باشد) به دین محمد میل کرده است؛ آیا نمی بینی که دیگر در نزد ما حاضر نشد؟ أبوجهل فردا صبح زود به نزد ولید رفت و گفت: ای عموجان آبروی ما را ریختی و ما را سرشکسته نمودی و دشمنان را در شماتت بر ما چیره ساختی و به دین محمد گرائیدی و میل نمودی. ولید گفت: من به دین محمد میل نکردم ولیکن سخن شگرف و مهمی از او شنیدم که از آن، پوستهای بدن مرتعش میگردد. أبوجهل گفت: آیا آن سخنان، خطابه است؟ ولید گفت: نه خطابه نیست؛ چون خطابه کلام متصل است؛ و این کلام نثری است که بعضی از آن با بعضی دگرش مشابهت ندارد.
أبوجهل گفت: آیا آن کلام، شعر است؟ ولید گفت: نه چون من اشعار عرب را شنیده ام و از طرق مختلف آن چون بسیط و مدید و رمل و رجز آن اطلاع دارم؛ کلام محمد شعر نیست. أبوجهل گفت: پس چه نوع کلامی است؟ ولید گفت: مرا به حال خود واگذار تا در این موضوع تفکر کنم. چون فردای آن روز رسید، آنان به ولید گفتند: ای أبا عبد شمس در آن مسأله ای که بحث شد: درباره گفتار محمد که با تو در میان گذاشتیم چه میگوئی؟ ولید گفت: بگوئید: سحر است؛ چون دلهای مردم را به مجرد شنیدن بسوی خود می کشد.
در این حال خداوند آیات سوره مدثر را بر رسول الله نازل فرمود: «ذرنی و من خلقت وحید؛ مرا واگذار با آن کس که او را تنها آفریدم» (مدثر/ 11). و ولید، «وحید» نامیده شده بود به علت آنکه به قریش گفته بود: من در یک سال متکفل پرده خانه خدا می شوم و آن را به تنهائی تهیه میکنم؛ و تمام جماعت شما هم در یک سال با هم متکفل شوید. و ولید اموال بسیاری داشت و باغها ترتیب داده بود؛ و ده پسر در مکه داشت، و ده غلام نیز مالک بود که در نزد هر یک از آن بندگان هزار دینار طلا بود که با آنها برای ولید تجارت میکردند و در آن زمان به هزار دینار طلا، قنطار می گفتند. بعضی گفته اند که قنطار عبارتست از یک پوست گاو پر از طلا. و خداوند آیات «ذرنی و من خلقت وحیدا» و مابعدش را درباره او فرو فرستاد. (تفسیر قمی طبع سنگی ص 702و703)
منـابـع
سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 5- صفحه 303-299
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها