تفسیر آیات مربوط به نقشه حضرت یوسف (ع) برای نگهداری برادرش بنیامین
فارسی 3163 نمایش |خداوند متعال در آیات 76 تا 73 سوه مبارکه یوسف می فرماید:
73- «قالوا لله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کناسرقین»
74- «قالوا فما جروه إن کنتم کذبین»
75- «قالوا جزوه من وجد فی رحله فهو جزوه کذلک نجزی الظلمین»
76- «فبذا بأو عیتهم قبل و عاء أخیه ثم استخرجها من وعاء أخیه کذلک کدنا لیوسف ما کان لیاخذ أخاه فی دین الملک الا أن یشاء الله نرفع درجت من نشاء وفوق کل ذی علم علیم»
ترجمه:
73- «گفتند: به خدا سوگند شما می دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین ایجاد فساد کنیم و ما هرگز دزد نبوده ایم».
74- «آن ها گفتند: اگر دروغگو باشید، کیفر آن چیست؟».
75- «گفتند: هر کس ]آن پیمانه[ در بار او پیدا شود، خودش کیفر آن را خواهد داد ]و برده ی صاحب مال خواهد شد[ ما ظالمان را این گونه کیفر می دهیم».
76- «و لذا ]یوسف[ پیش از بار برادرش، به جستجوی بارهای آنها پرداخت و آن را از بار برادرش بیرون آورد. ما اینگونه راه چاره به یوسف یاد دادیم او هیچ گاه نمی توانست برادرش را روی آیین ملک ]و قانون کشور مصر[ بگیرد؛ مگر اینکه خدا بخواهد. درجات هرکس را بخواهیم بالا می بریم و بالادست هر صاحب علمی، عالمی هست.»
امتحان الهی تعطیل بردار نیست
آن طور که از داستان حضرت یوسف به دست می آید، معلوم می شود که مقدر خدا این بوده که حضرت یعقوب علیه السلام مورد ابتلا و امتحان شدید قرار گیرد و به طور کلی، امتحان و ابتلا از سنن مسلم پروردگار است و قابل تعطیل نیست؛ چنان که می فرماید:
"سنه الله فی الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا" ( احزاب/62)
"و لن تجد لسنت الله تحویلا" (فاطر/43)
تمام انسان ها هر کدام بر حسب موقعیت خودشان باید تحت آزمایش قرار گیرند.
"ولنبلو نکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات" (بقره/155)
به طور مسلم ما شما را از راه های مختلف مورد آزمایش قرار می دهیم منتها هرکس برحسب معرفت و جهات گوناگونی که دارد، تحت امتحان خاصی قرار می گیرد. انبیاء و اولیاء علیهم السلام که مسئولیتشان عظیم تر است طبعا صحنه های امتحانی شان نیز شدیدتر است. از این جهت است که هم جناب یوسف علیه السلام باید تحت آزمایش قرار بگیرد و هم جناب یعقوب علیه السلام و هم فرزندان یعقوب. حضرت یوسف دوره ی امتحانش تمام شد. او از همان کودکی در بوته ی امتحان افتاد و مراحل و منازلی توأم با شدت و محنت بسیار طی کرد تا اینکه در مصر بر اریکه ی قدرت تکیه زد. اما حضرت یعقوب علیه السلام با تحمل آن همه شدائد، هنوز دره ی امتحانش تمام نشده و باقی است! آن حضرت دارای دو مرحله از امتحان بود؛ مرحله ی اول مربوط به فراق فرزند دلبندش یوسف عزیز بود که باید در فراق او (متجاوز از سی سال) بسوزد و گداخته شود. مرحله ی دوم؛ مربوط به بنیامین است که در زمان غیبت یوسف، جای او را پر کرده بود و با پدر مأنوس بود. تقدیر این شد که این فرزند هم از او گرفته شود و مدت ها نیز در فراق گداخته شود هنوز مرحله ی اول امتحان تمام نشده، مرحله ی دوم پیش آمد و مبتلا به فراق بنیامین گردید. این تقدیر خداست و باید پیش بیاید و عجیب اینکه این مرحله ی دون باید به دست خود یوسف اجر شود. یعنی او باید کاری کند که پدر را به محنت دیگری بیفکند. به خاطر خودش که پدر به محنت گرفتار شده بود، دوباره به دست او باید نقشه ی دیگری اجرا شود تا حضرت یعقوب، مرحله ی دوم امتحانش را هم طی کند. لذا وقتی به مصر آمدند، یوسف با برادرش بنیامین خلوت کرد.
در تفاسیری که برگرفته از روایات است، خصوصیات این خلوت ذکر شده است. بعد از اینکه خودش را معرفی کرد از او پرسید، آیا میل داری در مصر نزد من بمانی؟ گفت: بله، بسیار مایلم ولی برادرها نخواهند گذاشت. زیرا آن ها با پدر پیمان بسته اند که مرا برگردانند و به هر قیمتی، آن ها مرا برمی گردانند و نمی گذارند بمانم. یوسف فرمود، من نقشه ای طرح می کنم که آن ها نتوانند مقاومت کنند و نتیجتا تو را نگه می دارم ولی در این نقشه ای که من اجرا می کنم، ممکن است موجبات ناراحتی برای تو پیش بیاید و تو آن ها را باید تحمل کنی. "فلا تبتئس بما کانوا یعلمون"(یوسف/69). به خاطر کارهایی که از طرف مأموران من (بنا به تفسیری) درباره ی تو انجام می شود، آزرده خاطر مشو که نقشه از جاب من است و برای نگهداری تو در مصر است.
پس قبلا موضوع پنهان کردن جام ملک درباره بنیامین و متهم ساختن او به سرقت در بین یوسف و بنیامین طرح شده و بنیامین نیز اعلام رضایت کرده است، و این سخن نیز به میان آمده که در میان شما کنعانیان قانون این است که اگر کسی را مجرم بشناسند، او را محکوم می کنند نزد صاحب مال بماند. پس بنا بر توافق قبلی، به این کیفیت دیگر مسأله ی تهمت در کار نیست چون تهمت در جایی است که آن طرف راضی به آن نسبت نباشد. بنابراین جناب یوسف با رضایت خود بنیامین، این کار را کرده و با او توافق کرده است که من می خواهم این جام مخصوص ملک را دربار تو بگذارم و بعد هم متهم به سرقت می شوی و نتیجتا در مصر و در نزد من می مانی. او هم راضی شده است.
تا اینجا که هیچ اشکالی نیست. آن کسی هم که صدا زده: "ایتها...لسارقون" خود جناب یوسف نبوده که بگوییم چرا سارق تعبیر کرده است بلکه آن کسی بوده که مأمور حفاظت آن ظرف مخصوص ملک بوده است. وقتی آن را گم کرد و از روی شواهد و قرائنی مطمئن شد که آن در میان بارهای قافله ی کنعان است، شرعا و عرفا و عقلا وظیفه دارد که فریاد برآورد: آهای دزد! تا پیش صاحب جام که ملک است مسئول نباشد. بنابراین، در این جریان هم هیچ کاری که خلاف عقل و شرع باشد انجام نشده است، زیرا هم بنیامین راضی شده که به او تهمت بزنند و هم پیامبر بزرگواری مانند جناب یوسف علیه السلام اقدام به این کار کرده و هم خدا این کار را تأیید کرده و فرموده است: "کذلک کدنا لیوسف" «این گونه طرح نقشه برای یوسف کردیم».
خوبی و بدی هرکار، به خشم و رضای پروردگار بستگی دارد
مسأله ی حلال و حرام و زشت و زیبا بودن هرکاری بر محور خشم و رضا و حب و بغض خدا می چرخد. آن چه موجب خشم و بغض خداست؛ حرام است و آن چه موجب حب و رضای اوست، جایز و حلال است. وقتی خدا رضا بدهد که پدر با دست خود سر فرزند خود را ببرد، باید ببرد، حالا کسی بگوید سر فرزند را بریدن، عقلا و طبعا کار قبیحی است؛ حرف نادرستی است! زیرا ملاک حسن و قبح عمل در جو دین، اطاعت و عصیان خداست. اطاعت فرمان خدا حسن است و مخالفت فرمان خدا قبیح. به بنی اسرائیل گوساله پرست فرمود: "فافتلوا انفسکم"( بقره/ 154).
توبه به پیشگاه پروردگارتان بیاورید و خودتان را بکشید. پدر، پسر را بکشد و پسر، پدر را. همدیگر را بکشید و این توبه ی شماست. البته این کار با قطع نظر از امر و فرمان خدا طبعا و عقلا ناپسند است اما وقتی فرمان از جانب خدا رسید که کیفیت توبه ی شما از گناه گوساله پرستی همین است، عقلا می شود گفت واجب و ترکش حرام است.
حال اینجا به جناب یوسف از جانب خدا دستور رسیده که برای پدرت تولید محنت کن و او را علاوه بر فراق خودت، به محنت فراق بنیامین نیز مبتلا گردان تا دوره ی امتحانش به پایان برسد. این نقشه ی ما بود که طرح کردیم و به دست یوسف علیه السلام پیاده نمودیم و آن چنان بلا بر یعقوب علیه السلام ریختیم که از شدت اندوه و غصه، هر دو چشمش نابینا شد. "و ابضت عیناه من الحزن".
باری! جناب یوسف با برادرش خلوت کرد و جریان را با او در میان گذاشت و گفت، من می خواهم برای نگه داشتن تو در مصر اقدامی کنم که ابتدا با ناراحتی تو همراه خواهد بود، آیا راضی هستی؟ او نیز قبول کرد و یوسف به او فرمود: "فلا تبئس بما کانوا یعملون"
بنابراین ازکارهای عمال من ناراحت نباش. کار به جایی رسید که برادران یوسف، متهم به سرقت شدند و در مقام دفاع از خود: "قالوا لله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فی الارض و ما کناسرقین"، «گفتند: به خدا قسم شما می دانید که ما نیامده ایم اینجا فساد کنیم. ما هیچ گاه سارق نبوده و نیستیم».
ما قبلا اینجا آمده ایم و مورد لطف عزیز قرار گرفته ایم. حتی شما خودتان در سفر اول، پولی را که برای خرید گندم آورده بودیم، در میان برمان گذاشتید و ما مجددا برای رعایت حق احترام آمده ایم. احتمالا جمله ی "لقد علمتم" اشاره به این مطلب می باشد. حاصل آن که فرزندان یعقوب از اینکه آن ها را سارق نامیده اند، سخت برآشفتند و با شدت در مقام دفع و رفع این تهمت برآمدند.
از حضرت امام صادق علیه السلام راجع به آیه ی "ایتها العیر انکم لسارقون"(یوسف/70) سوال شد که چگونه به فرزندان یعقوب گفته شده است؟ فرمود: آنها جام را ندزدیده بودند بلکه "انهم لسارقون لاخیهم یوسف" برادرشان یوسف را دزدیده بودند ( این تفسیر بنا بر این است که گوینده ی جمله حضرت یوسف باشد چون کسی از کار برادران نسبت به یوسف خبر نداشت، غیر از خود یوسف ) یعنی مقصود این است که یوسف را دزدیده اید. بعد مأموران جناب یوسف که از طرف خود ایشان دستور داشتند به فرزندان یعقوب گفتند شما می گویید این ظرف را ما ندزدیده ایم، اگر تفتیش کنیم و از بارتان درآید چه؟
"قالوا فما جروه إن کنتم کاذبین»"
«مأموران گفتند، اگر شما دروغگو درآمدید، کیفر این دزدی چیست»؟!
فرزندان یعقوب خودشان کیفر را معین کردند.
"قالوا جزاوه من وجد فی رحله فهو جزاوه"
«گفتند: جزای این عمل آن است که هرکس که این جام در بار او پیدا شد، خود صاحب بار باید توقیف شود و عوض آن نزد صاحب مال بماند.»
یعنی صاحب مال حق دارد صاحب بار را استخدام کرده و در نزد خود نگه دارد. جناب یوسف همین را می خواست که از زبان خودشان اعتراف بگیرد که جام از بار هرکس درآمد، او باید نزد صاحب مال بماند و اگر این سوال را نمی کردند، لازم می شد طبق قانون کشور در مصر عمل کنند و قانون مصر این بود که مجرم را اول تازیانه می زدند بعد زندانش می کردند. این هم مناسبت با میل جناب یوسف نبود. او نمی خواست برادرش را تازیانه زده و زندانی کنند بلکه می خواست او سالم باشد و نزد خودش بماند. لذا گفتند: ما کیفیت کیفر او را به خود شما موکول می کنیم؛ چون قانونا مخیر بودند درباره ی مجرمی که تابع کیش بیگانه است طبق قانون همان کشور عمل کنند یا طبق خودشان و لذا گفتند، ما طبق قانون کشور خود عمل نمی کنیم. قانون شما چیست؟ چون جناب یوسف می دانست در کنعان سنت این است که اگر کسی مجرم شناخته شد، خود آن مجرم را تحویل صاحب مال می دهند که به اندازه ی قیمت آن مال به سرقت رفته اش، از او کار بکشد و مأموران یوسف به همین جهت از خودشان سوال کردند که اگر تفتیش کردیم و مجرم شناخته شدید، در قانون شما کیفرش چیست؟ گفتند: "قالوا جزاوه من وجد فی رحله فهو جزاوه"، «کیفرش این است که هرکس آن مال در بارش پیدا شد، خود او عوض همان مال، تحویل صاحب مال داده شود»، "کذلک نجزی الظلمین"، «ما در کشور خودمان ستمگرها را این چنین کیفر می دهیم».
اینجا صاحب مال خود جناب یوسف است زیرا آن سقایه و صواع مختص شخص ملک بوده است. پس از اینکه این اقرار و اعتراف را از خودشان گرفتند، شروع به تفتیش کردند و اول، بارهای دیگر برادرها را گشودند چون اگر اول سراغ بار بنیامین می رفتند، امکان سوءظنی درکار بود که نکند این توطئه ای بود و جام را از جانب خودشان در بار آنها گذاشته اند. هم چنین می دیدند که بنیامین نزد عزیز خیلی محترم است و از این جهت احتباط کردند و اول به بار او دست نزدند.
"فبذا بأو عیتهم قبل و عاء أخیه"
«جناب یوسف دستور داد پیش از بار بنیامین، بارهای دیگر برادران را گشودند»
"ثم استخرجها من وعاء أخیه"
سرانجام آن سقایه را از بار بنیامین بیرون آوردند. حالا خدا می فرماید، تمام اینها نقشه ی طرح شده ای از جانب ما بود.
"کذلک کدنا لیوسف"
ما چنین نقشه به دست یوسف دادیم و او اجرا کرد. یعنی کسی اعتراض نکند که چرا جناب یوسف این کار را کرد و خودش سقایه را در بار بنیامین گذاشت و سبب شد که به آن ها سارق بگویند و متهمشان کنند و...یوسف از پیش خودش این کار را نکرده است. او اجرا کننده ی طرح ما بوده است.
"ما کان لیاخذ أخاه فی دین الملک"
یوسف نمی توانست طبق قانون حاکم بر کشور مصر، برادرش را نزد خود نگه دارد بلکه طبق آن قانون لازم بود بنیامین مضروب و محبوس گردد.
"الا أن یشاء الله"
مگر اینکه مشیت خدا تعلق بگیرد و طور دیگری عمل شود و آن همان بود که یوسف به الهام خدا عمل کرد و برادر را نزد خود نگه داشت. بعد از باب تأیید عمل می فرماید:
"نرفع درجت من نشاء"
ما درجات هرکس را بخواهیم بالا می بریم آن گونه که یوسف را از میان آن همه شدائد به سلامت عبور دادیم و به رفعت و عزت رساندیم و در هر حال:
"و فوق کل ذی علم علیم"
برتر و بالاتر از هر عالمی، عالم دیگری هست. یعنی علم انبیاء مقتبس از عالم وحی و الهامات غیبی است و طبق نقشه های آسمانی عمل می کنند. بالا دست هر دست عالمی، عالم دیگری است تا متتهی به علیم مطلق می شود و او ذات اقدس حق است که تمام این نقشه ها از جانب او طرح می شود و به دست انبیاء بزرگ اجرا می گردد.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - از صفحه 359 تا 368
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها