بررسی آزادی سیاسی در اسلام
فارسی 1512 نمایش |آزادی سیاسی، مادر و اصل تمام آزادی هاست. آزادی سیاسی از حقوق طبیعی هر انسان است که به موجب آن افراد حق دارند در سرنوشت خود دخالت نمایند و دارای حق حاکمیت باشند و طبق منطق اسلام، هیچ فرد یا طبقه خاصی حق ندارد این حق را به خود اختصاص دهد. در اداره کشور، که خانه عمومی ملت اسلام است، همه مردم باید سهیم و شریک باشند و در برابر اداره جامعه خود، احساس مسئولیت کنند. روابط اقوام و مناسبات اجتماعی مردم، قبل از اسلام، طبق نظام طبقاتی تعیین می شد، و طبق آن نظام هم، مردم به چند طبقه تقسیم می شدند، هر طبقه در جامعه، در مقابل دولت و قانون و دین، از نظر امتیازات موروثی، وضع خاصی داشت، و حکومت و اداره کشور و مداخله در امور سیاسی، حق طبقه خاصی بود، و تمامی پست ها و شغل های حساس اجتماعی مخصوص همان طبقه بود، و توده های مردم از تمام مزایای حقوقی و اجتماعی و سیاسی به کلی محروم بودند، و این وضع قبل از اسلام در یونان، ایران، هند و غیر آن جریان داشت. بعضی از ملت ها مانند قوم یهود، پست ها و شغل های حساس اجتماعی را بر اساس ثروت، میان افراد تقسیم می کردند، و لذا حق حکومت و سلطنت مال کسی بود که از همه ثروتمندتر باشد. وقتی خداوند «طالوت» را به عنوان زمامدار برقوم بنی اسرائیل تعیین کرد، یهودیان زبان به اعتراض گشودند که او فقیر و نادار است و نگفتند که او از لیاقت و شایستگی و کاردانی که شرط اساسی تصدی مقام حکومت است، بی بهره می باشد بلکه به عنوان اعتراض گفتند: «چگونه او بر ما سلطنت کند حال آنکه ما به سلطنت از او شایسته تریم زیرا به او سعت در ثروت داده نشده است.» خداوند پاسخ آنها فرمود: «خداوند او را بر شما برگزیده و او را از نظر قدرت و دانائی بر شما برتری داده است.» ( سوره بقره / آیه 246) یعنی «طالوت» هرچند ثروتمند نیست، ولی درایت و کفایت را که شرط اساسی حکومت اسلامی است، دارا می باشد. اسلام، لیاقت و کاردانی را ملاک ریاست رجال سیاست و کارمندان دولت می داند و بر امتیازات طبقاتی و اعتبارات مادی کوچکترین اعتباری قائل نیست.
بر این مطلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم اشاره کرده و می فرماید: «هرگاه مقام مسئولی، به فردی از مسلمانان مقام و پست دولتی بدهد، و در میان مسلمانان کسی لایق تر و شایسته تر به این مقام عالم تر از او به کتاب خدا و سنت پیامبر او، باشد، به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است.»
علی علیه السلام فرمود: «در استخدام عامل و فرماندار، هیچ توصیه ای را قبول مکن، فقط کاردانی و امانت داری آن شخص مورد نظر باشد». علی علیه السلام به طلحه و زبیر به خاطر عدم شایستگی آنها، پست حساس سیاسی نداد. آری اسلام، روی مسأله کفایت و کاردانی، در واگذاری پست و مقام به اشخاص تاکید می کند، حتی از پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است که فرمود: «هرکس در پاره ای از امور مسلمانان، فرمانروائی کند و یکی را برخلاف عدل و انصاف بر آنان فرمانروا سازد، لعنت خداوند بر او باد، خداوند از او هیچ عملی را قبول نمی کند تا اینکه او را داخل جهنم می سازد..»
اینجا است که می بینیم پیامبر به هنگام فتح مکه «عتاب بن اسید» را که یک جوان بیست و یک ساله بود، به فرمانداری شهر مکه برگزید، در حالی که در میان آن قوم افراد مسن و دنیا دیده زیاد بودند و این فقط به خاطر لیاقت و کاردانی او بود، و همچنین بعد از مراجعت از «حصن طائف» نیز دوباره فرمانداری او را تمدید کرد و به او فرمود: «عتاب می دانی من تو را بر چه کسی فرمانروا کردم؟ بر بندگان خدا، و اگر در میان مردم این شهر بهتر از تو کسی را می دانستم، فرمانداری این شهر را به او می دادم.» وقتی مردم مکه، بر فرمانداری عتاب، به جهت کمی سن او به پیامبر اعتراض کردند، آن حضرت به مردم مکه نوشت «هیچ کس از شما نباید به جهت جوان بودن عتاب، با او مخالفت کند زیرا بزرگی از نظر سن، دلیل برتری نیست.»
از نتایج آزادی سیاسی، آزادی انتقاد است. انتقاد اگر صحیح و سازنده باشد، بر رفع نقایص و تکامل اجتماعی، کمک فراوان می کند، و اگر در جامعه حتی از انتقاد سازنده نیز جلوگیری شود، عیب ها و نقص ها روی هم انباشته شده، سرانجام منجر به انفجار می گردد و جامعه را آماده شورش و انقلاب می نماید و نیز آزاد نبودن انتقاد، زمینه را بر استبداد و دیکتاتوری آماده می سازد و در مثل معروف می گویند: «دیکتاتورها به تدریج ساخته می شوند» و آن وقتی است که آنها را آزاد بگذارند و بر آنان اعتراض نکنند و به خاطر تصرفات ناروا و کارهای ناشایست، مورد باز خواست قرار نگیرند. انتقاد و اعتراض به دولت، با وسائل مشروع به صلاح دولت و امت می باشد و این وظیفه ای است که مسلمانان در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و خلفای صدر اسلام به آن عمل می کردند و آنان وظیفه خود می دانستند که با معیارهای اسلامی از حاکم و خلیفه بازخواست نمایند و خلیفه هم موظف بود، با کمال علاقه و میل، پاسخگوی انتقادات آنها باشد. آری برای اینکه افکار مردم مسموم نشود و روحیه آنان تضعیف نگردد، لازم است انتقاد کنندگان شرائط را در نظر بگیرند آنگاه انتقاد کنند، ولی با این حال، نمی توان به کلی جلو انتقاد را گرفت، زیرا انتقاد مایه بیداری مردم و تنبه دولت به مواضع خطا و اشتباه است. البته ناگفته پیدا است که اسلام، با اعمال، تخریب، جاسوسی و هر نوع عملی که امنیت و آسایش جامعه را به خطر اندازد، و باعث پریشانی احوال، و پخش شایعات دروغین و ترویج اتهامات باطل گردد، به شدت مبارزه می کند. از لوازم آزادی سیاسی، این است که هرکس حق رأی و حق انتخاب دارد زیرا آزادی فکر و عقیده، حق طبیعی هر انسان است. آزادی بیان و قلم نیز از لوازم لاینفک آن است برخلاف نظام های استبدادی و دیکتاتوری که دهان ها را می بندند و قلم ها را می شکنند و محدودیت سختی بر نویسندگان و گویندگان تحمیل می کنند، میدان فعالیت را برای همه وسیع تر می کنند تا هرکس هر فکری دارد آزاد و با اطمینان بگوید و بنویسد و در جرائد انتشار دهد، مشروط بر اینکه به صلاح امت باشد و قوانین اخلاق اسلامی در بیان مطلب رعایت شود، یک چنین انتقادی مایه پیشرفت جامعه و رونق زندگی می کرد.
علی علیه السلام فرمود: «آن کس که از آراء گوناگون استقبال کند و آنها را بررسی نماید موارد خطاء و اشتباه را می شناسد.»
اسلام با اینکه هیئت حاکمه مردم را در مسائل اجتماعی و سیاسی در بی اطلاعی نگاه دارند، و در پشت درهای بسته، تصمیم بگیرند و حقایق را از مردم کتمان نمایند و به سانسور افکار و عقاید مردم بپردازند، و برای جلوگیری از تفکر صحیح بر غرائز جنسی دامن زنند و افکار خرافی را در میان مردم شایع نمایند و مانع از اعتراض و انتقاد و پرسش مردم شوند، سخت مبارزه می کند.
پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم به مردم اجازه می داد که او را مورد سئوال قرار دهند، و با دادن پاسخ قانع کنند، و با بیان حقایق بدون کوچکترین عصبانیت و ناراحتی از آراء و نظریات آنان استقبال می کرد.
امیرمومنان علی علیه السلام در نامه های خود، به عمال و نمایندگان خود می نوشت که خود را از مردم مخفی نکنند و آرای و شکایات مردم را بشنوند و آنچه به خیر و صلاح مردم است عمل کنند و از ظهور ناراحتی عمومی و طغیان مردم جلوگیری نمایند. در حکومت اسلامی، مفهوم وجودی چیزی جز نشان دهنده اراده عمومی ملت نیست، پس اگر اداره کنندگان کشور به صلاح جامعه و مردم اقدام کردند، در پست های خود می مانند و گرنه بلافاصله از کار برکنار می شوند زیرا فرمانروایان جز با اصلاح کار مردم حق زمامداری ندارند.
علی علیه السلام وقتی که به خلافت رسید با اینکه منتخب خدا و پیامبر و مردم مسلمان بود، فرمود: «مردم من فردی هستم از شما، همان حقی را دارم که شما دارید و حق را هیچ چیزی نمی تواند از بین ببرد.»
امیرمومنان علی علیه السلام آن چنان به افکار عمومی ارزش قائل بود که هرگاه می خواست به یکی از شهرها، استاندار یا فرمانداری بفرستد، عهدنامه ای به او می سپرد که متن آن را برای مردم قرائت کند، هرگاه مردم او را بعد از قرائت عهدنامه به عنوان حاکم خود می پذیرفتند آن عهدنامه در واقع پیمان و قراردادی بود بین او و مردم و دیگر حاکم حق نداشت از مواد و مضمون آن تخلف نماید، اگر احیانا با مواد آن مخالفت می کرد بلافاصله از کار برکنار می شد.
و نیز از سخنان علی (ع) که با تأکید فراوان به فرمانداران خود می فرمود این جمله است: «اگر تو را بالاتفاق و بدون ناراحتی به فرمانداری خود برگزیدند، در آنجا بمان و به کار خود آنها رسیدگی کن ولی اگر درباره شما اختلاف کردند آنان را بحال خودشان رهاکن و برگرد.»
منـابـع
آیت الله جعفر سبحانی- مبانی حکومت اسلامی- از صفحه 439 تا 446
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها