دیدگاه های مختلف در خصوص نسبت اسلام با مقتضیات زمان
فارسی 3247 نمایش | برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبده ترین طبقات اجتماعی می باشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار می روند، مهمترین مسئله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.
دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه می گذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادت بخش و دیگر ضرورت شناخت شرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیده های انحرافی و عوامل فساد و سقوط.
برای یک کشتی که می خواهد اقیانوس ها را طی کند و از قاره ای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهت یابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنان که شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظه امری حتمی است. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتبا به آنها رسید و گذشت کاملا بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نام برده در اینجا مشکل لا ینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریان ها و پدیده های انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.
ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعا به صورت یک معمای لا ینحل و به صورت یک تضاد آشتی ناپذیر می نگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتما یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نو جویی و نو گرایی پرهیز کرد و زمان را از حرکت باز داشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیده ای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است به ویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لا یتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نو کن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرایط جدیدی خلق می کند مغایر با شرایط پیشین. چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لا یتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟
آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جاده ها نصب می شوند با اتومبیل هایی که مرتبا از جاده ها عبور می کنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است جامه ای که برای یک کودک دو ساله دوخته می شود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد می کند و بر ابعادش افزوده می گردد؟!
باید اعتراف کرد که مشکلی است و ارائه راه حل صحیح آن چندان آسان نیست. این مشکل آدمی را به یاد مشکلی می اندازد که فلاسفه الهی تحت عنوان «ربط متغیر به ثابت» و «ربط حادث به قدیم» طرح کرده و راه حل آن را ارائه کرده اند. مشکل فلاسفه از آنجا پیدا می شود که علت متغیر باید متغیر و علت ثابت باید ثابت باشد و همچنین علت حادث باید حادث و علت قدیم باید قدیم باشد پس چگونه است که همه متغیرها و حادث های جهان در نهایت امر به یک علت ازلی غیر قابل تغییر منتهی گردد؟ فلاسفه «رابطی» کشف کرده اند که از وجهه ثابت و ازلی است و از وجهه ای متغیر و حادث و معتقدند که او است پیوند دهنده متغیرها و حادث ها به ذات قدیم و کامل ازلی.
اینجا طبعا این پرسش در ذهن مطرح می شود که آیا در مسئله «اسلام و مقتضیات زمان» نیز که یک مسئله اجتماعی است پای یک «رابط» در میان است؟ اگر چنین است آن «رابط» چیست و از چه مقوله ای است؟
حقیقت اینست که در استدلال فوق درباره عدم امکان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان نوعی «مغالطه» به کار رفته است هم در ناحیه اسلام و هم در ناحیه مقتضیات زمان.
اما از ناحیه اسلام از آن نظر که جاودانگی قوانین اسلام و نسخ ناپذیری آن که امری قطعی و از ضروریات اسلام است با قابلیت انعطاف که امری است مربوط به سیستم قانونگذاری اسلام و خود اسلام خود به خود با مکانیسم مخصوص که از مختصات سیستم قانونگذاری اسلام است به وجود می آورد یکی فرض شده است و حال اینکه این دو تا کاملا از یکدیگر جدا هستند. قدرت شگرف جواب گویی فقه اسلامی به مسایل جدید هر دوره ای نکته ای است که اعجاب جهانیان را بر انگیخته است. تنها در زمان ما مسایل جدید رخ ننموده است، از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم که تمدن اسلامی در حال توسعه بود و هر روز مسایل جدید خلق می کرد، فقه اسلامی بدون استمداد از هیچ منبع دیگر وظیفه خطیر خویش را انجام داده است. در قرون اخیر بی توجهی مسئولین امور اسلامی از یک طرف و دهشت زدگی در مقابل غرب از طرف دیگر موجب شد که این توهم پیش آید که قوانین اسلامی برای عصر جدید نارسا است.
اما از ناحیه مقتضیات زمان. مغالطه ای که از این ناحیه به کار رفته از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان اینست که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو می شود ماده و ترکیبات مادی است، یک ساختمان، یک گیاه، یک حیوان، یک انسان محکوم به کهنگی و زوال است اما حقایق جهان ثابت و لا یتغیر است. آیا جدول فیثاغورث به حکم اینکه بیش از دو هزار سال از عمرش می گذرد کهنه شده است؟ آیا گفته سعدی: «بنی آدم اعضای یک پیکرند» چون هفتصد سال از عمرش می گذرد منسوخ و غیر قابل عمل است؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزار سال است که دهان به دهان می گردد مندرس شده است؟ بلکه گفتن اینکه جدول فیثاغورث عمر چند هزار ساله دارد و گفته سعدی عمر هفتصد ساله، غلط است، محتوای جدول فیثاغورث و شعر سعدی حقایقی ازلی و ابدی می باشند و آنان بازگو کننده آن حقایق اند و بس.
می گویند قوانین عصر برق و هواپیما و فضانورد نمی تواند عینا همان قوانین عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر و الاغ باشد. جواب اینست که شک نیست که در عصر برق و هواپیما مسایل جدیدی رخ می نماید که باید پاسخ خودش را باز یابد ولی هیچ ضرورتی ایجاب نمی کند که الزاما چون برق به جای چراغ نفتی و هواپیما به جای الاغ آمده است باید مسایل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یکسره تغییر کند و یا چون والدین و فرزندان و زوجین اعصار گذشته الاغ سوار بوده اند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیما سوارند پس الزاما باید حقوق والدین بر اولاد و حقوق اولاد بر والدین و حقوق زوجین بر یکدیگر در عصر ما به کلی دگرگون شود.
اسلام راه است نه منزل و توقفگاه. خود اسلام از خود به عنوان راه (صراط مستقیم) یاد می کند. غلط است که بگوییم چون منزل ها عوض شود راه هم باید عوض شود. در هر حرکت منظم دو عنصر اساسی وجود دارد: عنصر تغییر مواضع که متوالیا صورت می گیرد و عنصر ثبات راه و مدار حرکت.
ثانیا آیا تنها اسلام است که به عنوان یک ایدئولوژی و یک فلسفه اجتماعی و یک راهنمای سفر و حرکت و تکامل مدعی جاودانگی است؟! آیا مکتب های اجتماعی دیگر که خود بیش از همه سنگ اصل تغییر را به سینه می زنند و هر پدیده ای را ناپایدار می دانند خود آن مکتب را نیز متغیر و ناپایدار می دانند؟ می دانیم که جهان بینی مارکسیسم بر اصل تغییر و عدم ثبات طبیعت بنا شده است ولی هرگز مارکسیست های اصیل، مارکسیسم را به عنوان پدیده ای کهنه و متعلق به قرن گذشته تلقی نمی کنند، هرگز نمی گویند به دلیل اینکه شخص کارل مارکس دوران جوانی را پشت سر گذاشت پیر شد و سپس مرد، مارکسیسم هم محکوم به پیری و مرگ است، بر عکس از مارکسیسم به عنوان اصولی و خلل ناپذیر یاد می کنند.
منـابـع
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 1- صفحه 11-15
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها