بی رغبتی شیخ انصاری(ره) به وجوهات شرعیه

فارسی 1843 نمایش |

مرحوم شیخ انصاری در زمان خودشان مرجع تام بودند. از اطراف و اکناف جهان تشیع، سیل وجوهات به سمت او سرازیر بود و در عین حال یک زندگی بسیار فقیرانه ای داشت. حتی زمانی 20000 تومان پول نزد ایشان آورده بودند که این مقدار تقریبا 200سال پیش، پول زیادی به شمار می رفت. فرمود: بین مستمندان تقسیم کنید. یک نفر گندم فروش به ایشان نسیه گندم داده بود و پولش را نگرفته بود. همین که فهمید برای آقا پول آورده اند، آمد برای مطالبه ی طلبش و گفت: آقا من چندی قبل به شما گندم دادم، پولش مانده است. حالا که پول دارید به من بدهید. فرمود که به من سه روز دیگر مهلت بده. او گفت: چشم و رفت. یکی از علما که آنجا بود گفت: آقا شما اینهمه پول دارید، قرضتان را ادا کنید. بالاخره سهم امام است و یک سهمش هم مال شماست. شما خودتان هم که یک زندگی ساده ای دارید و باید تأمین شوید. فرمودکه این پول مال من نیست تا قرض خودم را با این پول ادا کنم. مال مردم است. اینکه از او مهلت گرفتم برای این بود که گلیمی که زیر پایم هست بفروشم و از پول آن قرضم را ادا کنم. حتی به جایی رسید که همسرشان از سخت گیری های ایشان به ستوه آمد، نزد یکی از علمای بزرگ نجف رفت و از ایشان شکایت کرد که آقا ایشان حداقل ما را در زندگی شخصیمان فقیری حساب کند، ما را در ردیف فقرا قرار دهد. به ما خیلی سخت گیری دارد. آن عالم هم نزد ایشان آمد و وساطت و شفاعت کرد که آقا شما قدری به زندگیتان وسعت دهید، آنقدر سختگیری نکنید. ایشان همه را گوش کردند و حرفی نزدند. وقتی او رفت ایشان به اندرون خانه آمدند و به همسرشان گفتند: این لباس های من را که شستی آب چرکینش را دور نریز، من لازم دارم. آن زن هم اطاعت امر کرد و آب لباس های شسته شده را نگه داشت. آمد و گفت: آقا حاضر است. فرمود: بیاور. وقتی که آورد، فرمود: این آب چرکین را بنوش. او تعجب کرد که آقا این چه دستوری است؟ این آب که قابل خوردن نیست. فرمود: گوش کن، این پول هایی که نزد من است برای من از این آب چرکین هم منفورتر است. همان طوری که تو رغبت نمی کنی این آب را بخوری، من هم رغبت نمی کنم دست به این پول ها بزنم و به شما بدهم. شما برای من مانند دیگران هستی. اما دیگران در میانشان کسانی هستند که از ما هم در سطح پائین تری زندگ می کنند. زندگی شان سخت تر از ماست. من نمی توانم از این پول به شما بدهم.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- عطر گل محمدی(1)- صفحه ی67 الی 68

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها