برخورد سپاه امام حسین (ع) با حر بن یزید ریاحی
فارسی 4704 نمایش |امام حسین (ع) در مسیر حرکت خود، در «شراف» فرود آمد و هنگام سحر به جوانانش فرمود آب بردارند و بیشتر بردارند. حسین علیه السلام از شراف گذاشت و روز که به نیمه رسید ناگهان مردی از یارانش ندای تکبیر سر داد. امام به او فرمود: برای چه تکبیر گفتی؟ گفت: نخلستانها را دیدم! دو نفر از بنی اسد گفتند: در این سرزمین هرگز نخلی وجود ندارد! حسین علیه السلام فرمود: پس چیست؟ گفتند: به گمان ما پیشتازان سپاه دشمن اند. فرمود: من نیز چنین می بینم و به آندو گفت: آیا در اینجا پناهگاه بلندی هست که بدان پناه ببریم و آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این سپاه از یکسوی روبرو شویم؟ گفتند: آری، این «ذو حسم» در کنار شماست. از سمت چپ به سوی آن میروی و اگر پیش از سپاه بدانجا برسی همان است که می خواهی. امام علیه السلام به سوی آنجا روان شد و به اندک زمانی سپاه دشمن هویدا شدند و در ردیف آنها قرار گرفتند. ولی حسین علیه السلام بر ایشان پیشی گرفت و به کوه رسید و فرود آمد. سپاهیان که هزار نفر بودند با فرمانده شان حر بن یزید در اثنای ظهر آمدند و فراروی حسین و یارانش صف کشیدند. حسین علیه السلام به یاران و جوانانش فرمود: این گروه را آب دهید و از آب سیرابشان کنید! و مرکب هایشان را نیز بچشانید! آنان نیز آبشان دادند تا سیراب شدند. سپس سینی ها و ظروف و طشت ها را پر آب می کردند و پیش اسبی می نهادند و چون سه بار یا چهار بار یا پنج بار می مکید از پیش او برمی داشتند و فراروی اسب دیگر می گذاشتند تا همه اسبها آب خوردند. علی بن طعان محاربی گوید: من آخرین نفر از سپاه حر بودم که رسیدم. حسین علیه السلام که شدت تشنگی من و اسبم را دید گفت: راویه یعنی مرکبت را بخوابان. راویه در زبان من به معنای مشک آب بود ( لذا چیزی نفهمیدم ) دوباره گفت: برادر زاده ! مرکب را بخوابان. او را خوابانیدم. گفت: بنوش. من تا شروع به نوشیدن میکردم آب از مشک فرو می ریخت. حسین گفت: لبه مشک را لوله کن. گوید: من سرگردان شدم و نمی دانستم چه کنم که حسین برخاست و آن را لوله کرد و من نوشیدم و مرکبم را نیز نوشانیدم.
آیا پژوهشگر نهضت امام علیه السلام علتی برای این اقدام شگفت آور نمی یابد؟ اینکه امام علیه السلام هزار سوار را با مرکب های آنها سیراب کند و پیش از آن به یاران و جوانانش بفرماید تا آب بردارند و بیشتر بردارند؟! آیا ممکن نیست که امام حسین علیه السلام در این مورد خاص از جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبرهای شنیده باشد، خبرهائی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از علام الغیوب دریافت کرده بود؟
طبری و دیگران گویند: حر به دستور حصین بن نمیر با هزار سوار از قادسیه آمده بود. چون عبیدالله بن زیاد با شنیدن خبر حرکت امام علیه السلام دستور داد تا حصین بن نمیر که فرمانده نظمیه اش بود حرکت کند و در قادسیه اردو بزند و فاصله «قطقطانه» تا «خفان» را دیده بان بگذارد. و حصین را برای مقابله با حسین فرستاد. حر پیوسته در کنار حسین بود تا وقت نماز ظهر فرا رسید و حسین موذنش را فرمود اذان بگوید و او اذان گفت و حسین فراروی آنها قرار گرفت و حمد و ثنای خدا به جای آورد و گفت: ای مردم! این عذر من نزد خدا و نزد شماست. من به سوی شما نیامدم تا آنگاه که نامه هایتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند و یک صدا گفتند به سوی ما بیا که ما را امامی نیست، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر مسیر هدایت مجتمع گرداند حال اگر بر همان که بودید هستید، من آمده ام. اگر عهد و پیمانی که مایه اطمینانم گردد به من بسپارید وارد شهر شما می شوم و اگرچنین نکردید و ورودم را نپسندیدید، از شما روی گردانده و بدانجا که آغاز کردم باز می گردم.
راوی گوید: مردم سکوت کردند و به موذن گفتند: اقامه بگو و او اقامه گفت و حسین به حر گفت: آیا می خواهی با همراهانت نماز بگزاری؟ گفت: نه، بلکه شما نماز می گزارید و ما به نماز شما اقتدا می کنیم، و حسین با آنها نماز گزارد. سپس وارد خیمه خود شد و یارانش نزد او جمع شدند و حر نیز به جایگاهش رفت و وارد خیمه خود شد و گروهی از یارانش نزد او رفتند و سپاهیانش نیز بازگشتند و در صف های پیشین خود جای گرفتند و هر یک از آنها عنان مرکب خود را گرفت و در سایه اش نشست تا عصر فرا رسید و حسین دستور داد تا برای حرکت آماده شوند و بعد بیرون آمد و به منادی اش فرمود تا برای نماز عصر اذان و اقامه بگوید و پیش رفت و با آن جماعت نماز گزارد و سلام داد و رو به سوی آنها کرد و حمد و ثنای خدا به جای آورد و گفت: اما بعد، ای مردم! شما اگر بپرهیزید و حق را برای اهلش (به رسمیت) بشناسید، خدا را خشنودتر می کند، و ما اهل البیت برای ولایت و رهبری بر شما از این مدعیانی که به ناروا با ستم و تجاوز بر شما حکومت می کنند بسی سزاوارتریم. حال اگر ما را نمی پسندید و حق ما را ( به رسمیت) نمی شناسید و نظر شما بر خلاف آن چیزی است که در نامه هایتان نوشتید و به فرستادگانتان گفتید، از شما منصرف گردم!
حر گفت: به خدا سوگند ما از این نامه ها که می گوئی بی خبریم! حسین گفت: ای عقبه بن سمعان! آن دو خورچین را که حاوی نامه های آنهاست بیرون بیاور، و او خورجین های انباشته از نامه ها را بیرون آورد و فراروی آنها پخش کرد. حر گفت: ما از آن کسانی نیستیم که به تو نامه نوشتتند، بلکه مأموریم تا هرگاه تو را دیدیم از تو جدا نگردیم تا نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. حسین گفت: مرگ به تو نزدیکتر از آن است. سپس به یارانش فرمود: برخیزید و سوار شوید. آنها سوار شدند و ایستادند تا زنانشان نیز سوار شوند، آنگاه به یارانش فرمود: بازمی گردیم! و چون خواستند تا بازگردند، سپاهیان حر مانع شدند و حسین به حر گفت: «به خدا سوگند اگر دیگری، جز تو، این سخن را به من گفته بود و حال کنونی تو را داشت، پاسخش را، در عزا نشستن مادرش، به عینه می دادم، هر که بود، ولی به خدا سوگند! من حق ندارم نام مادرت را جز به بهترین وجه ممکن بر زبان آورم! حسین به او گفت: پس چه می خواهی؟ حر گفت: به خدا سوگند می خواهم تو را نزد عبید الله بن زیاد ببرم. حسین گفت: به خدا سوگند از تو پیروی نمی کنم. حر گفت: من هم به خدا سوگند رهایت نمی کنم. و این سخنان را سه بار تکرار کردند و چون گفتگو بسیار شد، حر به او گفت: من مأمور جنگ با تو نیستم فقط مأمورم از تو جدا نشوم تا به کوفه ات ببرم، حال اگر نمی پذیری، راهی را برگزین که نه به کوفه ات ببرد و نه به مدینه ات باز گرداند، راهی جدای از خواسته من و تو، تا من به ابن زیاد نامه بنویسم و تو به یزید ابن معاویه، اگر خواستی، یا به عبید الله بن زیاد، اگر مایل بودی، شاید خدا با این کار مرا عافیت بخشید و به چیزی از کار تو مبتلا نگردم، و راه سومی را نشان داد و گفت: از این طرف برو، و از راه «عذیب» و «اقادسیه» به سمت چپ روی آور. حسین با یاران خود می رفت و حر او را همراهی می کرد.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 86 تا 90
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها