دیدگاه فلسفه و روایات اسلامی پیرامون ازلیت و ابدیت خداوند

فارسی 1741 نمایش |

در میان خداپرستان جهان کسی پیدا نمی شود که ازلیت و ابدیت وجود مقدس او را انکار کند، چرا که اگر او ازلی نباشد باید حادث باشد، و اگر حادث باشد نیاز به علت دیگری دارد، چون محال است چیزی بدون علت ایجاد شود، و هر گاه ازلیت او را پذیرفتیم ابدیت نیز با آن همراه است، چرا که یک وجود ازلی حتما نامحدود  است، و چنین وجودی ابدی خواهد بود.

از این گذشته با توجه به حقیقت وجود خداوند به آسانی به این دو صفت می رسیم چرا که در دلائل اثبات وجود خدا، «واجب الوجود بودن او» محرز و مسلم می شود، و می دانیم واجب الوجود هرگز از هستی جدا نمی شود، و یا صحیحتر هستی عین ذات او است، از خارج به او داده نشده تا از او گرفته شود، و چنین وجودی همیشه بوده، و همیشه خواهد بود.

گاهی از مجموع این دو وصف تعبیر به «سرمدیت» می شود، زیرا «وجود سرمدی» طبق تصریح بعضی از ارباب لغت، وجودی است که نه آغاز دارد و نه پایان. و اینکه بعضی از کوته فکران گفته اند: ممکن است ذاتی را تصور کنیم که زمانی واجب الوجود و زمان دیگر غیر واجب الوجود باشد، سخنی است بسیار سست و بی پایه و نشان
می دهد که معنی واجب الوجود را به درستی درک نکرده اند، زیرا همانگونه که گفته شد واجب الوجود عین هستی است چگونه ممکن است هستی از خودش جدا گردد؟! همچنین سخنی که از بعضی از اشاعره نقل شده که وصف بقاء و ابدیت را زائد بر ذات او دانسته اند نشان می دهد که آنها نیز در معنی و مفهوم واجب الوجود دقت نکرده اند.

ازلی و ابدی بودن او در روایات اسلامی
در «نهج البلاغه» در خطبه های زیادی بر این معنی تأکید شده است به عنوان نمونه: در خطبه 163 می خوانیم: "لیس لا ولیتهی ابتداء و لا لازلیته انقضاء" «برای اولیت او آغاز، و برای ازلیتش پایانی نیست»، و در خطبه 185 آمده است: "مستشهد بحدوث الاشیاء علی ازلیته" «با حدوث موجودات، ازلیت خود را آشکار ساخته» و نیز در همین خطبه می خوانیم: "واحد لا بعدد، و دائم بامد" «یگانه است اما نه واحد عددی» (که دومی برای آن تصور شود) و همیشگی است ولی نه اینکه زمانی داشته باشد»!

در اصول کافی در فضل معانی اسماء الله در تفسیر "هوالاول والاخر" از امام صادق(ع) چنین آمده است: "هو الاول کل شیء و هوالاخر علی مالم یزل و لا تختلف علیه الصفات و الاسماء، کما تختلف  علی غیره" «‌او آغاز بوده و قبل از همه چیز، و آخر است بعد از همه چیز، صفات و اسمائش دگرگون نمی شود آنگونه که از دیگران دگرگون می شود».

در حدیث دیگری نیز از آن حضرت در تفسیر وصف «اول» و آخر چنین آمده است: "الاول عن اول قبله ، و لا عن بدء سبقه و الاخر لا عن نهایه....لم یزل  ولا یزول بلا بدء ولا نهایه" «او آغاز است نه اینکه چیزی قبل از او باشد، و ابتدائی بر او پیشی گیرد، او همیشه بوده و همیشه خواهد بود، نه آغاز دارد و نه پایانی».

پاسخ به یک سوال
در مباحث خداشناسی معمولا این سوال از طرف افراد تازه کار مطرح می شود که می گویند: شما می گوئید هر چیزی خالق و آفریدگاری دارد پس بگوئید آفریدگار خدا کیست؟ و عجب اینکه گاهی این سوالها در سخنان بعضی از فلاسفه غرب نیز مطرح شده که نشان می دهد تا چه حد در مباحث فلاسفه پیاده  هستند و ابتدائی فکر می کنند.

«برتراند راسل» فیلسوف معروف انگلیسی در کتابش «چرا مسیحی نیستم»؟ چنین می گوید: «در جوانی به خداوند عقیده داشتم، و بهترین دلیل بر آن را برهان علة العلل می دانستم، و اینکه تمام آنچه را در جهان می بینیم دارای علتی است، و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم سرانجام به علت نخستین می رسیم که او را خدا می نامیم. ولی بعدا به کلی از این عقیده برگشتم زیرا فکر کردم اگر هرچیز باید علت و آفریننده ای  داشته باشد پس خدا باید علت و آفریدگاری داشته باشد»!

ولی فکر نمی کنیم کسی کمترین آشنائی با مسائل فلسفی مربوط به مباحث خداشناسی و ماوراء طبیعت داشته باشد و در پاسخ این سوال درمانده. مطلب خیلی روشن است وقتی می گوئیم هرچیزی خالق و آفریدگاری دارد منظور «هرچیز حادث و ممکن الوجود» است. پس این قاعده کلی فقط در اشیائی صادق است که قبلا وجود نداشته و بعد حادث شده و نه در مورد واجب الوجود که از ازل بوده و تا ابد خواهد بود، یک وجود ابدی و ازلی نیازی به آفریننده ندارد تا بگوئیم او کیست؟ او قائم به ذات خویش است. او هرگز معدوم نبوده که نیاز به علت وجودی داشته باشد. و به تعبیر دیگر وجود او از خود او است نه از بیرون ذات او، «آفریده» نیست تا آفریننده داشته باشد این از یک سو، از سوی دیگر خوب بود آقای راسل و کسانی که با او همصدا هستند این سوال را از خودشان می کردند که اگر خدا خالقی داشته باشد همین سخن درباره خالق فرضی او نیز تکرار می شود که آفریدگار آن خالق کست؟ اگر مطلب زنجیروار ادامه یابد و برای هر خالقی خالق دیگر تا بی نهایت فرض کنیم،  سر از «تسلسل» در می آورد که باطل بودنش از واضحات است، و اگر به وجودی برسیم که هستیش از خود او است و نیاز به آفریدگاری ندارد (یعنی واجب الوجود است) خداوند عالم همو است!

این مطلب را به بیان دیگری نیز می توان توضیح داد و آن اینکه ما اگر فرضا خداپرست هم نباشیم و با ماتریالیستها هم عقیده گردیم باز باید به این سوال پاسخ دهیم که با قبول قانون علیت همه چیز در جهان طبیعت معلول دیگری است، در این حال  همان  سوالی که از خدا پرستان می شد از مادیین نیز خواهد شد که اگر همه چیز معلول «ماده» است پس علت  وجود ماده  چیست؟

آنها نیز ناچارند در جواب بگویند: ماده ازلی است، همیشه بوده و خواهد بود و نیاز به علت ندارد و به تعبیر دیگر واجب الوجود است. روی این حساب می بینیم همه فلاسفه جهان اعم از الهی و مادی به یک وجود ازلی ایمان دارند، که نیاز  به خالق ندارد  و همیشه بوده است، تفاوت در این است که مادیین علت نخستین را فاقد علم و دانش و عقل و شعور می دانند، و برای آن جسمیت زمان و مکان قائلند، اما خداپرستان او را دارای علم و اراده و هدف می دانند و جسمیت و مکان و زمانی برای آن قائل نبوده، بلکه او را فوق مکان و زمانی می دانند.

بنابراین برخلاف پندار آقای راسل که تصور کره اگر با خداپرستی وداع گوید و در صف ماتریالیستها قرار گیرد از چنگال این سئوال فرار خواهد کرد. این سئوال هرگز دست از سر او برنمی دارد، چه اینکه مادیها نیز معتقد به قانون علیت هستند و می گویند هر حادثه ای علت دارد. پس تنها راه حل مشکل این است که فرق میان موجود حادث و ازلی، و میان «ممکن الوجود» و «واجب الوجود» را به خوبی درک کنیم، تا بدانیم آنچه نیاز به خالق دارد موجودات حادث و ممکن است، یعنی هر آفریده، آفریدگار می خواهد، اما چیزی که آفریده نیست آفریدگار ندارد.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن - جلد 4- از صفحه 193 تا 197

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد