پیشگویی شهادت امام حسین (ع)، در روایات «هرثمه»
فارسی 977 نمایش |روایت «هرثمه» و همراهی اش با امام علی علیه السلام در کربلا و حواشی آن را افراد مختلفی روایت کرده اند که هر راوی گفته دیگری را- چنانکه می آید – تأیید می کنند:
الف- روایات «نشیط» خادم هرثمه:
گوید: «مولایم هرثمه از صفین باز آمد و ما به دیدارش رفتیم و سلامش گفتیم که گوسفندی عبور کرد و پشکل انداخت. او گفت: این گوسفند مرا به یاد داستانی انداخت. با علی از صفین باز می گشتیم که به کربلا رسیدیم. او نماز صبح را با ما در بوته رازها اقامه کرد و پس از آن قدری از پشکل آهوان را برگرفت و با دست خرد کرد و بوئید و رو به سوی ما کرد و گفت: در این مکان قومی کشته می شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند!»
ب- روایت «ابی عبدالله ضبی»
گوید: «هنگامی که «هرثمه ضبی» همراه علی از صفین باز آمد، به دیدارش رفتیم. او بر درب دکان خویش نشسته بود که گوسفندش سر رسید و پشکل انداخت و او خطاب به زوجه اش «جرداء» -که از دوستدادان و تصدیق کنندگان بسیار شدید علی بود، گفت: پشکل این گوسفند مرا به یاد داستانی از علی انداخت! گفتند: چه داستانی؟ گفت: از صفین باز می گشتیم که به کربلا رسیدیم. علی در میان بوته های انبوه اسپند نماز صبح را با ما اقامه کرد و سپس کفی از پشکل آهوان برگرفت و بوئید و گفت: آه آه ! در این بیابان قومی کشته می شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند! راوی گوید: زوجه اش «جرداء» از اندرون خانه فریاد زد: چه چیز این را انکار می کنی؟ او به آنچه فرموده از تو داناتر است!»
ج- از قول «ابی عبیده»
گوید: هرثمه گفت در جنگ صفین همراه علی بن ابی طالب جنگیدیم. به کربلا که رسیدیم با ما نمازی اقامه کرد و چون سلام داد، کفی از تربت آنجا برگرفت و بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک که قومی از تو محشور گردند و بی حساب وارد بهشت شوند! گویند: «هرثمه» که ازجنگ بازگشت به نزد زوجه اش «جرداء بنت سمیر» که شیعه علی بود رفت و به او گفت: آیا از مولایت ابی الحسین در شگفتت نیاورم؟ به کربلا که فرود آمدیم کفی از تربتش برگرفت و بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک که قومی از تو محشور گردند و بی حساب وارد بهشت شوند! او از غیب چه می داند؟ زوجه اش گفت: ای مرد ما را به حال خود بگذار که امیرالمومنین جز حق نفرموده است!» گوید: «هنگامی که «عبیدالله بن زیاد» سپاهش را به سوی حسین و اصحاب او روانه کرد، من نیز در میانشان بودم، و چون به محل فرود حسین و یارانش رسیدم، جایگاهی را که با علی در آنجا پیاده شدیم و بقعه ای را که از خاکش برگرفت و سخنی را که گفت، همه را به یاد آوردم و حرکت خود را ناپسند شمردم. پس با اسبم به سوی حسین رفتم و سلامش گفتم، آنچه از پدرش در این مکان شنیده بودم برایش بازگو کردم. حسین گفت: تو با مائی یا بر ضد ما؟ گفتم: ای پسر رسول خدا! نه با تو هستم و نه بر ضد تو. زن و فرزندانم را تنها گذارده ام و از ابن زیاد بر آنها می ترسم. حسین گفت: برگرد تا کشته شدن ما را نبینی که سوگند به آنکه جان محمد در اختیار اوست، هرکس امروز کشته شدن ما را نظاره کند و ما را یاری ننماید خداوند او را به جهنم در آورد. گوید و من به سوی بیابان فرار کردم تا کشته شدن آنان بر من مستور ماند!
د- از قول جرداء بنت سمیر»:
گوید: شوهرم «هرثمه» گفت: همراه علی به سوی یکی از جنگهای او حرکت کردیم. رفت و رفت تا به کربلا رسید. در پای درختی پیاده شد و نماز گزارد. سپس تربتی از زمین برگرفت و آن را بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک! بر روی تو قومی کشته می شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند! او گفت: از این جنگ بازگشتیم و علی کشته شد و من آن داستان را فراموش کردم، گوید: من در میان سپاهی بودم که به سوی حسین می رفت. به نزدیک آنجا که رسیدم نظرم به آن درخت افتاد و داستان گذشته را به یاد آوردم. با اسبم به سوی حسین رفتم و گفتم: بشارتی دهمت ای سلیل بنت رسول! و داستان را برایش باز گفتم: فرمود: با مائی یا برضد ما؟ گفتم: نه با تو و نه بر ضد تو! خانواده و چه و چه را تنها گذارده ام. فرمود: اگر با ما نیستی بازگرد که سوگند به آنکه جان حسین در اختیار اوست، هیچکس کشته شدن ما را نبیند، مگر آنکه داخل جهنم گردد! پس، در حال فرار بازگشتم تا کشته شدن او بر من مستور ماند.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 51 تا 54
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها