اختلاف فلاسفه الهی با فلاسفه مادی در مسئله روح

فارسی 5252 نمایش |

در این که انسان با سنگ و چوب بی روح فرق دارد شکی نیست، زیرا ما به خوبی احساس می کنیم که با موجودات بی جان و حتی با گیاهان تفاوت داریم، ما می فهمیم، تصور می کنیم، تصمیم می گیریم، اراده داریم، عشق می ورزیم، متنفر می شویم، و ... ولی گیاهان و سنگ ها هیچ یک از این احساسات را ندارند، بنابراین میان ما و آن ها یک تفاوت اصولی وجود دارد و آن داشتن روح انسانی است.
نه مادی ها و نه هیچ دسته ای دیگر هرگز منکر اصل وجود روح و روان نیستند و به همین دلیل همه آن ها روان شناسی (پسیکولوژی) و روانکاوی (پسیکانالیزم) را به عنوان یک علم مثبت می شناسند، این دو علم گرچه تقریبا از جهاتی مراحل طفولیت خود را طی می کنند ولی به هر حال از علومی هستند که در دانشگاه های بزرگ دنیا به وسیله استادان و دانش پژوهان تعقیب می شوند و همان طور که خواهیم دید، روان و روح دو حقیقت جدای از هم نیستند بلکه مراحل مختلف یک واقعیتند. آن جا که سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثیر متقابل این دو در یکدیگر بیان می شود نام روان بر آن می گذاریم و آن جا که پدیده های روحی جدای از جسم مورد بحث قرار می گیرند، نام روح را به کار می بریم. خلاصه این که هیچ کس انکار نمی کند که حقیقتی به نام روح و روان در ما وجود دارد.
اکنون باید دید جنگ دامنه دار میان ماتریالیست ها از یک سو و فلاسفه متافیزیک و روحیون از سوی دیگر در کجاست؟ پاسخ این است که: دانشمندان الهی و فلاسفه روحیون معتقدند: غیر از موادی که جسم انسان را تشکیل می دهد، حقیقت و گوهر دیگری در او نهفته است که از جنس ماده نیست، اما بدن آدمی تحت تأثیر مستقیم آن قرار دارد. به عبارت دیگر: روح یک حقیقت ماورای طبیعی است که ساختمان و فعالیت آن غیر از ساختمان و فعالیت جهان ماده است، درست است که دائما با جهان ماده ارتباط دارد ولی ماده و یا خاصیت ماده نیست!
در صف مقابل، فلاسفه مادی قرار دارند: آن ها می گویند: ما موجودی مستقل از ماده به نام روح یا نام دیگر سراغ نداریم، هر چه هست همین ماده جسمانی و یا آثار فیزیکی و شیمیایی آن است.
ما دستگاهی به نام مغز و اعصاب داریم که بخش مهمی از اعمال حیاتی ما را انجام می دهند و مانند سایر دستگاه های بدن مادی هستند و تحت قوانین ماده فعالیت می کنند .ما غده هایی در زیر زبان داریم به نام غده های بزاق که هم فعالیت فیزیکی دارند و هم شیمیایی، هنگامی که غذا وارد دهان می شود، این چاه های آرتزین! به طور خودکار و کاملا اتوماتیک شروع به کار می کنند و چنان حسابگرند که درست به همان اندازه که آب برای جویدن و نرم کردن غذا لازم است روی آن می پاشند، غذاهای آبدار، کم آب، خشک، هر کدام به ندازه نیاز خود، سهمیه ای از آب دهان دریافت می دارند. مواد اسیدی خصوصا هنگامی که زیاد غلیظ باشند، فعالیت این غده ها را افزایش می دهند تا سهم بیشتری از آب دریافت دارند و به اندازه کافی رقیق شوند و به دیوارهای معده زیانی نرسانند!
و هنگامی که غذا را فرو بردیم فعالیت این چاه ها خاموش می گردد، خلاصه نظام عجیبی بر این چشمه های جوشان حکومت می کند که اگر یک ساعت تعادل و حساب آن ها به هم بخورد، یا دائما آب از لب و لوچه ما سرازیر است و یا به اندازه ای زبان و گلوی ما خشک می شود که لقمه در گلوی ما گیر می کند! این کار فیزیکی بزاق است ولی می دانیم کار مهم تر بزاق، کار شیمیایی آن است، مواد مختلفی با آن آمیخته است که با غذا ترکیب می شوند و زحمت معده را کم می کنند.
ماتریالیست ها می گویند: سلسله اعصاب و مغز ما شبیه غده های بزاقی و مانند آن دارای فعالیت های فیزیکی و شیمیایی است (که به طور مجموع فیزیکو شیمیایی به آن گفته می شود) و همین فعالیت های فیزیکو شیمیایی است که ما نام آن را پدیده های روحی و یا روح می گذاریم. آن ها می گویند: هنگامی که مشغول فکر کردن هستیم یک سلسله امواج الکتریکی مخصوص از مغز ما برمی خیزد، این امواج را امروز با دستگاه هایی می گیرند و روی کاغذ ثبت می کنند، مخصوصا در بیمارستان های روانی با مطالعه روی این امواج راههایی برای شناخت و درمان بیماران روانی پیدا می کنند، این فعالیت فیزیکی مغز ما است.
علاوه بر این سلول های مغز به هنگام فکر کردن و یا سایر فعالیت های روانی دارای یک رشته فعل و انفعالات شیمیایی هستند. بنابراین روح و پدیده های روحی، چیزی جز خواص فیزیکی و فعل و انفعالات شیمیایی سلول های مغزی و عصبی ما نمی باشد. آن ها از این بحث چنین نتیجه می گیرند.
اول- همان طور که فعالیت غده های بزاقی و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نیز نخواهد بود، فعالیت های روحی ما نیز با پیدایش مغز و دستگاه اعصاب، موجود می شوند و با مردن آن، می میرند!
دوم- روح از خواص جسم است، پس مادی است و جنبه ماورای طبیعی ندارد.
سوم- روح مشمول تمام قوانینی است که بر جسم حکومت می کند.
چهارم- روح بدون بدن وجود مستقلی ندارد و نمی تواند داشته باشد.

دلایل مادی ها بر عدم استقلال روح
مادی ها برای اثبات مدعای خود و این که روح و فکر و سایر پدیده های روحی همگی مادی هستند، یعنی از خواص فیزیکی و شیمیایی سلول های مغزی و عصبی می باشند شواهدی آورده اند از جمله:
اول- به آسانی می توان نشان داد که با از کار افتادن یک قسمت از مراکز یا سلسله اعصاب، یک دسته از آثار روحی تعطیل می شود. مثلا آزمایش شده که اگر قسمت های خاصی از مغز کبوتر را برداریم نمی میرد ولی بسیاری از معلومات خود را از دست می دهد، اگر غذا به او بدهند می خورد و هضم می کند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بریزند نمی خورد و از گرسنگی می میرد! همچنین در پاره ای از ضربه های مغزی که بر انسان وارد می شود و یا به علل بعضی از بیماری ها قسمت هایی از مغز از کار می افتد، دیده شده که انسان قسمتی از معلومات خود را از دست می دهد.
چندی قبل در جراید خواندیم که یک جوان تحصیل کرده بر اثر یک ضربه مغزی در یک حادثه که در نزدیکی اهواز رخ داد تمام حوادث گذشته زندگی خود را فراموش کرد و حتی مادر و خواهر خود را نمی شناخت، هنگامی که او را به خانه ای که در آن متولد و بزرگ شده بود بردند، کاملا برای او ناآشنا بود! این ها و نظایر آن نشان می دهد که رابطه نزدیکی در میان فعالیت سلول های مغزی و پدیده های روحی وجود دارد.
دوم- هنگام فکر کردن تغییرات مادی در سطح مغز بیشتر می شود، مغز بیشتر غذا می گیرد و بیشتر مواد فسفری پس می دهد، موقع خواب که مغز کار تفکر را انجام نمی دهد کمتر غذا می گیرد، این خود دلیل بر مادی بودن آثار فکری است.
سوم- مشاهدات نشان می دهد که وزن مغز متفکران عموما بیش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقداری از آن کمتر است) این نشانه دیگری بر مادی بودن روح است.
چهارم- اگر نیروی تفکر و تظاهرات روحی دلیل بر وجود روح مستقل باشد، باید این معنی را در حیوانات نیز بپذیریم، زیرا آن ها هم در حد خود ادراکاتی دارند. خلاصه آن ها می گویند: ما احساس می کنیم که روح ما موجود مستقلی نیست و پیشرفت های معلوم مربوط به انسان شناسی نیز این واقعیت را تأیید می کند. از مجموع این استدلال ها چنین نتیجه می گیرند که پیشرفت و توسعه فیزیولوژی انسانی و حیوانی روز به روز این حقیقت را واضح تر می سازد که میان پدیده های روحی و سلول های مغزی رابطه نزدیکی وجود دارد.
نقطه های تاریک این استدلال
اشتباه بزرگی که دامنگیر مادی ها در این گونه استدلال ها شده این است که ابزار کار را، با فاعل کار اشتباه کرده اند. برای این که بدانیم چگونه آن ها ابزار را با کننده کار اشتباه کرده اند، اجازه دهید یک مثال بیاوریم (دقت کنید). از زمان گالیله به این طرف، تحولی در مطالعه وضع آسمان ها پیدا شد. گالیله ایتالیایی به کمک یک عینک ساز، موفق به ساختن دوربین کوچولویی شد ولی البته گالیله بسیار خوشحال بود و شب هنگام که به کمک آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفت انگیزی در برابر چشم او آشکار گردید که تا آن روز هیچ انسان دیگری ندیده بود، او فهمید کشف مهمی کرده است و از آن روز به بعد کلیه مطالعه اسرار جهان بالا به دست انسان افتاد! تا آن روز انسان شبیه پروانه ای بود که فقط چند شاخه اطراف خود را می دید، اما هنگامی که دوربین را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظه ای از درختان اطراف خود را در این جنگل بزرگ آفرینش نیز مشاهده کرد.
این مسئله به تکامل خود ادامه داد تا این که دوربین های بزرگ نجومی ساخته شد که قطر عدسی آن ها پنج متر یا بیشتر بود، آن ها را بر فراز کوه های بلندی که در منطقه مناسبی از نظر صافی هوا قرار داشت نصب کردند، این دوربین ها که مجموع دستگاه آن ها گاهی به اندازه یک عمارت چند طبقه می شد، عوالمی از جهان بالا را به انسان نشان داد که چشم عادی حتی یک هزارم آن را ندیده بود.
حال فکر کنید اگر روزی تکنولوژی بشر اجازه ساختن دوربین هایی به قطر یک صد متر با تجهیزاتی به اندازه یک شهر دهد چه عوالمی بر ما کشف خواهد شد؟! اکنون این سؤال پیش می آید که اگر این دوربین ها را از ما بگیرید به طور قطع بخشی یا بخشهایی از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمان ها تعطیل خواهد شد ولی آیا بیننده اصلی، ما هستیم یا دوربین است؟! آیا دوربین و تلسکوپ ابزار کار ما است که به وسیله آن می بینیم و یا فاعل کار و بیننده واقعی است؟! در مورد مغز نیز هیچکس انکار نمی کند که بدون سلول های مغزی انجام تفکر و مانند آن ممکن نیست ولی آیا مغز ابزار کار روح است؟ یا خود روح؟!
کوتاه سخن آن که: تمام دلایلی که مادی ها در این جا آورده اند، فقط ثابت می کند که میان سلول های مغزی و ادراکات ما، ارتباط وجود دارد ولی هیچ کدام از آن ها اثبات نمی کند که مغز انجام دهنده ادراکات است نه ابزار ادراک و از این جا روشن می شود اگر مردگان چیزی نمی فهمند به خاطر این است که ارتباط روح آن ها با بدن از بین رفته، نه این که روح، فانی شده است. درست همانند کشتی یا هواپیمایی که دستگاه بی سیم آن همه از کار افتاده است، کشتی و راهنمایان و ناخدایان کشتی وجود دارند اما ساحل نشینان نمی توانند با آن ها رابطه ای برقرار سازند، زیرا وسیله ارتباطی از میان رفته است.
حکمای اسلامی در پیدایش روح عقیده ارسطو را گرفتند، گفتند: روح سابقه قبلی ندارد و یک موجودی نیست که قبلا وجود داشته (روح در همین جا موجود می شود) ولی در ادامه وجود، حرف افلاطون را گرفتند، گفتند: ولی بعد باقی می ماند. ارسطو روح را مادی هم می داند. قدمای فلاسفه اسلامی فقط قوه عاقله را مجرد دانسته اند. آقای مهندس بازرگان در کتاب راه طی شده تصریح می کنند که بله، این عقیده به تجرد روح، عقیده یونانی است ولی هر چه که بشر پیش رفته، حتی خود فلاسفه هم دوره به دوره که آمدند قدری حرف خودشان را کوچک کردند، قبلا می گفتند روح مجرد است، عقل مجرد است، قوه خیال مجرد است، حتی تمام قوای ادراکی مجرد است ولی تدریجا کاستند و کم کم فقط به تجرد قوه عاقله قایل شدند.
اتفاقا قضیه بر عکس است. ارسطو که قایل به تجرد نبود. بوعلی سینا و امثال او فقط قایل به تجرد قوه عاقله شدند و لهذا تنها به معاد روحانی از نظر فلسفی قایل شدند ولی بعدها هر چه که پیش آمده اعتقاد به تجرد روح بیشتر شده، به ملاصدرا و امثال او که رسید قایل شدند که تمام قوای حیاتی انسان یک وجهه مادی دارد و یک وجهه تجرد و همراه تمام قوای حیاتی مادی انسان یک قوای مجردی هست و انسان وقتی که می میرد، آن که از انسان جدا می شود تنها عقل نیست، عقل است، خیال است، حافظه است، قوه باصره است، قوه سامعه است، همه این هاست.
یک خصوصیتی که حکمای اسلامی برای اولین بار گفته اند و ملاصدرا معتقد شد، این است که حتی حرف ارسطویی را هم به عنوان این که روح همراه بدن یک مرتبه پیدا می شود انکار کرد. او چون قایل به تکامل ماده بود و میان مادیات و مجردات بر خلاف دکارت که دوگانگی و تباین قایل است دوگانگی و تباین قایل نبود، گفت: خود ماده در حرکات خودش که به (سوی) تکامل می رود، تبدیل به روح می شود. این فکر مجردی که الآن در مغز شما هست، یک روزی گندم بوده، یک روزی سبزی بوده، یک روزی گوشت بوده، همان است که به این (فکر مجرد) تبدیل شده است.
ماده در حرکات جوهری خودش به سوی بالا می رود و هر چه که رو به سوی بالا و تکامل برود به سوی تجمع وجودی می رود و هر چه به سوی تجمع وجودی برود به سوی تجرد می رود، می رود به حدی که خودآگاه می شود و خودآگاهی مساوی است با تجرد و رقای همیشگی.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12- صفحه 256-261

مرتضی مطهری- معاد- صفحه 123-124

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد