توبه بشر حافی
فارسی 3054 نمایش | امام کاظم (ع) از بازار بغداد می گذشت. می دانیم وضع امام چطور بوده است (با کبکبه و طنطنه و این حرفها نبوده است). از یک خانه ای صدای ساز و آواز و طرب بزن و بکوب بلند بود. وقتی که امام از جلوی آن خانه می گذشت، کنیزی از خانه بیرون آمده بود در حالیکه ظرف خاکروبه ای در دست داشت که آورده بود تا مثلا مأمورین شهرداری آنرا ببرند. امام از او پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ کنیز از این سئوال تعجب کرد، گفت: خوب معلوم است که آزاد است، صاحب این خانه "بشر حافی" است که یکی از رجال و شخصیتهای معروف این شهر است. این چه سئوالی است که شما می کنید؟ حالا شاید سؤال و جوابهای دیگری هم رد و بدل شده است که اینها در تاریخ و حدیث نوشته نشده است ولی اینقدر هست که برگشتن این کنیز طول کشید.
وقتی که بخانه برگشت صاحب خانه بشر از او پرسید: چرا طول کشید، چرا دم در معطل شدی؟ گفت: یک آقائی آمد از اینجا رد بشود با این نشانی و این علائم، با من چنین گفتگو کرد، از من اینجور سؤال کرد و اینجور جواب دادم، در آخر کار به من گفت: بله معلوم است که او بنده نیست و آزاد است، اگر بنده می بود که این سر و صدا اینجا بلند نبود، این بزن و بکوبها نبود، این شرابخواریها نبود، این عیاشیها نبود. بشر تا این جمله را شنید و با علاماتی که این زن از آن مرد گفت و تعریف کرد فهمید که موسی بن جعفر بوده است. (حالا وادار کردن به توبه و انقلاب درونی ایجاد کردن اینست. اینها دیگر از کارهای انبیاء و اولیاء است. غیر انبیاء و اولیاء قدرت چنین کاری را ندارند)
این مرد مهلت کفش بپا کردن هم پیدا نکرد، با پای برهنه دوید دم درب، پرسید از کدام طرف رفت، گفت: از این طرف. دوید تا به امام رسید، خودش را به دست و پای امام انداخت و گفت: آقا شما راست گفتید من بنده هستم، ولی حس نمی کردم که بنده هستم، آقا از این ساعت می خواهم واقعا بنده باشم. آمده ام بدست شما توبه کنم. همانجا بدست امام توبه کرد و برگشت و تمام آن بساط را از میان برد و از آن پس هم دیگر کفش به پایش نکرد و در بازارها و خیابانهای بغداد با پای برهنه راه می رفت و به او می گفتند: بشر حافی یعنی بشر پابرهنه. گفتند چرا با پای برهنه راه میروی؟ گفت: چون آن توفیقی که در خدمت امام موسی بن جعفر نصیب من شد در حالی بود که پایم برهنه بود. دلم نمی خواهد که دیگر کفش به پایم کنم، می خواهم آن هیئتی را که در آن، توفیق نصیب من شد برای همیشه حفظ کنم.
منـابـع
مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 79-78
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها