علل عدم الغای بردگی، توسط اسلام
فارسی 553 نمایش |در مسئله بردگی سوالی که دائم افکار و وجدان بشر را حیران ساخته این است که اگر اسلام چنین قدمهای سودمندی را در آزادی بردگان برداشته و بدون تحمیل هیچ گونه فشاری گوی سبقت را از دیگران ربوده است، پس چرا این یک قدم نهایی را برنداشت تا با صراحت کامل در جهان، الغای بردگی را اعلام نماید؟ و با برداشتن این آخرین قدم، یک خدمت بی نظیری در عالم بشریت انجام می داد و خود کاملترین نظامهای جهان می گردید و دیگر کسی را مجال گفتگو نمی ماند، واقعا بجا و شایسته بود از خدایی که فرزندان آدم را گرامی داشته و آنها را به سایر مخلوقات خود مقدم شمرده، چنین حکمی صادر شود. باید بدانیم که الغای بردگی در اثر بعضی از پیشامدها، واقعا از مقصود اسلام به تأخیر افتاد؛ زیرا اگر اسلام به مسیرش ادامه می داد، کج رفتاری و شهوترانی عده ای هوسباز از پیشرفت آن مانع نمی شد، این انتظار به پایان می رسید و حکم «بردگی بس»، در عالم صادر می شد.
پس از اعتراف به این حقیقت، اولا: لازم است در پاسخ بگوییم: هنگامیکه اسلام آمد، بردگی در عالم، نظام رسمی جهانی بود و بلکه یک عمل اقتصادی و اجتماعی محسوب می شد؛ زیرا هم دارای منافع خصوصی و هم شامل عوامل بزرگ اجتماعی و سیاسی شده بود و در نظر کسی زشت نبود و هیچ کس فکر نمی کرد که ممکن است روزی این نظام شوم تغییر بپذیرد و به همین جهت، ابطال یا تغییرش به طول زمان و عمل تدریجی نیازمند بود و حال آنکه به خوبی می دانیم با وجود اینکه تحریم شراب که یک عادت شخصی بود، باز هم چند سال به طول انجامید، بلی گرچه شراب گاهی در مظاهر اجتماع آن روز به طول رسمی خودنمایی می کرد، اما بعضی عربها در زمان جاهلیت هم از خوردن آن خودداری می نمودند و بلکه میگساری را مایه فساد بزرگی پنداشته و شایسته مردان باشخصیت نمی دانستند. بازهم تحریم آن به طول زمان احتیاج داشت. اما موضوع بردگی در هستی اجتماع و در اعماق فکر بشر بیش از هر چیزی رسوخ کرده بود، به حدی رسیده بود که دیگر کسی آن را زشت نمی دانست و به همین جهت، ابطال بردگی بیش از زمان زندگی پیامبر اسلام (ص) وقت لازم داشت در صورتی که زندگی پیامبر(ص)، زمانش کوتاه بود و مرتب هم وحی نازل می شد، جنابش دائم مشغول تنظیم قوانین و تشریح احکام بود و فرصت بیشتری نداشت. و از طرف دیگر خدای توانا به وضع آفریده خود آشناتر است و صلاح آنها را بهتر می داند، اگر می دانست که برای تحریم شراب، صدور یک فرمان بس است، هر چه زودتر صادر می کرد و در ظرف چند سال به تأخیر نمی انداخت. و همچنین اگر پروردگار مهربان می دانست که ابطال بردگی را در عالم، یک تصویب نامه معمولی بس است، هرگز از صدورش مضایقه نمی کرد.
آنچه گفتیم اشتباه نشود که اسلام به نفع همه افراد بشر نازل شده و با هر زمانی سازگار است و تمام عوامل و نیروی هستی را به سوی کمال و بقا، رهبری می کند، معنای آن این است که اسلام در برابر همه مسائل جزئی، قوانین تفصیلی تصویب می نماید، زیرا این گونه قوانین در مواردی لازم است که هیچ وقت تغییر نپذیرد. اما در مواردی که دائم در حال تغییر است، وظیفه اسلام این است که پاره ای اصول کلی مقرر نماید که بشر بتواند زندگی خود را در حدود همان اصول پیش ببرد. اسلام در مسأله بردگی نیز همین طریقه را به کار بسته؛ زیرا با تصویب یک رشته قوانین حکیمانه برای آزادی بردگان، نزدیکترین راهی را که انسانیت می توانست در حل این مشکل کهنسال بپیماید، نشان داده تا فرصت مناسب تری فرا رسد، فرمان نهایی را برای از بین بردن انسان فروشی صادر نماید.
بر همگان واضح است که اسلام برای تغییر دادن طبیعت بشر نازل نشده، بلکه در حدود فطرت و طبیعت بشریت برای تهذیب افراد آمده است. برای این آمده که بدون هیچ گونه فشار اجباری، انسان را به بالاترین مقام انسانیت برساند، حتی برای نمونه در تهذیب بعضی افراد به حد اعجاز رسید و به جایی رسید که هیچ نظامی در تاریخ بدانجا نرسیده است. اما با وجود این، اسلام مأمور نبود که همه مردم را در تهذیب اخلاق به این مقام برساند، زیرا اگر خدا می خواست در روز اول بشر را فرشته خلق می کرد و وظایف فرشتگان را به عهده آنها واگذار می نمود که هرگز خطا نمی کنند و آنچه را که مأمورند به نحو احسن انجام می دهند ولیکن این موجود را بشر آفرید و خود به قدرتش کاملا آشناست و بهتر می داند که برای پرورش انسان تا چه حدی کوشش لازم است.
به هر حال، این افتخار برای اسلام بس که جنبش آزادی بردگان را هفت قرن پیش از آنکه دیگران به مزایای آن آشنا شوند در قلمرو خود شروع کرد و با این اقدام حکمیمانه، همه منابع بردگی را در جزیره العرب خشک نمود، به طوری که اگر منابع دیگری در سایر نقاط جهان به تولید آن مشغول نبود، شایسته بود که در آینده نزدیک در عالم اسلامی ابطال بردگی را رسما اعلام نماید، بدین جهت آن روز نتوانست بردگی را رسما در عالم الغا نماید که تنها به عالم اسلامی مخصوص نبود بلکه اغلب به دشمنانش اختصاص داشت که از محیط اسلام بیرون بودند و آن عبارت از بردگی محصول جنگ است.
و ثانیا: باید بدانیم که آزادی، هیچ وقت به آسانی به دست نمی آید بلکه همیشه به اجبار گرفته می شود و به همین نسبت باید بدانیم که تصویب نامه معمولی نیز نمی تواند برده را آزاد بکند. بهترین شاهد این سخن، تجربه آمریکائیان است که در آزادی بردگان با قلم فرسایی «ابراهام لینکلن» در آن سرزمین انجام گرفت؛ زیرا بردگانی که با تصویب نامه «لینکلن» در ظاهر آزاد شده بودند نتوانستند حریب خود را حفظ کنند. سرانجام به امید اینکه دوباره به بردگی پذیرفته شوند به سوی مالکان خود برگشتند. و عملا تقاضای بندگی نمودند، برای اینکه این آزادی از داخل ضمیر آنان نبود تا واقعا آزاد شوند و به همین جهت در نهاد خود تمایل به آزادی احساس نمی کردند. پوشیده نماند که این مسأله در ابتدای امر خیلی بعید به نظر می رسد، اما اگر در پرتو حقایق روانی و در حدود قانون فطرت مورد دقت قرار بگیرد، هیچ بعید نیست، زیرا زندگی بشر در بدو امر یک عادت ساده و بی رنگ است و بعد عواملی که در مسیر آن قرار می گیرد باعث می شود که وجدان و افکار و دستگاه احساسات درونی بشر رنگ آن عوامل را به خود گرفته و به آداب و رسوم محیط تربیت شود. بنابراین، پیداست که شخصیت و هستی برده با شخصیت و هستی انسان آزاد فرق فاحش دارد، نه از این نظر که برده یک جنس دیگر است؛ چنانکه عده ای از پیشینیان می گفتند؛ بلکه از این نظر که زندگی او در اثر بردگی طوری شده که دستگاه تشخیص درونی و افکار و وجدانش رنگ محیط بندگی را به خود گرفته و با اخلاق پست عبودیت بار آمده، به طوری که نیروی اطاعت و فرمانبری در نهادش تا آخرین حد ممکن ریشه دوانده و در مقابل به همان نسبت دستگاه احساس مسئولیت و تحمل زحمت زندگی و دچار بحران ناتوانی شده است؛ زیرا با کمترین دقت می توان دید که برده وقتی که از طرف آقا مأمور است کارهای بس دشوار و طاقت فرسا را بدون احساس ناراحتی به نحو احسن انجام می دهد، به جهت اینکه جز حسن اطاعت و روح فرمانبری در نهاد خود چیزی را به رسمیت نمی شناسد، اما اگر همین برده، همین بشر پرطاقت، هنگامی که مسئولیت به خودش واگذار شود، هیچ کاری از وی ساخته نیست، گرچه آسانترین کارها باشد، نه برای اینکه جسمش در مقابل آنان ناتوان و فکرش در همه احوال برای درک اینگونه مطالب نارساست، بلکه برای این است که نفس او هیچ گاه بدون فرمان، آماده به کار نبوده و بدون فرمانده نمی تواند مشکلات مسئوولیت وظیفه سنگین زندگی را به خود همواره سازد؛ زیرا روح فرمانبری و پیروی از غیر و فکر حلقه به گوشی بر اعماق بشریت وی تسلط کامل دارد و چون فرمان و فرمانده بالای سرش نباشد در آن مسئولیت خطرهای موهوم را در نظرش مجسم و مشکلات بی اساس را در ضمیرش مشکل تر می سازد و برای اینکه به محظوری دچار و با خطری رو به رو نگردد از انجام وظیفه شانه خالی می کند.
منـابـع
آیت الله شهید عبدالحسین دستغیب- 82 پرسش- از صفحه 216 تا 221
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها