داستانهایی درباره جنابت، پلیدی معنوی
فارسی 2310 نمایش |آقای سید محمد رضوی فرمودند که مرحوم محمدجواد بیدآبادی به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقای علی اکبر مغازه ای میهمان بودند و در همان منزل برای اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت، جمعی از خواص حاضر می شدند. شبی غسل جنابت بر من واجب شده بود، پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقای بید آبادی بود. به من گفتند مگر نمی آیی برویم، من حیا کردم بگویم قصد حمام دارم، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است می روم سلامی خدمت آقای بید آبادی عرض کنم و بعد به حمام می روم. چون هر دو برایشان وارد شدیم، اول آقای شیخ الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست، بعد من نزدیک رفتم مصافحه کردم، آهسته در گوشم فرمود: «حمام لازمتر بود». من از اطلا ع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت و شرمساری برگشتم. مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای رضوی کجا می روی؟ مرحوم بید آبادی فرمود بگذارید برود که کار لازمتری دارد.
از این داستان به خوبی دانسته می شود که حدیث جنابت و سایر احادیث از امور اعتباریه محصته نیستند که شارع مقدس برای آنها احکامی مقرر داشته، چنانچه بعضی از اهل علم چنین تصور کرده اند، بلکه تمام حدیثها یعنی تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقیقی و واقعی هستند. یعنی یک نوع قذرات و کثافت و تیرگی به واسطه آنها عارض روح می شود که در آن حال هیچ مناسبتی با نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است، و اگر حدیث اکبر مانند جنابت و حیض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مس خط قرآن مجید نیز حرام است. به واسطه همان قذرات معنوی است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن و نزد محتضر حاضر شدن مکروه است؛ (ز یرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذرات جنابت و حیض سخت متنفرند) و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذرات معنوی است که بعضی از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام - که واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنی داده و امور ماورای حس را درک می کنند ممکن است آن قذرات را بفهمند چنانچه مرحوم بید آبادی درک فرمود.
و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء مرحوم تنکابنی نقل کرده است از مرحوم آقا سیدعبد الکریم ابن سید زین العابدین لاهیجی که گفت پدرم می گفت که در عتبات عالیات تحصیل می نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهبانی- علیه الرحمه – بود و آقا به واسطه کهولت، تدریس نمی فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس می کردند، لکن آقا برای تبرک در خانه اش مجلس درسی داشت که شرح لمعه را سطحی درس می گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف می شدیم. از قضا روزی مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود، پس به خود گفتم می روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل می کنم. پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر می نمود، به یک دفعه آثار هم و غم در بشره اش ظاهر شد و فرمود امروز درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین، پس نشستم چون همه رفتند و کسی دیگر نبود، فرمود در آنجا که نشسته ای پول کمی زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن و از این به بعد با جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو.
و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل جلد 3، صفحه 401 در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمدباقر قزوینی نقل کرده که در سنه 1246 در نجف اشراف، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند و هرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش از آمدن طاعون شب در خواب حضرت امیرالمومنین علیه السلام او را خبر کرده بودند و فرمودند: "بک یختم یا ولدی" یعنی تو آخر کسی هستی که به طاعون از دنیا می روی. همین طور هم شد؛ یعنی پس از مردن سید، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده ای را مأمور کرده بود برای جمع آوری جنازه ها و آوردن در صحن و عده ای را برای غسل و کفن و عده ای برای دفن، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضی نجفی که در همان اوقات روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید می کرد و گریه می نمود مثل اینکه با جناب سید کاری داشت و دستش به سید نمی رسید چون جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتی داری؟ پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتی داری؟ گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند (چون به واسطه زیادتی جنازه ها سید بر هر چند جنازه ها یک نماز می خواند) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم، قبول فرمود. پیرمرد رفت فردا جوانی گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند، سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود قرار داد برای نماز بر جنازه ها، و خود برای عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتی هم همراه سید آمدند. در اثنای راه، شخص صالحی از خانه اش بیرون آمد، چون سید و جماعت را دید پرسید کجا می روید؟ گفتم عیادت فلان. گفت من هم با شما می آیم تا به قبض عیادت برسم؛ چون سید وارد بر آن مریض شد، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت می کرد با هریک از آن جماعت، تا آن مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد ناگاه آن مریض متغیر و متوحش و با دست و سر مکرر به او اشاره می کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن، به طوری که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند در حالی که بین آن مریض و آن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله ای برگشت. در این مرتبه آن مریض به او نظر کرد و تبسم نمود و اظهار رضایت و مسرت کرد و چون همه خارج شدیم سرش را از آن مرد پرسیدیم، گفت من جنب بودم و از خانه در آمدم که حمام بروم چون شما را دیدم گفتم با شما می آیم و بعد حمام می روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مر یض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید.
صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب، می فرماید در این داستان تصدیق وجدانی است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبی وارد شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند.
منـابـع
شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 11 تا 14
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها