نمونه ای از بروز آثار جاهلیت در نزاع های قبیله ای مسلمانان

فارسی 8004 نمایش |

بارزترین خصیصه قوم عرب قبل از اسلام، نظام قبیله ای آنان بود، به این معنی قوم عرب قبل از اسلام به صورت قبائل و عشائر زندگی می کردند و نظام عشائری در آن جامعه دارای اهمیت خاصی بود. شبه جزیره عربستان که مسکن قبائل زیادی بود، غرق در این نظام بود که بر سر تا سر عربستان حاکم بود. با اینکه ریشه تمام قبائل عربی در اصل، به دو قبیله بزرگ می رسید یکی: «قحطانیان» در یمن و دیگری «عدنانیان» در حجاز ولی به مرور زمان از این دو قبیله بزرگ، تیره ها و قبیله های زیادی جدا شده اند که به زحمت می توان همه آنها را شمرد. اصول و ریشه این قبائل، در اوائل اسلام هرچند عبارت بودند از: حمیر، کهلان، قضاعه، مضر و ربیعه. الا اینکه از این قبائل عمده در اثر گذشت زمان، قبائل و تیره های زیادی به وجود آمده بود که هر کدام برای خود شیخ و رئیسی داشت که تمام امورات قبیله با او بود و افراد هر قبیله به رئیس خود احترام می گذاشتند و از او اطاعت می نمودند. البته روحیه و اخلاق عشائری آن چنان به اعماق وجود آنها نفوذ کرده بود ( با اینکه سیستم تربیتی شان به کلی عوض شده بود) که گهگاهی آثار آن دیده می شد و کشمکش های خطرناکی میان آن شعله ور می گردید، و اگر تدبیر پیامبر اکرم (ص) نبود، این اختلافات توسعه پیدا می کرد و سراسر منطقه را فرا می گرفت.

1- بروز آثار جاهلی در غزوه بنی المصطلق
ابن هشام می نویسد: هنگامی که پیامبر و مسلمانان در غزوه بنی المصطلق پیروز شدند، جریانی اتفاق افتاد و این حادثه ابتداء از یک جریان کوچک شروع شد و داشت وسعت پیدا می کرد و اگر تدابیر رسول خدا نبود، به یک نزاع قبیله ای مبدل می شد، می گوید دو نفر مسلمان یکی بنام « جهجـــاه بن مسعود» مزدور عمربن خطاب و از قبیله «بنی غفار» و از مهاجران و دیگری بنام «سنان بن و برجهنی» که هم پیمان قبیله «بنی عوف بن الخزرج» از انصار، بر سر آب با یکدیگر اختلاف پیدا کردند، هر کدام از آنها به عنوان کمک خواهی طایفه خویش را صدا زدند. نتیجه این کمک طلبی این بود که مسلمانان در نقطه دور از مرکز به جان یکدیگر بیفتند، و به هستی خویش خاتمه بخشند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سخنان آنها را شنید و فرمود: «این دو نفر را به حال خود واگذارید و این دعوت و فریاد کمک، بسیار متعفن و بسان دعوت های دوران جاهلیت است و هنوز آثار شوم جاهلیت از دل این ها، ریشه کن نشده است.» این دو نفر از برنامه اسلام آگاهی ندارند، اسلام همه مسلمانان را برادر یکدیگر خوانده و هر ندائی که باعث تفرقه گردد، از نظر دین اسلام و آئین یکتا پرستی محکوم است.
«عبدالله ابی» از منافقان مدینه بود، به جمعی از قوم خود که اطراف او بودند و جوانی نورسیده ای هم به نام «زید بن ارقم» در جمع آنها نشسته بود، چنین گفت: از ماست که بر ماست، ما مردم مدینه، مهاجران مکه را در سرزمین خویش جای دادیم و آنها را از شر دشمن حفظ کردیم، حال ما مضمون گفتاری است که می گویند: «سگ خود را پرورش ده، تا تو را بخورد،به خدا سوگند اگر به مدینه باز  گردیم باید جمعیت نیرومند (مردم مدینه) افراد ضعیف و ناتوان ( مهاجران ) را بیرون  کنند.» سخنان «عبدالله ابن ابی» در برابر جمعیتی که هنوز ریشه های تعصب عربی و افکار جاهلی در دل آنها حکمفرها بود، اثر بدی گذاشت و نزدیک بود، باز ضربه ای بر اتحاد و اتفاق آنها وارد سازد. خوشبختانه جوان مسلمان غیوری به نام «زید بن ارقم» در آن جمع حاضر بود، با قدرت هرچه تمام تر به سخنان نفاق افکنانه او پاسخ داد و گفت: «به خدا قسم خوار و ذلیل توئی و آن کس که در میان خویشاوندان خود کوچکترین موقعیت ندارد، توهستی، و محمد صلی الله علیه وآله وسلم عزیز مسلمان هاست، دل های ما  آکنده از مهر و محبت او است. سپس برخاست و به منطقه فرماندهی لشگر آمد، و پیامبر  را از سخنان  شیطانی و فتنه جوئی های «عبدالله» آگاه ساخت، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سه بار سخن زید را رد کرد و گفت: تو شاید اشتباه می کنی، شاید خشم و غضب تو را به گفتن این سخن وادار کرده است، ولی زید در برابر هر سه احتمال جواب منفی داد و گفت نظر او (عبدالله) ایجاد اختلاف و دامن زدن بر نفاق بود. خلیفه دوم از پیامبر درخواست کرد که دستور دهد تا عبدالله را بکشد، ولی پیامبر فرمود صلاح نیست زیرا مردم می گویند محمد یاران خود را می کشد نه، اعلان کن تا سپاه حرکت کند.

2- مشاجره اوس و خزرج
حادثه دیگری نیز رخ داد و آن کاملا حاکی است که ریشه اختلاف در اعماق آنان پنهان بوده و با مختصر تحریک تعصبات جاهلی، آماده انفجار می شد. «ابن هشام» می نویسد: یکی از یهودان مدینه به نام «شاس بن قیس» که پیرمردی تاریک دل و در کفر و عناد کم نظیر بود و نسبت به مسلمانان عداوت زیادی داشت، روزی از کنار مجمع مسلمانان می گذشت، دید جمعی از طایفه «اوس» و «خزرج» که سالها با هم جنگ های  خونینی  داشتند، در نهایت صفا و صمیمیت گرد هم نشسته، مجلس انسی به وجود آورده اند و آن اختلافات شدیدی که در جاهلیت در میان آنها شعله ور بود، به کلی خاموش شده است. او از دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و با خود گفت اگر اینها تحت رهبری محمد صلی الله علیه وآله وسلم از همین راه پیش روند موجودیت یهود به کلی در خطر است، در این حال نقشه ای به نظر او رسید و یکی از جوانان یهودی را دستور داد که به جمع آنها بپیوندد و حوادث خونین «بغاث» ( محلی که جنگ شدید اوس و خزرج در آن نقطه واقع شد) به یاد آنها بیاورد و آن حوادث را پیش چشم آنها مجسم سازد. اتفاقا این نقشه که با مهارت به وسیله آن جوان یهودی پیاده شد، موثر واقع گردید و جمعی از  جوانان اوس و خزرج  از شنیدن این جر یان به گفتگو پرداختند و حتی برخی یکدیگر را به تجدید آن صحنه ها تهدید کردند، چیزی نمانده بود که آتش خاموش شده، بار دیگر شعله ور گردد! خبر به پیامبر رسید فورا با جمعی از مهاجران به سراغ آنها آمد و با اندرزهای موثر و سخنان تکان دهنده خود، آنها را بیدار ساخت، جمعیت چون سخنان آرام بخش پیامبر را شنیدند، از تصمیم خود برگشتند و سلاح های خود را بر زمین گذاشته، دست در گردنم هم افکنده و به شدت گریه کردند و دانستند که این کار از نقشه های دشمنان اسلام بوده  است، و صلح و صفا و آشتی بار دیگر کینه هائی را که می خواست زنده شود، شستشو داد. در این هنگام این آیات نازل شد:
"یا ایها الذین آمنوا ان تیطیعوا فریقا من الذین اتوا الکتاب یردوکم بعد ایمانکم  کافرین" ( سوره آل عمران / آیات 101-100)
"و کیف تکفرون و انتم  تتلی علیکم آیات الله وفیکم رسوله و من یعتصم  بالله  فقد هدی الی صراط مستقیم" ( سوره آل عمران / آیات 101-100

«ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از جمعی از اهل کتاب ( که  کارشان نفاق افکنی و شعله ور ساختن آتش کینه و عداوت در میان شماست) اطاعت کنید، شما را پس از ایمان به کفر بازمی گردانند.»

«چگونه ممکن است شما کافر شوید با اینکه ( در دامان وحی قرار گرفته اید) و آیات خدا بر شما خوانده می شود و پیامبر او در میان  شما  است ( بنابراین بر دین خدا تمسک جوئید) هرکس به دین خدا تمسک جوید به راه مستقیم هدایت شده است.»

3- مشاجره دو رئیس قبیله نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
«بخاری» در «صحیح» خود در «داستان افک» می نویسد: پیامبر روی منبر فرمود « ای مردم مسلمان! برای چه مردانی درباره خانواده من، مرا آزار می دهند و بر ضد آنها به ناحق گفتگو می کنند. به خدا من از آنان جز خیر ندیده ام و این را درباره مردی می گویند که به خدا از او جز خیر نمی دانم و در هیچ یک از خانه های من جز با من وارد نمی شود.»
عایشه می گوید: در همان موقع: «سعدبن معاذ» رئیس قبیله اوس برخاست و گفت: «ای رسول خدا  اگر اینان از اوس هستند، گردنشان را می زنیم و اگر ازبرادران خزرجی هستند، ما را مامور کن که به کیفر عمل شان برسانیم.» باز عایشه می گوید: در همان موقع «سعدبن عباده» رئیس قبیله خزرج، که این سخن بر او ناگوار آمد، برخاست و گفت: «به خدا دروغ گفتی، گردن آنها را نمی زنی، تو قادر به قتل آنها نیستی، به خدا تو این سخن را تنها از این جهت گفتی که می دانی که آنان از خزرجند و اگر از قبیله خودت می بودند، این حرف را  نمی گفتی.»
«السید» در مقام پاسخ به سعدبن عباده در آمد و گفت به خدا قسم دروغ گفتی، تو منافقی، و از منافقان طرفداری می کنی؟ عایشه اضافه می کند که دو قبیله اوس خزرج  بر روی هم برخاستند، به یکدیگر پریدند و نزدیک بود آتش فتنه میان این دو قبیله شعله ور شود که پیامبر از منبر، آنان را به سکوت و آرامش دعوت کرد، تا اینکه آنان ساکت شدند. این رویدادها حاکیست که هنوز رسابت افکار دوران جاهلی در قلوب آنان باقی بود و کینه ها و عداوت ها از ضمائر آنها به کلی زدوده نشده بود.

منـابـع

آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 132 و صفحه 134 تا 139

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها