علت نجس بودن کافران
فارسی 1417 نمایش |در اینکه کافر مطلق نجس است بحثی نیست و فقها روی این اجماع دارند که کافر غیرکتابی، یعنی کسی که خدا و نبوت و معاد و ضروریات دین را منکر است، از حیث ظاهر و بدن نیز نجس است. همانطور که اگر ما دست مرطوب به بدن سگ بزنیم نجس می شود و باید با آب تطهیر کنیم، بدن کافر غیرکتابی هم به همین کیفیت نجس است و اگر دست مرطوب به بدن او بزنیم نجس می شود و باید با آب تطهیر شود. اما کافر کتابی، یعنی یهود و نصاری چطور؟ آیا اینها هم بدنشان نجس است؟ این مسأله، محل اختلاف نظر میان آقایان فقهاست. اکثریت آن بزرگواران قائل به نجاست هستند و فتوا به لزوم اجتناب می دهند و بعضی هم فتوا به عدم نجاست و عدم لزوم اجتناب می دهند. این مسأله برای مغرضان و اغواگران دستاویزی شده است که چرا کافر نجس می باشد؟ و به ما می گویند، شما معتقدید همانگونه که بول و خون و مردار نجس است، بدن کافر هم نجس است، در صورتی که نجاست بول و خون و مردار برای این است که میکرب زیان بخش دارد. اما یک آدم کافر- اعم از مسیحی، یهودی، مجوسی یا مشرک – که ظاهرا بسیار پاکیزه و نظیف و خوش لباس و خوشبو و خوش رو، خوش اخلاق است و از لیف و صابون ، چهره اش برق می زند و ذره ای گرد و غبار در بدن و لباسش دیده نمی شود چرا باید نجس باشد، به طوری که اگر ما دست مرطوب به بدن او بزنیم باید دست خود را با آب تطهیر کنیم؟
در جواب عرض می شود: نجاست کافر از قبیل نجاست بول و خون نیست که میکرب داشته باشد، بلکه یک نوع پلیدی درونی و باطنی است. شما، دزدان شرور غارتگر را آلوده و ناپاک می دانید و می گویید باید از اجتماع ما طرد بشوند؛ جوان بی عفت و هرزه را عنصر پلید و ناپاک و نجس می خوانید و اجتناب از او را لازم می دانید، تروریست ها را ناپاک می شناسید و می گویید آنها پلیدند و باید بمبارانشان کنیم و حتی به بهانه ی یک نفر، هزاران نفر را بکشیم! آری؛ به اعتقاد شما، دزدان و بی عفتان و تروریست ها ناپاکند و باید طرد بشوند، اما به خاطر اینکه میکرب بیماری زایی دارد بلکه به خاطر آن که مخل امنیت و مضر به حال اجتماع و برهم زننده ی آسایش ملتند، ما می گوییم آدم کافر نیز از این قبیل است یعنی از نظر قرآن، آدم کافر دزد غارتگر است؛ اما چه دزدی؟ دزد عقیده و ایمان! منتها شما اول باید ارزش عقیده و ایمان را بشناسید تا دزد بودن آدم کافر را باور کنید. مشکل اساسی ما اینجاست که ما هنوز پی به ارزش عقیده و ایمان نبرده ایم! ما برای بدن و مال و امنیت ارزش قائلیم و می گوییم چون تروریست ها به مال و بدن و امنیت ما لطمه می زنند ناپاک و پلید و نجسند و باید از جامعه طرد گردند؛ اما گوهر ایمان نزد ما ارزش ندارد. اگر بگوییم کافر، دزد ایمان است و برای همین، پلید و نجس است و باید از او اجتناب کرد؛ می گویند این حرف ها را رها کن، مرتجع نباش! مال و مقام و امنیت، در نظر شما گوهر عالیقدر است و در حفظ آن باید کوشید و از دزد آن باید گریخت، اما عقیده و ایمان به خدا و روز جزا که مایه ی حیات ابدی بشر است در نظر شما چیز ارزنده ای نیست که در حفظ آن بکوشید و از دزد آن بگریزید!
کافران، غارتگران گوهر ایمان
آری؛ اگر شما به ارزش حیاتی ایمان پی می بردید باور می کردید که آدم کافر از هر میکربی خطرناک تر و از هر سمی کشنده تر است. به همین جهت است که قرآن به طور مکرر به پیروان خود ندا می دهد هشیار باشید! کافران می خواهند گوهر ایمان شما را بربایند و به رنگ خود درآوردند. به این آیات توجه فرمایید:
"ود کثیر من اهل الکتاب لو یردونکم من بعد ایمانکم کفارا" (بقره/109)، «بسیاری از اهل کتاب دوست دارند که شما را پس از ایمانتان به کفر باز گردانند».
"و دت طائفه من اهل الکتاب لو یضلو نکم" (آل عمران /69)، «گروهی از اهل کتاب دوست دارند که شما را به گمراهی بکشانند».
"و دوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء"، «آنان دوست دارند که شما هم مانند آنها کافر شوید و در نتیجه با هم مساوی باشید»."فلا تتخذ منهم اولیاء" (نساء/89)، «بنابراین، از آنها دوستانی انتخاب نکنید و با آنها رابطه ی مودت برقرار نسازید» زیرا اینان دزدان غارتگر گوهر ایمان شما هستند و از هر دشمنی برای شما خطرناکترند و لذا از هرپلیدی پلید تر و از هر نجسی، نجس تر می باشند.
ولی همانگونه که گفته شد مشکل بزرگ ما این است که ما اکثرا پی به ارزش واقعی گوهر ایمان نبرده ایم و از این طرف، دنیا در نظر ما خیلی بزرگ و پرارزش آمده است و لذا اگر کسی بخواهد به دنیای ما لطمه بزند، وحشت می کنیم و از عمق جان آه و ناله و فریاد سر می دهیم. اما برای از دست دادن آخرت آخ هم نمی گوییم. دنیا را بیش از حد و مقدارش بزرگ دیده و آخرت را کوچک شناخته ایم. آخرت در حاشیه ی زندگی ما قرار گرفته و دنیا در متن زندگی ما لنگر انداخته است و لذا قرآن می فرماید: "تریدون عرض الدنیا والله یرید الاخره" (انفال/67)، «شما متاع ]فناپذیر [دنیا را می خواهید و خدا آخرت ]باقی [ را می خواهد».
هر فتوایی که به دست آوردن دنیا را برای ما آسان کند خیلی دوستش داریم! می بوسیم و روی چشم می گذاریم؛ مثلا اگر مجتهدی فتوا بدهد که اسکناس چون معدود است فروش آن به زیادتر جایز است، می گوییم به به! چقدر خوب آسان کرده و ربا از شیر مادر هم حلال تر شده است، اما اگر فتوا بدهد که اسکناس چون متاع نیست فروش آن جایز نیست، می گوییم این آقا هم که مرد روز نیست، مرتجع است و آشنا به وضع زمان نیست. اگر فقیهی فتوا بدهد که کافر پاک است، شما که به بلاد کفر می روید، با کفار خیلی راحت زندگی کنید و هم غذا شوید و گردش بروید و مصافحه کنید! می گویید به به! چه فتوای خوبی است، حقا که مطابق با مقتضای زمان است. اما اگر گفت بدن کافر نجس است، برای اینکه مراوده ی با کفار ایمان را سست و اخلاق را فاسد می کند و باید از آنها فاصله گرفت، می گویید: ولش کن بابا! ما می خواهیم آزاد زندگی کنیم، معلوم می شود که محبوب اصلی ما دنیاست و میزان تشخیص حق از باطل در نظر ما دنیاست. هرکس ما را به منافع دنیوی برساند دوستش داریم، اگرچه بهره ی اخروی ما را مختل سازد و هرکس در بهره ی دنیوی ما اختلال ایجاد کند دشمنش داریم اگر چه بخواهد سعادت اخروی ما را تأمین نماید.
ماجرای اندلس، درس عبرتی برای مسلمانان
تاریخ هم نشان داده که هر وقت مسلمانان با کفار رابطه ی حسنه ای برقرار کردند و خلطه و آمیزش فوق العاده بوجود آوردند، از بین رفتند و سقوط کردند. اندلس (اسپانیای امروز) که یک کشور با عظمت اسلامی و در اوج تمدن عالی و شکوهمند بود در اثر سه قراردادی که با کفار بست، سقوط کرد و از بین رفت. آن سه قراردادی که دولت اندلس با مسیحیان بست، یکی: آزادی در تبلیغ دینی بود که کشیش های مسیحی در تبلیغ دین و آئینشان در میان مسلمانان آزاد باشند. دوم: آزادی در فرهنگ و تعلیمات و آموزش که آنها بتوانند در کشور اسلامی تعلیمات و فرهنگ خودشان را عرضه کنند. سوم: برقراری رابطه ی بازرگانان و تجاری.
بر اثر این سه قرارداد، مسیحیان با مسلمانان ارتباط بسیار نزدیک و خلطه و آمیزش کامل پیدا کردند و کم کم شرب خمر و بی پردگی و لاابالی گری در میان مسلمانان شایع و رایج گشت. ضعف و سستی بر جسم و روحشان مستولی شد و در نتیجه عزت ملی و غیرت دینی خود را از دست دادند، مخصوصا مسیحیان در دو نقطه ی بسیار حساس ملت رخنه کردند: یکی فرهنگ و دیگری ارتش؛ یعنی قدرت علمی و نظامی مسلمانان را از بین بردند و نفوذ اقتصادی که پیش آهنگ نفوذ سیاسی است از طرف مسیحیان در میان امت اسلامی استقرار یافت و پایتخت اندلس و دیگر شهرها جولانگاه بیگانگان گردید و آخرالامر اندلس، کشور با عظمت اسلامی، در اواخر قرن پنجم هجری به کلی سقوط کرد.
علت پلیدی ظاهری کفار
به همین جهت است که قرآن می خواهد مرزی محکم بین مسلمانان و کافران ایجاد کند و لذا کفار را علاوه بر پلیدی روحی شان، محکوم به نجس بودن بدنشان فرموده است، اما نه از آن جهت که دارای میکروب بیماری زا هستند بلکه از آن جهت که عقاید و افکار و اخلاقشان نجس است. نجاست بدنشان کاشف از نجاست روحشان می باشد و اجتناب از بدن مقدمه ی اجتناب از باطن و درون آنهاست. پس دستور اجتناب از کافر، دستور بهداشتی و برای حفظ الصحه نیست، بلکه یک دستور سیاسی – الهی است که مسلمانان با کفار رابطه ی نزدیک پیدا نکنند و از آنها فاصله بگیرند؛ چون اگر بدن پاک باشد طبعا به هم نزدیک و نزدیک تر می شوند و مانند دو مسلمان با هم می آمیزند و کم کم به جایی می رسد که عقاید و افکار و اخلاقشان نیز با افکار و اخلاق کافران هضم می گردد. لذا قرآن کریم به طور قاطع می فرماید: "ولا تجد قوما یومنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حادالله و رسوله و لو کانوا آبائهم او ابنائهم أو إخوانهم أو عشیرتهم"( مجادله/22)، «هیچ گروهی را که به خدا و روز قیامت ایمان دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند».
این آیه که از کوبنده ترین آیات قرآن است با قاطعیت تمام به مدعیان ایمان هشدار می دهد که جمع میان محبت خدا با دشمنان خدا در یک دل ممکن نیست! شما اگر براستی مومنید، باید از دشمنان خدا و رسولش بپرهیزید؛ اگرچه از نزدیکترین کسانتان باشند.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه/ جلد اول- از صفحه 112 -113 و صفحه 119 -123
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها