ابوسعید ابوالخیر
English فارسی 11104 نمایش |فضل الله بن احمد میهنی، عارف مشهور خراسانی، در اول محرم سال 357 هـ ق در روستای میهنه، (بین سرخس و ابیورد) در خانواده ای شافعی مذهب به دنیا آمد. پدرش ابوالخیر احمد، مردی متدین بوده و به عطاری اشتغال داشت. او دارای تمکن مالی بوده و با صوفیان شهر خود رفت و آمد داشته است و اولین آشنایی های ابوسعید با تصوف از طریق رابطه دوستانه پدرش با برخی از مشایخ صوفیه مانند "ابوالقاسم بشریاسین" بوده است.
ابوسعید، قرائت قرآن را در کودکی، از "ابومحمد عنازی" آموخت و سپس از ادیب مشهور آن زمان، "ابوسعید عنازی" لغت و ادب را فرا گرفت. او اولین تعلیمات صوفیه را نیز در همان کودکی و نوجوانی از "بشریاسین" آموخت که برای همیشه تأثیر زیادی بر او گذاشت. او پس از فراگیری مقدمات معارف دینی و عرفانی در میهنه پس از سال 380 هـ ق به «مرو» رفت تا فقه بیاموزد. در مرو ابتدا 5 سال نیز از "ابوبکر قفال مروزی" ادامه فقه را فرا گرفت که از جمله فقیهان مشهور آن زمان که همدرس او بودند، می توان به ابومحمد جوینی، ابوعلی سنجی و ناصر مروزی اشاره کرد. ابوسعید در حدود 30 سالگی، برای شرکت در درس فقه "ابوعلی احمد زاهر" به سرخس رفت و از او تفسیر، اصول و حدیث را آموخت و ابوعلی که در او استعداد زیادی می دید، درس سه روز را در یک روز به او یاد می داد.
اما از آنجا که ابوسعید از کودکی به مایه های عرفانی آشنا شده بود و فضای سرخس نیز با این امور، بیگانه نبود، کم کم به خانقاه پیر سرخسی کشیده شده و در آنجا با لقمان سرخسی و ابوالفضل سرخسی آشنا گشت و با شنیدن سخنان ابوالفضل، شور و انقلابی عظیم در دل او پدید آمد به طوریکه یکسره از مدرسه به خانقاه کشیده شد و از میان کسانی که در ارشاد و تربیت ابوسعید نقش داشتند، بدون شک سهم ابوالفضل سرخسی بیش از دیگران بوده است، چنانچه ابوسعید، او را "پیر" می خوانده و زیارت مزار او را همچون حج می دانسته است. پس از تحولی که در ابوسعید ایجاد شد، به دستور ابوالفضل به میهنه بازگشت و به خلوت و ریاضت مشغول شد و گاهی مدتها را در صحرا و بیابانها میهنه می گذراند. برخی اوقات نیز به درویشان و صوفیان میهنه خدمت می کرد و مساجد و خانقاهها را نظافت می نمود. البته این مدت، زیاد طولانی نبود. او مجددا به سرخس رفت و یک سال دیگر تحت تربیت ابوالفضل سرخسی بود تا اینکه به دستور او به نیشابور نزد عبدالرحمن سلمی رفت. البته این سفر او کوتاه بود و پس از اینکه از دست سلمی خرقه گرفت، مجددا به سرخس رفته و ابوالفضل را دیدار کرد و به دستور او به قصد ارشاد مردم به میهنه برگشت، اما به ارشاد نپرداخت و باز هم به ریاضت و خلوت مشغول شد و حتی پس از فوت پدر و مادرش، 7 سال در بیابانهای میهنه، به ریاضت و سلوک پرداخت. البته در این دوران، گاهی برای حل اشکال به نزد ابوالفضل در سرخس می رفت.
پس از درگذشت ابوالفضل در اواخر قرن 4 هـ ق ابوسعید برای دیدار "ابوالعباس قصاب آملی" به آمل رفت. ابوالعباس قصاب، سومین کسی است که در زندگی روحانی ابوسعید تأثیر زیادی داشته، چنانچه ابوسعید او را "شیخ" می نامید و نکته هایی را که از او دیده و شنیده بود، تا آخر عمر، نقل می کرد. او یک سال و یا به روایتی دو سال و نیم در آمل در خانقاه ابوالعباس قصاب بود تا اینکه از او خرقه گرفت و به دستور او به میهنه برگشت. در میهنه مردم زیادی گرد او جمع شدند و لذا ابوسعید در خانقاهش مشغول ارشاد مردم شد و دیگر مسافرتی نکرد و فقط گاهی با مریدان خود به قصد زیارت ابوالفضل سرخسی به سرخس می رفت.
سفر به نیشابور
مورخین گفته اند که او در اواخر سال 412 هـ ق به قصد رفتن به نیشابور از میهنه خارج می شود، اما بیش از رسیدن به نیشابور به طوس رفته و "محمد معشوق طوسی" را ملاقات می کند و چند روزی نیز در خانقاه استاد ابواحمد اقامت کرده و به خواهش مردم و صوفیان در آنجا درس می گوید. در همین ایام نیز ملاقاتی با "ابوالقاسم گرکانی" داشته است و پس از چند روز به نیشابور می رود. در نیشابور، دوستان و مریدانی که از سفر قبل داشت، به استقبالش آمده و او را در خانقاه "ابوعلی طرسوسی" اقامت دادند. ابوسعید نیز از یکروز بعد در آنجا شروع به مجلس گفتن نمود و شهرت او در شهر پیچید و بسیاری از مریدان دیگر مشایخ نیز به مجالس او مایل شدند.
از آنجا که در نیشابور، مشایخ صوفیه نیز بسیار متشرع بودند و برخی افکار و رفتار ابوسعید برای آنها بسیار نامأنوس بود، نسبت به او نگران و بدبین شدند. چنانکه ابوالقاسم قشیری - که گویا ابوسعید در نخستین مجلس خود در نیشابور به یک سخن او انتقاد کرده بود - پس از گذشت یکسال از اقامت ابوسعید در نیشابور، همچنان در افکار او سخن می گفت. با این وجود، حدود 70 نفر از مریدان قشیری در این مدت به نزد ابوسعید می آمدند و از تعلیمات او استفاده می کردند. البته همین مریدان قشیری، بالاخره با اصرار او را به مجلس ابوسعید بردند و وقتی که او توانایی ابوسعید را در خواندن افکار و ضمیر خود دید، دیگر چیزی نگفت و از آن به بعد رابطه ای دوستانه میان آن دو برقرار شد. با وجود مخالفتها و دشمنان زیادی که در نیشابور برای ابوسعید بود، اما روش صوفیانه و سخنان شورانگیز و مجالس گرم او، چنان مردم را جذب کرده و به خاطر کراماتش مورد قبول قرار گرفت که کم کم دشمنی های مشایخ و علمای شهر نیز فرو نشست و جای خود را به دوستی و ارادت داد. حتی شهرت او به خارج از نیشابور نیز کشیده شد و مشایخ دیگر نواحی خراسان نیز برای دیدار او به نیشابور می آمدند. مانند خواجه عبدالله انصاری، که به رغم اعتقادش به اصول حنبلی، دوبار به دیدار ابوسعید آمد.
ابوسعید بیشتر از 10 سال در نیشابور زندگی کرد و زمانی برای رفتن به سفر حج به همراه فرزندش ابوطاهر سعید، نیشابور را ترک کرد. اما وقتی به نزدیکی خرقان رسید، برای دیدن "ابوالحسن خرقانی" به آنجا رفت و پس از آنکه از سوی او به نحو شایسته ای مورد استقبال قرار گرفت، 3 روز در خرقان ماند و از مجلس ابوالحسن استفاده کرد و به توصیه او نیز از سفر حج منصرف شد و از راه بسطام - پس از زیارت قبر بایزید بسطامی - برای رفتن به نیشابور، به دامغان رفت و از آنجا بار دیگر به خرفان رفته و پس از 3 روز دیگر اقامت، از راه جاجرم به نیشابور بازگشت. چند سال دیگر نیز در آن شهر زندگی کرد تا به سن پیری رسید و با وجود آن همه نفوذ و منزلت معنوی در نیشابور در حدود سال 430 ق یا پس از آن به میهنه برگشت، شاید به این دلیل که سالهای آخر عمر را در شهر و دیار اصلی خود بگذراند. در میهنه نیز انبوه مردم، از اهالی شهر و مریدان تا حاکم میهنه در مجلس او شرکت می کردند و حتی مشایخ حجاز و مریدان نیشابوری او نیز به میهنه می آمدند.
وفات
ابوسعید آخرین مجلس خود را در 27 رجب سال 440 ق برگزار کرد. در این مجلس، فرزندش ابوطاهر سعید را به عنوان جانشین معرفی کرد و درباره چگونگی مراسم تشییع جنازه خود به مریدان سفارش کرد و پس از یک هفته در 4 شعبان همان سال در سن 83 سالگی در گذشت. جنازه او را در خانه خودش دفن کردند و در تشییع او آنقدر ازدحام جمعیت زیاد بود که تابوت او تا نیمی از روز دفن نشد و پس از آن نیز، راه به وسیله مأمورین حکومتی باز شد تا توانستند جنازه را به خاک بسپارند. پس از ابوسعید، فرزندش ابوطاهر سعید هرگز نتوانست مقام و منزلت پدر را پیدا کند. با آنکه او معارف خانقاهی را از پدرش و دیگر مشایخ آموخته بود، اما چون از علوم ظاهر بی بهره بود، نتوانست در این راه توفیق پدرش را به دست بیاورد.
شاگردان ابوسعید
از میان مریدان ابوسعید، عبدالصمد قلانسی، حسن مؤدب، ابونصر شروانی، احمدبن محمد میهنی مشهور به بابوفله و ابوسعید دوست دادا از شهرت بیشتری برخوردار بودند. علاوه بر این، ابوسعید بیرون از حوزه معارف خانقاهی نیز شاگردانی تربیت کرد از جمله: امام الحرمین جوینی، حسن بن ابی طاهر جیلی، عبدالغفار شیرویی و ابوعبدالله فارسی که از دانشمندان و محدثان مشهور بوده، از او حدیث روایت کرده اند.
برخی افکار
عرفان در نظر ابوسعید، رابطه ای بود قلبی که بنده با خداوند برقرار می کند و این رابطه هنگامی تحقق می یابد که در قلب بنده چیزی جز اخلاص و صدق نباشد. او مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید که صوفیان خانقاهش از صلوات فرستادن بر آل پیغمبر (ص) در تشهد و قنوت خودداری کردند، پیشنماز خانقاه را ملامت کرد و گفت: "ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشند". ابوسعید با صاحبان زر و زور و مقامات حکومتی سازش نداشت و آنان را همواره به رعایت حق مردم و خودداری از ظلم سفارش می کرد. او تا پایان عمر از سیره و رفتار پیامبر اکرم تبعیت می کرد و حتی گاهی دیدن کسانی که در حفظ ادبی از آداب نبوی کوتاهی می کردند، را تحمل نمی نمود. ابوسعید زندگی را با گشایش و تمکن می گذراند و خرقه ژنده و کهنه نمی پوشید و در خانقاهش سفره ای رنگین پهن می شد که البته این شیوه مورد ملامت و طعن مشایخ صوفیه و حتی علماء و عوام می شد. اما اینگونه زندگی کردن او بر اساس نظریه اش درباره فقر و غنا بود. او اولیا را پادشاهان حقیقی می دانست و معتقد بود که غنا صفت خداوند است و فقر بر او جایز نیست و عادت نیز که متخلق به اخلاق الهی است، نباید صفتی داشته باشد که خداوند ندارد. اما فقر حقیقتی امری است باطنی که سالک را از دنیا بی نیاز و به درگاه خداوند محتاج و نیازمند می دارد. کراماتی که به او نسبت داده یا از او نقل کرده اند نیز، همه از نوع آگاهی از ضمیر دیگران بوده است نه بر آب راه رفتن و طی ارض کردن.
ابوسعید همچنان که در دوران حیات مورد احترام و تکریم همگان بود، پس از مرگ نیز در میان صوفیه به عنوان نمونه اعلی و فرد اکمل شناخته شد. اوصاف و القابی مانند شیخ المشایخ، شاهنشاه محبان، ملک الملوک صوفیان، زعیم صوفیه، شیخ میهنه، حتی سلطان طریقت و به طور اطلاق، سلطان، که مؤلفان دوره های بعد، از صوفیه و غیر صوفیه (مانند عطار، جامی، دولتشاه و... ) به او داده اند و نیز اشاره های فراوانی که در نوشته ها به حالات و اقوال و کرامات او نیز شده، همگی مؤید این مطلب است.
آثار
با آنکه ابوسعید در زمان خود یکی از دانشمندان و آگاه به علوم رسمی مانند تفسیر، حدیث، فقه و ادب بود، اما هیچگاه کتاب و رساله ننوشت و جستن حق را با "مداد و کاغذ" ناممکن می دانست، بنابراین پس از گرایش به تصوف، کتابها و تعلیقه هایی را که از مجالس درس مرو فراهم کرده بود، در خاک دفن کرد و روی آنها درخت مورد کاشت، اما در عین حال، ادعیه، اذکار و نکاتی را که در مجالس خانقاه خود بیان می کرده، به دست مریدان خاص او نوشته شده است. همچنین او مکاتباتی با مشایخ معاصر و دوستان و فرزندان خود داشته که ظاهرا به دست خودش نوشته شده است که می توان به مواردی از آنها که در زندگانی نامه های او آمده، اشاره نمود:
1- جواب نامه ابوسلیمان داوود، مشهور به سلطان چغری
2- نامه ای به ابوطاهر سعید
3- نامه ای به قاضی حسین مرورودی
4- نامه ای به بزرگان نیشابور
5- نامه ای به فرزندان
6- نامه ای به ابوبکر خطیب مروزی
منـابـع
دایرة المعارف بزرگ اسلامی ج 5
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها