داستانی پیرامون عیب پوشی دیگران
فارسی 2129 نمایش |عیبجو یان نادان با رفتار ناپسندی که دارند مردم را به خود بدبین می کنند، آتش خشم و کینه را در نهادشان مشتعل می سازند، خویشتن را مطرود جامعه می نمایند، و اگر دوستانی داشته باشند با این عمل زشت از دست می دهند. برعکس عیب پوشان با عمل اخلاقی و عاقلانه خود در دل ها بذر دوستی می ریزند، بیگانه را آشنا می سازند، محبت مردم را جلب می کنند، و خویشتن را از مهر و عطوفتشان برخوردار می نمایند.
اسماعیل بن احمد سامانی در ماوراء النهر حکومت می کرد. عمرو بن لیث صفاری تصمیم گرفت با او بجنگد، از ماوراء النهرش براند و حوزه حکومت وی را در قلمرو فرمانروائی خود در آورد. لشکر نیرومندی در نیشابور مجهز ساخت و عازم بلخ گردید. اسمعیل بن احمد برای او پیامی فرستاد که هم اکنون تو بر منطقه بسیار وسیعی حکومت می کنی و در دست من جز محیط کوچک ماوراء النهر نیست. از وی خواسته بود که به آنچه در دست دارد قانع باشد و مزاحم او نشود. ولی عمرو بن لیث به پیام اسماعیل اعتنا نکرد، همچنان راه پیمود، از جیحون گذشت، منازل را طی کرد و به بلخ رسید. سرزمینی را برای عسکرگاه برگزید، خندق حفر نمود، نقاط مرتفعی را برای دیدبانی مهیا کرد، و ظرف چندین روز تمام مقدمات فنی جنگ را آماده نمود. در خلال این مدت لشکریانش تدریجا از راه می رسیدند و هر گروهی در نقطه پیش بینی شده مستقر می شدند. جمعی از افسران و خواص اسماعیل بن احمد که آوازه جرأت و شهامت عمرو بن لیث را شنیده بودند از مشاهده آن همه سرباز مسلح و مجهز، تکان خوردند با یکدیگر شور نمودند و گفتند اگر بخواهیم با عمرو سپاه نیرومندش پیکار کنیم یا باید همگی از زندگی چشم پوشیم و کشته شویم یا آنکه در گرما گرم نبرد، به دشمن پشت کنیم، میدان جنگ را ترک گوئیم و به ذلت فرار، تن در دهیم و هیچ یک از این دو بر وفق عقل و مصلحت نیست. بهتر آن است که از فرصت استفاده کنیم و پیش از شکست قطعی به وی تقرب جوئیم و امان بخواهیم چه او مردی است دانا و توانا و هرگز دامن خویشتن را به کشتن و بستن این و آن که عمل عاجزان و ابلهان است لکه دار نمی کند. یکی از حضار گفت این سخنی است عاقلانه و نصیحتی مشفقانه و باید طبق آن تصمیم گرفت. قرار شد در شب معینی گرد هم آیند و به این نظریه جامه عمل بپوشانند. شب موعود فرا رسید، با هم نشستند و هریک نامه جداگانه ای به عمرو نوشتند، مراتب وفاداری خود را نسبت به او اعلام نمودند، و از وی امان خواستند، نامه های افسران و خواص اسماعیل به عمرو رسید، آنها را خواند، از مضامینشان آگاه شد، و در خرجینی جای داد. در آن را بست و مهر نمود و در خواست امانشان را اجابت کرد. جنگ آغاز شد و برخلاف تصور افسران، موجبات غلبه اسماعیل بن احمد فراهم گردید. سپاهیان عمرو، در محاصره واقع شدند و خیلی زود شکست خوردند. عده ای کشته، گروهی دستگیر، و جمعی گریختند. عمربن لیث نیز فرار کرد ولی دستگیر شد. ساز و برگ نظامیان عمرو به غنیمت رفت، اموال اختصاصی او و همچنین خرجین نامه های افسران بدست اسمعیل افتاد. از مشاهده خرجین و مهر عمروبن لیث و یاداشتی که روی آن بود به مطلب پی برد و دانست محتوای خرجین نامه هائیست که افسرانش به عمرو نوشته اند. خواست آن را بگشاید، نامه را بخواند و بداند نویسندگان آنها کیانند، ولی فکر صائب و عقل دوراندیشش او را از این کار باز داشت. با خود گفت اگر نامه ها را بخوانم و نویسندگانش را بشناسم به همه آنها بدبین می شوم و آنان نیز اگر بدانند رازشان فاش شده است از عهد شکنی و خیانتی که به من کرده اند دچار خوف و هراس می شوند، ممکن است از ترس جان خود پیشدستی کنند، بر من بشورند و قصد جانم نمایند یا آنکه به مخالفتم تصمیم بگیرند، نظم سپاه را مختل کنند، پیروزی را به شکست مبدل سازند، و مفاسد بزرگ و غیر قابل جبرانی به بار آورند. خرجین را نگشود و تمام خواص و افسران خود را احضار نمود، خرجین بسته را که مهر عمرو برآن بود به ایشان ارائه داد و گفت این ها نامه هائی است که جمعی از افسران و خواص من به عمرو نوشته اند، به وی تقرب جسته اند و از او امان خواسته اند، ده بار حج خانه خدا بذمه من باد اگر بدانم در این نامه ها چیست و نویسنده آنها کیست. در صورتی که امان خواهی نویسندگان راست باشد آنها را عفو نمودم و اگر دروغ باشد از گفته خود استغفار می کنم، و سپس دستور داد آتش افروختند و در حضور تمام افسران و خواص خرجین سربسته را با همه محتویاتش در آتش افکند و سوزاند و اثری از نوشته ها باقی نگذارد. نویسندگان نامه از این کرامت نفس و گذشت اخلاقی به حیرت آمدند و از اینکه نوشته ها خاکستر شد و عیبشان برای همیشه مستور ماند آسوده خاطر گشتند، از عمل خود پشیمان شدند، مجذوب فرمانده بزرگوار خویش گردیدند و از روی صداقت و راستی تصمیم گرفتند نسبت به او همواره وفادار باشند.
اسماعیل بن احمد با عیب پوشی و رعایت اصول اخلاق نه تنها خویشتن را از خطرات احتمالی رهائی بخشید بلکه با این عمل کریمانه عواطف افسران و سایر افراد را جلب کرد، مهر خود را در اعماق وجودشان جای داد، و آنان را به وفاداری و فداکاری مصمم ساخت.
منـابـع
محمدتقی فلسفی- اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی- از صفحه 351 تا 354
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها