تاریخ زندگی بوعلی سینا
فارسی 4618 نمایش |بوعلی سینا، هم فیلسوف درجه اول بوده هم طیب درجه اول و متأسفانه نقاط ضعفی در زندگی او وجود داشته است. یکی اینکه بسیاری از وقت خودش را صرف وزارت و امثال آن کرد و وقتی او خیلی حیف بود که صرف وزارت بشود، آن هم وزارت های آنچنانی، یک آدمی که می توانست در زمینه فکر خیلی خدمات جاویدان انجام بدهد. دیگر اینکه مردی بوده که علی رغم توصیه های خودش کم و بیش اهل عیش و عیاشی بوده است. همین دو چیز سبب شد که این مرد که مزاجی فوق العاده قوی داشته عمر کوتاهی داشته باشد آدم خارق العاده ای است. شاگردانش نوشته اند مزاجش خیلی قوی بود، اندامش خیلی زیبا بود، مرد بسیار زیبایی بود، حافظه بسیار قوی و هوش خارق العاده ای داشت. همه عمر این آدم پنجاه و چهار الی پنجاه و هفت سال بوده و از این بیشتر نبوده است. یک زندگی پر ماجرای پر گرفتاری داشته است. در جوانی پدرش می میرد، بعد خودش مسئول زندگی خود و عائله اش می شود، قهرا طبابت می کند. در این وقت گرفتاریهای دیگری پیدا می کند.
سلطان محمود او را می خواهد که وی را به غزنین ببرد. فرار می کند، پیاده از این شهر به آن شهر می رود. مدتی به گرگان می رود، مدتی به اصفهان، مدتی به همدان، مدتی زندان، یک وضع عجیبی. در عین حال این مرد آثاری خلق کرده و آفریده که انسان حیرت می کند در این سن کم با این همه ماجراها و استاد نداشتن ها او چگونه اینها را آفریده که اگر یک آدمی بود مثل خیلی افراد دیگر، یک زندگی آرامی می داشت، مثلا در یک دانشگاهی تحصیل کرده بود، از استادهای زبردستی برخوردار بود و عمرش را نیز تنها به علم صرف می کرد چه می شد! خیلی عجیب بود. به علاوه همین طور که عرض کردم مقدار زیادی از وقتش صرف وزارت و این کارها می شد. صبح تا غروب دچار کارهای سیاسی بود، آنگاه شب می آمد می نشست، شاگردها دورش جمع می شدند، او می گفت و آنها می نوشتند. در عین حال یک مقدار وقت خودش را صرف عیاشی می کرد. یک چنین آدم اعجوبه ای بود. همین دو کار، بالخصوص، مزاجش را تباه کرد و مریض شد. در خلال اینکه وزیر هم بود و کشمکش جنگ هم وجود داشت که باید از اینجا به آنجا بروند، فرار کنند و از این قبیل، بیماری هم گرفت، یک بیماری قلنج خیلی سختی. اتفاقا خودش متخصص قولنج بود.
دوایی برای تنقیه به اصطلاح برای خودش نسخه کرد. حال یا اشتباه کردند یا آن غلام و نوکرها با او خوب نبودند، عوضی کار کردند مثلا فلان دارو را گفته بود این قدر بریزید دو سه برابر ریختند.
کم کم حال او بدتر شد، خودش هم فهمید و بعد شروع کرد به دقت بیشتر معالجه کردن. یک وقت حس کرد که دیگر متوقف شده و فایده ندارد. گفت: این نیرویی که مأمور تدبیر بدن من بود دیگر واگذاشت و حاضر نیست تدبیر کند. معالجه را به کلی رها کرد و آن سه چهار روز دیگری را که از عمرش باقی مانده بود فقط به تلاوت قرآن و عبادت و استغفار گذراند.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 70-68
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها