نقش شیعه در سیر حیات معنوی و عرفانی در عالم اسلامی
فارسی 4335 نمایش |منشأ پیدایش سیر معنوی
وضع اکثریت قریب به اتفاق مسلمین در صدر اول اسلام، بعد از رحلت رسول اکرم و انتخابی شدن مقام خلافت و مصدریت احکام به گونه ای شد که معارف اعتقادی و عملی اسلام روز به روز رو به سقوط می رفت و طرق درک و پیشرفت این حقایق، یعنی طریق بحث آزاد و طریق سیر معنوی، رهسپار وادی فراموشی می شد.
اما از جانب دیگر، اقلیت شیعه که از همان روزهای نخستین، به مخالفت با رویه اکثریت، قد علم کرده بودند، اما چون نیروی کافی برای درهم شکستن وضع موجود نداشتند و اعاده وضع عمومی زمان رسول اکرم (ص) برای آنها ممکن به نظر نمی رسید، ناگزیر، از مقاومت کلی و مثبت دست برداشته، از راه دیگر دست به کار شدند و آن این که کوشیدند تا می توانند معارف اعتقادی و عملی اسلام را حفظ و ضبط نمایند و راه های مشروع آن را که همان راه بحث آزاد و سیر معنوی باشد، زنده نگه دارند.
شیعیان طبق وصیتی که به موجب آن، رسول اکرم اهل بیت کرام خود را حفظ و مبین معارف اسلامی و پیشوای معنوی مسلمین معرفی کرده بود، به ائمه اهل بیت روی آوردند و با نهایت ترس و لرزی که داشتند، از هر راه ممکن، به تحصیل و ضبط معارف دینی پرداختند.
امام اول شیعه در بیست و پنج سال دوران گوشه گیری و پنج سال زمان خلافت پرمحنت خود، با لهجه جذاب و بلاغت خارق العاده خود که به تصدیق دوست و دشمن، غیر قابل معارضه و بی رقیب بود، به نشر معارف و احکام اسلام پرداخت و درهای بهترین بحث های منطقی و آزاد را به روی مردم باز نمود و عده ای از مردان خدا را از صحابه و تابعین، مانند سلمان و کمیل نخعی و اویس قرنی و رشید هجری و میثم کوفی و غیر آنها پرورش داد و البته نمی توان گفت که اینان با روش معنوی که داشتند و ذخایر معارف و علومی که حمل می کردند، در جامعه اسلامی هیچ گونه تأثیری نداشتند.
پس از شهادت پیشوای نخستین شیعه، دوران سلطنت اموی با قیافه هولناک و مستبدانه خود، شروع شد و معاویه و عمال وی و پس از آن سایر پادشاهان اموی، با آخرین نیروی خود، علیه شیعه به مبارزه پرداختند و هر جا فردی از شیعه را سراغ می گرفتند حتی کسانی را که به تشیع متهم می شدند از میان برده، هر رگ و ریشه ای که داشت، می زدند و روز به روز کار وخیم تر و فشار شدیدتر می شد. با این همه، در این مدت، پیشوای دوم و سوم و چهارم شیعه، در زنده کردن و زنده نگه داشتن حق، در زیر سایبان شمشیر و تازیانه و زنجیر، کار می کردند و حقیقت تشیع روز به روز وسعت پیدا کرده، روح حق توسعه می یافت.
بهترین گواه بر این مطلب، این است که بلافاصله پس از این دوره، در زمان پیشوای پنجم و ششم شیعه که سلطنت اموی ضعیف شده و رو به انهدام نهاد و هنوز سلطنت عباسی نضج نگرفته بود، در زمان بسیار کمی، دستی که گلوی شیعه را فشار می داد، قدری سست شد و شیعیان راه نفسی پیدا کردند، رجال و علما و محدثین، مانند سیل خروشان به سوی این دو پیشوای بزرگوار، سرازیر شده، به اخذ علوم و معارف اسلامی پرداختند. این جمعیت عظیم، غیر شیعی نبودند که اول به دست امام، شیعه شده باشند و بعد از آن به تعلم علوم و معارف بپردازند، بلکه شیعیانی بودند که در پس پرده اختفا و تقید، زندگی می کردند و با کوچکترین فرصتی، پرده را کنار زده و بیرون آمدند.
البته این روح توسعه یافته، در کالبد اکثریت جامعه، خالی از نفوذ نبود و در آیینه افهام آنها حق و حقیقت را کم و بیش جلوه می داد و نیازمندی فطرت انسانی را به دین فطری و بحث آزاد و احتیاج انسان متدین با ذوق و محبت را به سیر معنوی، به گوش هوش همگانی می رسانید.
مساعدت وضع به افکار شیعه از راه دیگر
از سوی دیگر، اوضاع تاریک جامعه که روز به روز تاریک تر می شد و همچنین ستمگری فزون از حد و بی بند و باری عمال حکومت که سالی چند در زمان خلافت خلیفه سوم و بعد از آن در تمام مدت حکمرانی بنی امیه ادامه داشت، این معنی را پیش مردم، مسجل کرد که اساس دین از جانب مقام خلافت، هیچ گونه مصونیت ندارد و نمی شود زمام احکام و قوانین دینی به دست مقام خلافت سپرده شود و اجرای آن منوط به اجتهاد و صواب دید خلیفه وقت باشد، و بالاخره بر عموم روشن شده بود که قدرت کرسی خلافت، به نفع خود کار می کند، نه به نفع مردم و جامعه اسلامی.
در نتیجه این معنی، مسلم شد که احکام و قوانین دینی، قابل تغییر نبوده برای همیشه زنده است و "اجتهاد در مقابل نص" معنی ندارد. عامه مردم صرفا به خاطر ارادتی که به مقام صحابه داشتند و از راه تعبد به روایاتی که از مقام صحابه تمجید می کرد و اجتهاد آنها را تصدیق می نمود، از هرگونه اعتراض به سه خلیفه اولی و معاویه خودداری می نمودند و با این که خلافت آنها به طور آشکار روی اساس نظریه سابق استوار بود و سیرت آنها به همین معنی گواهی می داد، مداخله و تصرفات آنها را در احکام و قوانین اسلامی، توجیه نموده، به محل های صحیحی حمل می کردند. همچنین گاهی انصاف داده، به بحث های آزاد می پرداختند و به معنویات اسلام نیز منتقل می شدند.
ظهور روش معنوی و سیر و سلوک باطنی
نفوذ و سرایت تعلیمات معنوی اهل بیت (ع) که در رأس آنها بیانات علمی و تربیت عملی پیشوای اول شیعه، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) قرار گرفته بود، با مساعدتی که گرفتاری های عمومی طبعا نسبت به این مقصد داشت، به علاوه این که پیوسته جمعی از مردان خدا که تربیت یافتگان این مکتب بودند و در حال تقید و تستر زندگی می کردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از حق و حقیقت گوشه هایی می زدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که عده ای در قرن دوم هجری، از همان اکثریت، به مجاهدت های باطنی و تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند، این عده در خط سیر و سلوک افتادند و جمعی دیگر از عامه مردم، به ارادت آنها برخاستند و با این که در همان اوایل ظهور، تا مدتی مبتلا به کشمکش های شدید بودند و در این راه، هرگونه فشار از قبیل قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمل می شدند، ولی بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاد اسلامی ریشه دوانیده و جمعیت های انبوه دهشت آوری را به وجود آوردند.
یکی از بهترین شواهدی که دلالت دارد بر این که ظهور این طایفه، از تعلیم و تربیت ائمه شیعه سرچشمه می گیرد، این است که همه این طوایف (که در حدود بیست و پنج سلسله کلی می باشند و هر سلسله منشعب به سلسله های فرعی متعدد دیگری است) به استثنای یک طایفه، سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشوای اول شیعه، منتسب می سازند.
دلیلی ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و معایبی که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را انکار کنیم یا حمل بر دکان داری نماییم؛ زیرا اولا سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه ای از طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفه ای، دلیل بطلان اصول اولی آنان باشد، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکان داری و عوام فریبی کرد.
ثانیا پیدایش اولی این سلسله ها در میان اکثریت سنی شروع شده و قرن های متوالی در همان محیط به پیشرفت خود ادامه داده است. در همه این مدت، اعتقاد اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت، در حق سه خلیفه اولی بیشتر از اعتقادی بود که به خلیفه چهارم و پیشوای اول شیعیان داشتند؛ اعتقاد آنها را افضل می دانستند و عملا نیز اخلاص و ارادت بیشتری به آنها داشتند.
در همه این مدت، مقام خلافت و کارگردانان جامعه، اعتقاد خوشی در حق اهل بیت (ع) نداشتند و آنچه فشار و شکنجه بود، نسبت به دوستداران و منتسبین آنها روا می دیدند و دوستی اهل بیت، گناهی نابخشودنی به شمار می رفت. اگر مقصود این طوایف از انتساب به آن حضرت، مجرد ترویج طریقه آنها و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود، هیچ دلیلی نداشت که خلفای مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت و به ویژه خلیفه اول و دوم را رها کرده، به دامن پیشوای اول شیعه بچسبند یا مثلا به امام ششم یا هشتم انتساب جویند.
پس بهتر این است که متعرض اصل انتساب نشده، در بررسی دیگری به کنجکاوی پردازیم و آن این است که جمع معدود پیشروان این طوایف، از اکثریت تسنن بودند و در محیط تسنن زندگی می کردند و روش و طریقه ای جز روش و طریقه عمومی جامعه که همان راه تسنن بود، تصور نمی کردند، آنان وقتی که برای اولین بار به مکتب معنوی اهل بیت (ع) اتصال پیدا کردند و از نورانیت امام اول شیعه الهام یافتند، چون هرگز باور نمی کردند و حتی به ذهنشان نیز خطور نمی کرد که پیشوای معنویت که خود یکی از خلفای اربعه و جانشین گذشتگان خود می باشد، در معارف اعتقادی و عملی اسلام، نظری ماورای نظر دیگران داشته باشد، همان موجودی اعتقاد و عمل تسنن را زمینه قرار داده، با همان مواد اعتقادی و عملی که در دست داشتند، شروع به کار نمودند و با همان زاد و راحله عمومی، راه سیر و سلوک را در پیش گرفتند.
تأثیر دوری از معارف اهل بیت در سلسله های عرفانی اهل سنت
این رویه، از دو جهت در نتایج سیر و سلوک و محصول مجاهدات معنوی آنان نواقصی را به وجود آورد: اولا نقطه های تاریکی که در متن معارف اعتقادی و عملی داشتند، حجاب و مانع گردید از این که یک سلسله حقایق پاک برای آنها مکشوف شده، خودنمایی کند و در نتیجه، محصول کارشان به صورت مجموعه ای درآمد که خالی از تضاد و تناقض نمی باشد. کسی که آشنایی کامل به کتب علمی این طوایف دارد، اگر با دقت نظر به این کتب مراجعه نماید، صدق گفتار ما را به رأی العین مشاهده خواهد کرد. وی یک رشته معارف خاصه تشیع را که در غیر کلام ائمه اهل بیت (ع) نشانی از آنها نیست، در این کتب مشاهده خواهد کرد و نیز به مطالبی برخواهد خورد که هرگز با معارف نام برده، قابل التیام نیست.
وی خواهد دید که روح تشیع در مطالب عرفانی که در این کتاب ها است، دمیده شده است، ولی مانند روحی که در یک پیکر آفت دیده جای گزیند و نتواند برخی از کمالات درونی خود را آن طور که شاید و باید از آن ظهور بدهد یا مانند آئینه ای که به واسطه نقیصه صنعتی، گره ها و ناهمواری هایی در سطحش پیدا شود، چنین آیینه ای صورت مرئی را نشان می دهد، ولی مطابقت کامل را تأمین نمی کند.
ثانیا نظر به این که روش بحث و کنجکاوی آنها در معارف اعتقادی و عملی کتاب و سنت، همان روش عمومی بود و در مکتب علمی ائمه اهل بیت (ع) تربیت نیافته بودند، نتوانستند طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع، استفاده نموده و دستورات کافی راه را از کتاب و سنت دریافت دارند، لذا به حسب اقتضای حاجت، در مراحل مختلف سیر و سلوک و منازل مختلفه سالکان، دستورات گوناگونی از مشایخ طریقت صادر شده و رویه هایی اخذ می شد که سابقه ای در میان دستورات شرع اسلام نداشت.
کم کم این عقیده مسلم گردید که: طریقه "معرفت نفس" در عین این که راهی است برای معرفت حق عز اسمه و نیل به کمال معنوی، و به خودی خود، پسندیده خدا و رسول است، مع ذلک بیان این راه از شرع مقدس اسلام نرسیده است.
در دنبال این عقیده، هر یک از مشایخ طریقت، برای تربیت و تکمیل مریدان خود، دستوراتی تهیه کرده و به مورد اجرا گذاشتند و انشعاباتی هم در سلسله ها پیدا شد.
در نتیجه همین عقیده و عمل، روز به روز طریقت از شریعت فاصله گرفت تا آن جا که طریقت و شریعت، درست در دو نقطه مقابل استقرار یافتند و نغمه "سقوط تکالیف" ازبعضی افراد بلند شد و عبادت های پاک دینی به شاهد بازی و حلقه های نی و دف و ترانه های مهیج و رقص و وجد، تبدیل گردید و طبعا جمعی از سلاطین و اولیای دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند و از طرف دیگر نمی توانستند از لذایذ مادی دل بکنند، سرسپرده این طوایف شده، هرگونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم، بذل می کردند که این خود، یکی از بذرهای فساد بود که در میان جماعت نشو و نما می کرد. بالاخره عرفان به معنی حقیقی خود (خداشناسی یا معادشناسی) از میان قوم رخت بربسته، به جای آن جز گدایی و دریوزه و افیون و چرسن و بنگ و غزلخوانی، چیزی نماند.
سرایت این سلیقه به شیعه
اجمالی که مربوط به آغاز پیدایش و سرانجام طریقه عرفان گفته شد، برای کسی که محققانه و با کمال بی طرفی، به کتب و رسائلی که در سیر و سلوک تألیف یافته و همچنین تراجم و تذکره هایی مانند تذکره شیخ عطار و نفحات و رشحات و طبقات الاخیار و طرائق و نظایر آنها که متضمن جهان تاریخی طریقت و رجال طریقت است، مراجعه نماید، در نهایت روشنی است.
سخن ما اگرچه در سیری بود که طریقت عرفان در میان اکثریت اهل سنت نموده بود و جهات نقص و فسادی را توصیف می کردیم که قوم گرفتار آن شده بودند، ولی نمی توان انکار کرد که اقلیت شیعه نیز به همین درد، مبتلا شده است و اتحاد محیط، با تأثیر قهری و جبری خود، همین فساد را به داخل جمعیت اهل طریقت از شیعه نیز انعکاس داده است، و همان طو که روش عمومی اجتماعی اکثریت که از سیرت جاریه زمان پیامبر اکرم منحرف شده بود، شیعه را تحت الشعاع قرار داد و نگذاشت سیرت نبی اکرم را پس از استقلال، در میان جمعیت متشکل خود، اجرا و عملی سازد، همچنین سلیقه های علمی که شیعه از ائمه اهل بیت (ع) اخذ کرده بود، با آن همه صافی و روانی، در کمترین زمانی تحت تأثیر سلیقه های علمی جماعت قرار داده شد و رنگ های نامطبوعی از آنها گرفت. همچنین طریقه عرفان نیز به رنگ طریقت جماعت درآمد و تقریبا به همان سرنوشت که توصیف کردیم، دچار شد.
فسادها و اختلالات در روش و اعمال طایفه ای که از یک مشرب و مسلک عمومی کلی منشعب شده اند، دلالت بر فساد و بطلان اصول اولی آن طایفه ندارد و به همین سبب، بحث و کنجکاوی از چگونگی اصول اولی آنها را نباید در روش و اعمال فرعی آنها انجام داد، بلکه باید به سراغ مواد اولی اصول آنها رفت.
منـابـع
محمدحسین طباطبایی- شیعه- صفحه 247-239
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها